هرگاه نام امام به ميان ميآمد، پدرم منقلب ميشد
دوشنبه, ۰۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۵
چندي پيش تعدادي نوار كاست قديمي از پدرمان پيدا كرديم. وقتي به نوارها گوش دادم، ديدم كه ايشان در آن زمان تا چه اندازه سعي ميكرد فرزندان خويش را با حضرت امام (ره) و مباني انقلاب اسلامي آشنا كند. در اين نوارها به ما توصيه كرده است كه همواره پشتيبان امام و انقلاب باشيم
پدرم حضرت امام (ره) را خيلي دوست داشت. هرگاه از ايشان نام ميبرد، با احترام خاصي نام امام را مطرح ميكرد. وقتي پس از ديدار با امام به منزل ميآمد، همه احساس ميكرديم درخشش نور امام در چهره پدرم منعكس و نمايان شده است
معمولا فرزندان شهداي گرانقدر انقلاب اسلامي و نيز شهداي دوران دفاع مقدس در سن كودكي پدران خود را از دست دادهاند، و هنوز خاطرات شيرين آن دوران را در ذهن دارند. هر كسي كه پاي صحبتهاي آنان بنشيند، انگار با پدرشان به گفت و گو نشسته است. در آستانه ديدار و گفت و شنود با علي فكوري فرزند شهيد سرلشكر جواد فكوري، تعدادي از پيشكسوتان نيروي هوايي و همرزمان شهيد يادآوري كردند كه مهندس علي آقا از نظر چهره، قد و قواره، تن صدا و اخلاق و رفتار شباهت زيادي با پدرش دارد، و اگر فرصت فراهم شد، و به ملاقات او رفتيد غافلگير نشويد، و همين طور هم بود. علي فكوري در گفت و گو، از خصوصيات و مزيتهاي پدر، زحمات مادر دلسوز و مهربان و كمي هم از عقايد خود سخن گفته است:
با تعدادي از پيشكسوتان نيروي هوايي و همرزمان پدرتان شهيد فكوري كه صحبت كردم ابراز عقيده كردند كه جنابعالي از نظر چهره، اخلاق، رفتار و تن صدا خيلي با پدرتان شباهت داريد. بفرماييد كه از نظر دروني چه مزيتهايي از پدر شهيدتان به ارث بردهايد؟
بسم الله الرحمن الرحيم: آن طور كه مادرم و ديگران ميگويند، از نظر ظاهري با پدرم خيلي شباهت دارم. البته اين شباهت ظاهري است، و اميدوارم از لحاظ باطني هم شبيه پدرم باشم. ولي نميدانم تا چه اندازه ميتوانم همانند ايشان باشم. پدرم روح بزرگي داشت، و از نظر علمي به مراتب از من بالاتر بود. آرزو دارم كه سعادت شهادت نصيب من هم بشود. پس از شهادت پدرم مشكلاتي در خانواده بروز كرد كه از سن كودكي نتوانستم طوري كه دوست دارم تحصيل كنم. البته درس خواندم، ولي نه به گونه پدرم كه به مراتب علمي بالايي رسيده بود. به طور مثال يك خلبان از كليات يك هواپيما اطلاع دارد، ولي پدرم از جزئيات هواپيما خبر داشت. وقتي با يك تكنيسين فني هواپيما صحبت ميكرد، كاربرد دانه به دانه قطعات را نام ميبرد، و مسايل ريز و درشت هواپيما را شرح ميداد.
از مزايا و گرايشهاي معنوي پدر چه چيزي به ياد داريد؟
وقتي پدرم به شهادت رسيد، من شش سال سن بيشتر نداشتم. آنچه كه از ايشان به ياد دارم اين است كه پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، وقتي هنوز در يك پايگاه آموزشي در آمريكا تحصيل ميكرد، براي دو خواهر و برادر بزرگتر از من درس آموزش و حفظ قرآن در خانه ترتيب ميداد. آن دو را با تشويق و با زبان منطق ميقبولاند كه قرآن ياد بگيرند. گاهي شيطنت ميكردم و كلاس درسشان را به هم ميزدم. ولي پدر از روي محبت و مهرباني دست روي سرم ميكشيد و كنار خود مينشاند و به آموزش خواهر و برادرم ادامه ميداد.
چندمين فرزند خانواده هستيد؟
من سومين و آخرين فرزند خانواده شهيد فكوري هستم.
به تحصيل پدر در آمريكا اشاره كرديد. خواستم بپرسم كه آيا شهيد فكوري با انجمنهاي اسلامي دانشجويان ايراني در آمريكا كه مخالف رژيم شاه بودند، ارتباط هم داشت؟
خير ارتباط نداشت. معمولا انجمنهاي اسلامي دانشجويان در داخل دانشگاههاي مختلف فعاليت ميكردند، و چون پدرم در يك پايگاه نظامي تحصيل ميكرد، هيچ ارتباطي با آنها نداشت. براي آن دسته از دانشجويان ايراني هم كه درس خلباني ميخواندند و در دورههاي آموزش نظامي شركت داشتند، هرگز امكان فعاليت سياسي نداشتند. ولي دايي من كه در زمان قبل از انقلاب در كانادا تحصيل ميكرد، عضو انجمن اسلامي دانشجويان ايراني خارج از كشور بود، كه تعدادي از دانشجويان چپگراي ايراني در كانادا با او درگير ميشوند، و او را به شدت مورد ضرب و شتم و شكنجه قرار ميدهند كه سرانجام فلج ميشود.
داييتان از دانشجويان مذهبي بود؟
آري، مذهبي بود. ايشان بعد از پيروزي انقلاب و پس از بازگشت به كشور در يكي از بخشهاي جهاد سازندگي اشتغال داشت، و اكنون بازنشسته شده است.
ايشان اگر در ارتش و پايگاه هوايي قاطعيت نظامي داشت، ولي در خانه و ميان اعضاي خانواده يك آدم معمولي بود. با مهرباني و عطفوت با فرزندان برخورد ميكرد. چندي پيش تعدادي نوار كاست قديمي از پدرمان پيدا كرديم. وقتي نوارها را در ضبط صوت قرار دادم و شنيدم، ديدم كه ايشان در آن زمان تا چه اندازه سعي ميكرد فرزندان خويش را با حضرت امام (ره) و مباني انقلاب اسلامي آشنا كند. در اين نوارها به ما توصيه كرده است كه همواره پشتيبان امام و انقلاب باشيم. در داخل منزل به هيچ عنوان يك شخص نظامي و خشن نبود.
در عالم كودكي، وقتي ملاحظه ميكرديد پدرتان خلبان و در عين حال مسئوليتهاي سنگين نظامي به عهده دارد، چه احساسي داشتيد؟
طبيعي است، وقتي ميديدم كه در همه جا براي پدرم احترام خاص قايل هستند و ايشان را تحويل ميگيرند، مباهات و احساس خرسندي ميكردم. افتخار ميكردم كه پسر يك چنين آدمي هستم كه مسئوليتهاي سنگيني به عهده دارد.
در همان عالم كودكي، شهادت پدر چه تأثيري روي روحيهتان گذاشت؟
در حقيقت من شش ساله بودم كه پدرم شهيد شد. وقتي آن سانحه ناگوار اتفاق افتاد، فهميدم كه پدرم را براي هميشه از دست دادهام. شهادت پدرم ضربه روحي بزرگي بر من وارد كرد، و باعث شد مدتي دچار اختلال در طرز گفتار بشوم. اين گفته متعارف است كه هر اتفاق ناگواري براي كسي ميافتد، آدم را بزرگ ميكند. لذا با شهادت پدر احساس كردم كه از عالم بچگي بيرون آمدم. ناگهان مسايل ديگري در زندگيام معنا پيدا كرد، و باعث شد كه بزرگتر از سن خود فكر كنم.
و از آن مرحله بار سنگين مسئوليت تربيت فرزندان بر دوش مادرتان قرار گرفت؟
از آن پس مادرم براي تربيت فرزندانشان خيلي زحمت كشيد. بعد از شهادت پدر حاضر نشد، با كسي ازدواج كند، و خود را وقف تربيت فرزندان كرد. هم مادر بود و هم پدر. اكنون در سن 70 سالگي از لحاظ جسمي و روحي شكسته و ناتوان شده است.
مادر ميدانست كه شخصيت نظامي همسرشان و سرانجام مسئوليتهاي سنگيني كه در آن شرايط حساس، بر دوششان گذاشته شده شهادت است؟
بله ميدانست. ولي اين نكته را هم در نظر داشته باشيد كه پدرم از نظر فرماندهي به جايي رسيده بود، كه نياز نداشت شخصا پرواز عملياتي انجام دهد. اگر چه اولين داوطلب شركت در عمليات رزمي ايشان بود. وقتي جنگ شروع شد، اعلام آمادگي كرد در عمليات رزم هوايي در خاك عراق هم شركت كند. ولي براساس نيازهاي مبرم آن مرحله جنگي بيشتر وقت خود را در طراحي عملياتهاي نيروي هوايي ميگذراند. بالاخره وقتي جنگ شروع شد، خيلي از افراد كه با جنگ سروكار داشتند، شهادت خود را پيشبيني كرده بودند... و چه چيزي بهتر از شهادت؟
به هر حال نظام نوپاي جمهوري اسلامي، در آن شرايط حساس و سرنوشت ساز دفاعي به وجود چنين افرادي نياز مبرم داشت. به حضور پدرتان در طراحي و برنامه ريزي برخي از عملياتهاي هوايي اشاره كرديد. از اين طرحها چه چيزي شنيدهايد؟
در سال اول جنگ و در زمان حيات پدر چند عمليات بزرگ طراحي و برنامه ريزي شد. از جمله عمليات «كمان ـ 99» كه خلبانان نيروي هوايي در دومين روز جنگ با 140 فروند هواپيما رفتند و تأسيسات نظامي و اقتصادي عراق را منهدم كردند. عمليات «اچ ـ 3» هم يكي از برجستهترين عمليات نيروي هوايي است كه در عمق خاك عراق به مورد اجرا گذاشته شد. عمليات مهم ديگري كه كمتر از آن نام برده ميشود، عمليات بمباران نيروگاه تموز و تأسيسات اتمي عراق در غرب بغداد، موسوم به عمليات «شمشير سوزان» است. فراموش نكنيد كه اينگونه عملياتها هيچ وقت توسط يك نفر طراحي نميشود. بلكه گروهي از متخصصان عملياتي نيروي هوايي مينشينند، و براي اجراي يك عمليات برنامهريزي ميكنند. بعد وقتي فرمانده نيروي هوايي، اجراي چنين عملياتي را ضروري و مناسب ديد، بر آن مهر تأييد ميزند. البته اجراي اينگونه عملياتها شجاعت و جسارت ميخواهد. به طور مثال هنگام فرار بني صدر از كشور، پدرم به يكي از پايگاههاي نيروي هوايي در غرب كشور دستور داد هواپيماي بني صدر را تعقيب و سرنگون كند. اگر هواپيما وارد خاك تركيه شد به تعقيب آن ادامه دهد، و چنانچه هواپيماي نظامي توسط پدافند هوايي تركيه سرنگون شد، خلبان خود را ايجكت كند، و دولت ايران در آينده او را به ميهن باز ميگرداند. ولي از نظر من خلبان مأمور اين كار متأسفانه خيانت كرد. تا مرز تركيه رفت و برگشت. اگر اين كار را كرده بود، اكنون خيلي از مسائل اتفاق نميافتاد.
گويا شهيد فكوري ارتباط نزديكي با بيت حضرت امام (ره) داشت. از اين روابط چه اطلاعي داريد؟
پدرم حضرت امام (ره) را خيلي دوست داشت. هرگاه از ايشان نام ميبرد، با احترام خاصي نام امام را مطرح ميكرد. وقتي پس از ديدار با امام به منزل ميآمد، همه احساس ميكرديم درخشش نور امام در چهره پدرم منعكس و نمايان شده است. به ياد دارم كه پدرم از دوران كودكي هميشه به ما توصيه ميكرد كه شما وظيفه داريد به روحانيت احترام بگذاريد. خب مقام امام (ره) در اين توصيه جاي خود را داشت. به قدري امام را دوست داشت كه شايد براي شما باور كردني نباشد. به ياد دارم هرگاه نام امام در منزل به ميان ميآمد، پدرم منقلب ميشد.
گويا حكم فرماندهي نيروي هوايي را شخص امام (ره) براي پدرتان صادر كرده بودند؟
همينطور است... اگر اشتباه نكرده باشم براي تصدي مسئوليت فرماندهي نيروي هوايي دو سرهنگ خلبان معرفي و كانديد شده بودند. يكي پدرم و ديگري شخصي به نام سرهنگ باقري بود، كه ايشان رفتن زير بار اين مسئوليت سنگين را نپذيرفت.
گويا خانواده و برادران شهيد فلاحي هم موافق اين كار نبودند. در اين باره چيزي شنيدهايد؟
درست ميفرماييد، برادران شهيد فكوري كه عموهاي من باشند، به پدرم ميگفتند شما كه قبل از انقلاب فعاليت انقلابي نداشتيد، شايد تصدي اين پست و مقام براي شما دردسر آفرين باشد. ولي پدرم به اين چيزها اعتقاد نداشت و در جواب آنها گفت كه من سالهاي طولاني درس خواندهام و در دورههاي مختلف خلباني شركت كردهام، و اكنون وقت آن رسيده كه به اسلام و مردم و ميهنم خدمت كنم.
يعني پدرتان قبل از انقلاب به هيچ وجه با محافل انقلابي ارتباط نداشت؟
روزي از زبان ايشان شنيدم كه در دوران آموزش نظامي، در آمريكا همه همدورههاي ايشان شاه پرست بودند. ولي مادرم بعد از شهادت پدرم تعريف كرده است كه پدر به رغم شرايط اختناق حاكم بر دوره قبل از انقلاب، يك انسان مذهبي بود و در ماه مبارك رمضان روزه ميگرفت. يا موقعي كه پدرم در نماز ميايستاد، برخي از بچههاي همدوره روي سرايشان قوطي آبجو خالي ميكردند. يا مهر سجده نماز ايشان را برميداشتند و ميرفتند. به اين شيوه او را مورد آزار و اذيت قرار ميدادند. بعد از پيروزي انقلاب كه به كشور بازگشتيم، اوضاع در ارتش، مخصوصا در نيروي هوايي خيلي نابسامان بود. به طور مثال يك ماه بعد از پيروزي انقلاب، طرفداران حزب خلق مسلمان در پايگاه هوايي تبريز پدرم را كه فرمانده پايگاه بود به گروگان گرفتند. آنها قصد داشتند استان آذربايجان را از ايران جدا كنند. ولي پدرم با قاطعيت جلوي آنها ايستاد، و در واقع به حساب همه آشوبگران رسيد. حجت الاسلام و المسلمين حسني امام جمعه سابق اروميه در خاطرات منتشر شده خود، نقل كرده كه وقتي پدرم به ايران بازگشت، ابتدا فعاليت خود را در جهاد سازندگي آغاز كرد. بعد از گذشت چند روزي از ايشان خواستند به نيروي هوايي بپيوندد، و بيدرنگ به فرماندهي پايگاه دوم شكاري تبريز منصوب گشت. چون در آن مرحله تعداد زيادي از پرسنل نيروي هوايي فرار كرده بودند. به هر حال در تاريخ نيروي هوايي ايران، پدرم اولين فرمانده نيروي هوايي بود كه در جنگ به شهادت رسيد.
