خانوادهای با سه شهید از ارتش و سپاه و بسیج
چهارشنبه, ۱۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۰۸
نوید شاهد: اولین شهید این خانواده سرباز ارتش بود و دومی که در کربلای یک شهید شد نیروی سپاه. سومین شهید یعنی محمد هم به عنوان بسیجی در جبهه ها حاضر می شد.
به گزارش نوید شاهد، دوشنبه هشتم شهریور 95 – منزل شهیدان خدمتی:
پدر شهیدان خدمتی جلوی در خانه ایستاده بود و با لبخند از ما استقبال می کرد. وارد که شدیم مادر شهیدان هم به ما خوش آمد گفت و خیلی زود سر حرف باز شد. برای من میهمانی جالبی بود؛ دیدار با پدر و مادر 3 شهید دوران دفاع مقدس آن به همراه چند نفر از بچه های گردان کمیل لشکر 27 ...
ملاقات با یک خانوادۀ شهید نیاز به بهانه و دلیل ویژه ای ندارد ولی دور هم نشینی آن شب ما خیلی هم اتفاقی و معمولی نبود. ماجرا از آنجا آغاز شد که چند شب پیش یکی از رزمنده های گردان کمیل خاطرۀ کوتاهی از عملیات بیت المقدس 7 را در فضای مجازی منتشر کرد و خاطره به دست مادر منوچهر، ایرج و محمد خدمتی رسید.
خاطره مربوط می شد به چند روز پیش از عملیات که ایرج ظفری فرماندۀ گروهان شهید مدنی از سیدکاظم متولیان خواسته بود محمد خدمتی را به دلیل اینکه برادر دو شهید بود و خانواده تحمل داغ سوم را نداشتند از شرکت در عملیات منصرف کند. پاسخ محمد به سید که گفته بود «تو فرزند حضرت زهرا (س) هستی و اگر مرا از فیض شهادت محروم کنی فردای قیامت جواب مادرت را چگونه می دهی» همه را مجاب کرد تا او هم در عملیات حضور داشته باشد. محمد در روضه شب عملیاتی گردان با صدایی که اطرافیان هم شنیده بودند از حضرت مادر (س) طلب شهادت کرده بود.
محمد سومین و آخرین پسر خانوادۀ خدمتی 23 خرداد 67 در بیت المقدس 7 شهید شد و رفقا با تأکید ویژه پیکرش را به عقب فرستادند تا حتماً به دست خانواده اش برسد ولی به دلایلی که کسی از آنها خبر ندارد پیکر محمد برنگشت و مادرش همچنان چشم براه فرزند است. همین چشم به راهی مادر سبب شده بود تا بعد از خواندن خاطره دلش دوباره هوایی پسر هجده ساله اش بشود. خانوادۀ شهیدان خدمتی با امید به اینکه سیدکاظم از پسرشان خبری داشته باشد او را پیدا کرده بودند ولی چیزی بیشتر از همان خاطره در میان نبود. بعد از این اتفاق و تازه شدن یک درد کهنه چند نفر از بچه های گردان کمیل قرار گذاشتند تا برای دلجویی از پدر و مادر همرزمشان سری به آنها بزنند.
پدر و مادر محمد با اضطراب منتظر شنیدن حرفهای سیدکاظم بودند تا شاید بعد از 28 سال نشانه ای از پسرشان پیدا کنند. بعد از توضیحات گردان کمیلی ها مادر شهید مطمئن شد کسی خبر جدیدی ندارد ولی دل مادر که به این سادگی ها آرام شدنی نیست. مادر شهیدان خدمتی همچنان با پرسش های متعدد سعی داشت تا در لابلای حرفها به محمدش برسد. کم کم زبان مادر و پدر به خاطره گویی از شهدا باز شد و مجلس حال و هوای دیگری پیدا کرد. مادر با بعض از تلاش فراوانش برای نرفتن محمد گفت. پیرمرد و پیرزن در ادامۀ حرفهایشان گفتند که محمدشان آرزوی گمنامی داشت و بارها این مسئله را زبان آورد. مراجعه به معراج شهدای تهران و اهواز در همان روزها و دیدن دهها پیکر شهید و عکس های گرفته شده از شهدای بی پلاک از جمله پیگیری های متعدد این خانواده برای پیدا کردن شهیدشان بود. مادر با غرور گفت خدا را شکر که پسرهای من پاک و با آبرو از این دنیا رفتند نه با خفت و کوله بار گناه.
هر بار که چشمهای مادر خیس می شد بچه رزمنده های گردان کمیل سر حرف را به دست می گرفتند تا حال و هوای گفتگو تغییر کند. بین خودمان بماند! پدر شهیدان هم یکی دو مرتبه با پشت دست چشمهایش را خشک کرد تا کسی متوجه دلتنگی اش نشود.
منوچهر نخستین شهید این خانواده 25 مهرماه 61 در منطقۀ کوشک به شهادت رسید و ایرج با نشان جانبازی عملیات رمضان در سیزدمین روز از تیرماه 65 شهید شد. اولین شهید این خانواده سرباز ارتش بود و دومی که در کربلای یک شهید شد نیروی سپاه. سومین شهید یعنی محمد هم به عنوان بسیجی در جبهه ها حاضر می شد. مادرشان می گفت محمد هیچ وقت در خانه نبود و حتی شبها هم در مسجد و پایگاه بسیج می خوابید.
نمی دانم چرا زمان زودتر از همیشه گذشت. انگار که عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشته بودند تا محفل صمیمانۀ ما تمام شود. بعد از خداحافظی و بدرقۀ گرم پدر و مادر شهیدان خدمتی در تمام مسیر طولانی بازگشت به خانه به این فکر می کردم که حتماً چند خطی از دیدار و حال و هوای آن بنویسم. برای شروع به سراغ اینترنت رفتم ولی هیچ مطلبی دربارۀ سه شهید و پدر و مادرشان پیدا نکردم. برایم عجیب بود که از یک خانوادۀ سه شهید داده چیزی در فضای بیکران مجازی وجود نداشته باشد. به هر حال تصمیم گرفتم تا در اندازۀ توان خودم دیدار را روایت کنم.
پدر شهیدان خدمتی جلوی در خانه ایستاده بود و با لبخند از ما استقبال می کرد. وارد که شدیم مادر شهیدان هم به ما خوش آمد گفت و خیلی زود سر حرف باز شد. برای من میهمانی جالبی بود؛ دیدار با پدر و مادر 3 شهید دوران دفاع مقدس آن به همراه چند نفر از بچه های گردان کمیل لشکر 27 ...
ملاقات با یک خانوادۀ شهید نیاز به بهانه و دلیل ویژه ای ندارد ولی دور هم نشینی آن شب ما خیلی هم اتفاقی و معمولی نبود. ماجرا از آنجا آغاز شد که چند شب پیش یکی از رزمنده های گردان کمیل خاطرۀ کوتاهی از عملیات بیت المقدس 7 را در فضای مجازی منتشر کرد و خاطره به دست مادر منوچهر، ایرج و محمد خدمتی رسید.
خاطره مربوط می شد به چند روز پیش از عملیات که ایرج ظفری فرماندۀ گروهان شهید مدنی از سیدکاظم متولیان خواسته بود محمد خدمتی را به دلیل اینکه برادر دو شهید بود و خانواده تحمل داغ سوم را نداشتند از شرکت در عملیات منصرف کند. پاسخ محمد به سید که گفته بود «تو فرزند حضرت زهرا (س) هستی و اگر مرا از فیض شهادت محروم کنی فردای قیامت جواب مادرت را چگونه می دهی» همه را مجاب کرد تا او هم در عملیات حضور داشته باشد. محمد در روضه شب عملیاتی گردان با صدایی که اطرافیان هم شنیده بودند از حضرت مادر (س) طلب شهادت کرده بود.
محمد سومین و آخرین پسر خانوادۀ خدمتی 23 خرداد 67 در بیت المقدس 7 شهید شد و رفقا با تأکید ویژه پیکرش را به عقب فرستادند تا حتماً به دست خانواده اش برسد ولی به دلایلی که کسی از آنها خبر ندارد پیکر محمد برنگشت و مادرش همچنان چشم براه فرزند است. همین چشم به راهی مادر سبب شده بود تا بعد از خواندن خاطره دلش دوباره هوایی پسر هجده ساله اش بشود. خانوادۀ شهیدان خدمتی با امید به اینکه سیدکاظم از پسرشان خبری داشته باشد او را پیدا کرده بودند ولی چیزی بیشتر از همان خاطره در میان نبود. بعد از این اتفاق و تازه شدن یک درد کهنه چند نفر از بچه های گردان کمیل قرار گذاشتند تا برای دلجویی از پدر و مادر همرزمشان سری به آنها بزنند.
پدر و مادر محمد با اضطراب منتظر شنیدن حرفهای سیدکاظم بودند تا شاید بعد از 28 سال نشانه ای از پسرشان پیدا کنند. بعد از توضیحات گردان کمیلی ها مادر شهید مطمئن شد کسی خبر جدیدی ندارد ولی دل مادر که به این سادگی ها آرام شدنی نیست. مادر شهیدان خدمتی همچنان با پرسش های متعدد سعی داشت تا در لابلای حرفها به محمدش برسد. کم کم زبان مادر و پدر به خاطره گویی از شهدا باز شد و مجلس حال و هوای دیگری پیدا کرد. مادر با بعض از تلاش فراوانش برای نرفتن محمد گفت. پیرمرد و پیرزن در ادامۀ حرفهایشان گفتند که محمدشان آرزوی گمنامی داشت و بارها این مسئله را زبان آورد. مراجعه به معراج شهدای تهران و اهواز در همان روزها و دیدن دهها پیکر شهید و عکس های گرفته شده از شهدای بی پلاک از جمله پیگیری های متعدد این خانواده برای پیدا کردن شهیدشان بود. مادر با غرور گفت خدا را شکر که پسرهای من پاک و با آبرو از این دنیا رفتند نه با خفت و کوله بار گناه.
هر بار که چشمهای مادر خیس می شد بچه رزمنده های گردان کمیل سر حرف را به دست می گرفتند تا حال و هوای گفتگو تغییر کند. بین خودمان بماند! پدر شهیدان هم یکی دو مرتبه با پشت دست چشمهایش را خشک کرد تا کسی متوجه دلتنگی اش نشود.
منوچهر نخستین شهید این خانواده 25 مهرماه 61 در منطقۀ کوشک به شهادت رسید و ایرج با نشان جانبازی عملیات رمضان در سیزدمین روز از تیرماه 65 شهید شد. اولین شهید این خانواده سرباز ارتش بود و دومی که در کربلای یک شهید شد نیروی سپاه. سومین شهید یعنی محمد هم به عنوان بسیجی در جبهه ها حاضر می شد. مادرشان می گفت محمد هیچ وقت در خانه نبود و حتی شبها هم در مسجد و پایگاه بسیج می خوابید.
نمی دانم چرا زمان زودتر از همیشه گذشت. انگار که عقربه های ساعت با هم مسابقه گذاشته بودند تا محفل صمیمانۀ ما تمام شود. بعد از خداحافظی و بدرقۀ گرم پدر و مادر شهیدان خدمتی در تمام مسیر طولانی بازگشت به خانه به این فکر می کردم که حتماً چند خطی از دیدار و حال و هوای آن بنویسم. برای شروع به سراغ اینترنت رفتم ولی هیچ مطلبی دربارۀ سه شهید و پدر و مادرشان پیدا نکردم. برایم عجیب بود که از یک خانوادۀ سه شهید داده چیزی در فضای بیکران مجازی وجود نداشته باشد. به هر حال تصمیم گرفتم تا در اندازۀ توان خودم دیدار را روایت کنم.
نظر شما