زندگینامه شهید مدافع حرم؛ موضوع جدید «از چشمها»
سیداحمد معصومینژاد، نویسنده کتاب خاطرات شهید علی امرایی، با اشاره به انتشار این اثر در آینده نزدیک گفت: یکی از دلایل انتخاب این سوژه برای نگارش کتاب، این بود که شهید علی امرایی با وجود سن کم، فعالیتهای زیاد و متفاوتی انجام میداد. هرجا که احساس وظیفه میکرد، برای تحقق عدالت اجتماعی منتظر کسی نمیماند. با توجه به زندگینامه این شهید متوجه میشویم که او برای تحقق فرهنگ اسلامی و ارزشی در مساجد و هیئات با عزاداریها و مناسبتها کار فرهنگی انجام میداد و برای حفظ امنیت کشور 10 بار به سوریه رفته بود. این جوان انقلابی و پردغدغه میبایست شناخته و معرفی شود؛ چرا که جوانان جامعه ما قابلیت علی امرایی شدن را دارند.
وی ادامه داد: کسی نمیدانست که این شهید بزرگوار از 18 سالگی، از دو خانواده بیسرپرست حمایت میکرد. وقتی در اولین ملاقات، خانوادهها با این شهید برخورد میکنند، باور نمیکنند که یک جوان کم سن و سال میخواهد حامیشان شود، اما بعدها خودشان اذعان دارند که شهید امرایی در مدت کمی توانست زندگیشان را متحول کند.
به گفته معصومینژاد؛ این کتاب قرار است در قالب مجموعه کتابهای «از چشمها» از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شود و در دسترس علاقهمندان قرار گیرد. قرار است مستندی از زندگی شهید علی امرایی نیز به همت معصومینژاد از رسانه ملی پخش شود.
شهید علی امرایی متولد 1364 بود که در دوم تیرماه سال 94 در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و طی عملیات مستشاری توسط تروریستهای تکفیری در کشور سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهر شهید علی امرائی 29 ساله چهارم تیرماه پس از تشییع در محل سکونت او در شهرری در قطعه 26 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شدند. در بخشهایی از این اثر درباره این شهید بزرگوار از زبان مادر شهید میخوانیم:
کلاس چهارم بود. ماه رمضان رفته بود با چندتا پارچه مشکی و موکت توی کوچهمان تکیه زده بود. 7،8 نفر از هم سن وسالانش را هم جمع کرده بود و برایشان مداحی می کرد.
جمعه بود و همراه با پدرش نمازجمعه رفته بودیم. وقتی برگشتیم دیدیم نصف کیسه برنج را ریخته داخل طشت و خیس کرده. گفتم: مادر واسه چی برنج خیس کردی؟ گفت: امشب می خوام به بچه ها افطاری عدس پلو بدم. کمی از دستش دلخور شدم که چرا بدون اینکه بگوید دست به این کار زد. نشست کنارم و گفت: مامان ببخش دیگه... تو رو خدا کمکم کن. نذار شرمنده بچهها بشم. همین یک جمله بود که باعث شد قبول کردم. همه آن برنج را عدس پلو درست کردیم و برای افطار پخش کردیم. بعدها این ماجرا شد خاطره و برایش کلی میخندیدیم.
اینکه میگویم نمیدانم، واقعاً نمیدانم که ما کمکش بودیم یا او کمکمان میکرد. چون از طرفی ما همراهیش میکردیم برای تدارکات هییت و از طرفی او به ما خط میداد چون از همانجا همکاری هیئتی ما با علی شروع شد. برای ماه رمضانها، محرمها و مخصوصاً فاطمیهها.
نوجوان بود با وجودی که در خانواده اصلاً نیاز مادی نبود، دوست داشت دست
به جیب باشد. برای مخارج همان هیئتی که راه انداخته بود و داشت بزرگتر
میشد.
به نظرم روح علی خیلی زود بزرگ شد. چند عامل در این بزرگی روحش تأثیر
داشت. توسلاتش به اهل بیت(ع) و زحماتی که برای شهدا میکشید. این توسل و
ارادتش به اهل بیت(ع) و شهدا در مسجد کاملتر شد. رفت و آمدش به مسجد محل
از بچگیاش شروع شده بود. پدرش جزء هیئت امنای مسجد سیدالشهدا(ع) بود. اول
شد مکبر، بعد شروع کرد به قرآن خواندن و کمکم دعا خواندن. چیزهایی که در
مسجد یاد میگرفت، در دبستان شهید طالقانی هم اجرا میکرد. قرآن، دعا و
تشکیل گروه سرود. وقتی به خودمان آمدیم دیدیم که علی در سن 12 ، 13سالگی
دارد مداحی میکند و هیئت میچرخاند... .