با توجه به دستاوردها و خدمات ارزندهاي كه پدرتان شهيد جواد فكوري در دفاع مقدس داشته است، بفرماييد كه ارتش، به خصوص نيروي هوايي براي گرامي داشت، و زنده نگه داشتن نام و ياد ايشان چه كارهايي كرده است؟
تا جايي كه اطلاع دارم و شنيدهام يكسري تنديسهايي از پدرم در نيروي هوايي و محله دروس تهران ساختهاند. همچنين در زادگاه ايشان در تبريز تعدادي مدرسه و دبيرستان و خيابان را به نام شهيد فكوري نامگذاري كردهاند. ولي سالهالي طولاني است كه به تبريز سفر نكردهام تا از نزديك ببينم. خيلي دوست دارم كه از زادگاه پدرم ديدن كنم، ولي به علت گرفتاريهاي روز مره فرصت سفر فراهم نميشود.
حال كه به تبريز اشاره كرديد، بفرماييد كه خانواده پدرتان چه تيپ آدمهايي بودند؟
خانواده و بستگان پدرم افراد بسيار مؤمن بودند. همه زنان خانواده چادر به سر ميكردند. اگر وضعيت خانواده پدرم را از ساكنان محلههاي دردار و آبشار تهران كه در دوران جواني در آن زندگي و رشد كرد، بپرسيد، به شما خواهند گفت كه چه نوع خانوادهاي بودند. معمولا در آن محلههاي قديمي كه در مركز تهران واقع شده است، آدمهاي مذهبي زندگي ميكردند. گويا مسئولان محلهها در آن زمان به افراد ناشناس و غريبه اجازه سكونت در اين محلههاي را نميدادند، مگر كه مطمئن شوند كه طرف آدم درستي است. يكي از افراد سرشناس و بزرگسال آن محله به تازگي براي من تعريف كرده است كه پدرم و برادران ايشان در دوران جواني هميشه در مجالس عزاداري و هيئتهاي سينه زني محل شركت ميكردهاند. با اين وصف خانواده پدرم اين جوري بودند.
بالاخره من هم به عنوان يكي از شهروندان اين سرزمين خود را نوكر سرسپرده مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنهاي ميدانم. فرزند شهيد فكوري بودن به من انگيزه ميدهد تا بايد تحولات كشورم و رويدادهاي جاري در منطقه را پيگيري كنم.
در گفت و گو با يكي از شمارهاي پيشين شاهد ياران اعلام آمادگي كرده بوديد كه در صورت بروز جنگ بين حزب الله لبنان و رژيم صهيونيستي به عنوان يك رزمنده به كمك حزب الله بشتابيد...
درست است. چون من يك بسيجي هستم، و به تازگي فعال شدهام و به ميدان تير هم رفتهام. اتفاقا در همين چند روز پيش از مسؤل بسيج شركتمان پرسيدم كه آيا ميتوانم در قالب نيروهاي مدافع حرم (حضرت زينب ـ س) به سوريه اعزام شوم؟
مطمئن باشيد اگر روزي كار به جايي برسد كه نياز به اعزام نيرو به سوريه باشد، من هم يكي از بسيجيان اعزامي به سوريه براي دفاع از حرم حضرت زينب (س) خواهم بود. البته چند بار با فرمانده عزيز شركتمان آقاي سيد قاسم صحبت كردهام، و اگر در آينده فرصت ديداري با او فراهم بشود، از او خواهش خواهم كرد كه مرا اعزام كند.
اميدارم خداوند متعال به شما توفيق دهد كه ادامه دهنده راه و مرام پدرتان باشيد. به عنوان آخرين سؤال بفرماييد كه چرا شغل خلباني پدرتان را ادامه نداديد؟
راستش از نظر جسمي و فيزيكي شروط لازم را براي پيوستن به دانشكده خلباني نداشتم. بالاخره اكنون هم خود را يك رزمنده بسيجي جان بر كف ميدانم و براي هر مأموريت جنگی آمادگي دارم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 124
نظر شما