محمدجواد الهی پور

سیزده سال مادری؛ تقدیم به مادران چشم انتظار

ساعتت را به دست بسته پدر، سهم من هم چفیه ای خونین
ساعتت را به دست بسته پدر، سهم من هم چفیه ای خونین
رفتی و آنچه از تو برگشته، ساعت و چفیه و پلاک و همین
سیزده سال خوب و شیرین را گریه کردیم شب به شب با هم
پدر از کار و غیرتت می گفت من هم از حسن خلق و دین و یقین
مشهد سال شصت یادت هست؟ روی دوش پدر سوار شدی
آرزویت چه بود پای ضریح که بریدی دل از زمان و زمین
کمرش درد می¬کند پدرت نصف شب ناله می¬زند از درد
طفلکی پیرمرد حق دارد او نحیف است و داغ تو سنگین
من کمر خم نکرده¬ام اما تو مرامت کجاست...خوش غیرت
دوستانت تمام برگشتند آخری این دو هفته پیش...امین...
پیکرش را میان اشک و گلاب صبح جمعه به خانه آوردند
محشری آفریده شد که نگو یا به قول خودت...بیا و ببین
سیزده سال مادری کردم  بعد از آن هم که خون دل خوردم
بعد پنجاه و پنج سال امروز سر راحت گذاشتم به زمین


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده