سردار شهيد علي بسطامي - روزنگار جنگ
دوشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۲
نوید شاهد: تاريخ 2/1/66 . بنده در ميمك بودم. برادر ملاحي نيز آن جا بودند. زماني كه مي خواستم برگردم به مقر، برادر صفر اكبري از روبرو آمد و نامه اي از حاج نورالهي در دست داشت. وقتي آن را باز كردم، نوشته شده بود: برادر ملاحي و بسطامي، بچه ها را به قرارگاه تيپ بياوريد. كار در ميمك به تعويق افتاده. همان روز از منطقه جمع و جور كرديم و به قرارگاه و مقر اصلي برگشتيم، سپس كليه ي نيروها به مقر رفتند. بنده هم در قرارگاه تيپ، منتظر حاج كرمي بودم كه چه مي گويد.
(يادداشت هاي روزانه ي شهيد علي بسطامي)
تاريخ 2/1/66 . بنده در ميمك بودم. برادر ملاحي نيز آن جا بودند. زماني كه مي خواستم برگردم به مقر، برادر صفر اكبري از روبرو آمد و نامه اي از حاج نورالهي در دست داشت. وقتي آن را باز كردم، نوشته شده بود: برادر ملاحي و بسطامي، بچه ها را به قرارگاه تيپ بياوريد. كار در ميمك به تعويق افتاده. همان روز از منطقه جمع و جور كرديم و به قرارگاه و مقر اصلي برگشتيم، سپس كليه ي نيروها به مقر رفتند. بنده هم در قرارگاه تيپ، منتظر حاج كرمي بودم كه چه مي گويد.
حاج كرمي(در مورخه ي 3/ 1/ 66) زنگ زده بود كه فردا ملاحي، بسطامي و نورالهي به ايلام بيايند. ما هم ظهر 3/1/66 به ايلام رفتيم. مقصد مأموريت مشخص شد كه كجاست و به كجا بايد برويم. بنده با توجه به وقتي كه بود به تيپ زنگ زدم. برادر آزوغ گوشي را برداشت و گفتم كه به همه ي بچه ها حداقل 3 ساعت مرخصي بدهيد و آقاي آشتراني را 5 روز.
3/1/66 ، به اتفاق كرمي، نورالهي، ملاحي و حسني به باختران آمديم. بعد از اذان مغرب به باختران رسيديم. به قرارگاه نجف اشرف رفتيم. شب در آن جا بوديم. قرار بود صبح 4/1/66 به اتفاق به منطقه ي مورد نظر برويم و توجيه شويم. صبح از باختران حركت كرديم و ساعت 5/11 به منطقه رسيديم. سپس به قرارگاه فجر آمديم كه در تشكيلات جديد به قرارگاه كاظمي اسم گرفته. يكي از مسئولين اين جا بود و آقاي كرمي را خواست و بعد هم از طرف مسئول قرارگاهِ واحد مشابه ي ما يك نفر را جهت توجيه با ما فرستادند و ما را به ديدگاه آورده، توجيه شديم كه اين كار تا ساعت دو بعد از ظهر به طول انجاميد. بعد دوباره به قرارگاه رفته و ناهار خورديم و تا شب در قرارگاه بوديم. حد خط ما را مشخص كردند. صبح جهت تحويل گرفتن مقر با يكي از برادران طرح قرارگاه به منطقه آمديم. جهت گرفتن مقر، مقرهاي مختلفي را ديديم و برگشتيم به قرارگاه و ساعت دو بعد از ظهر 5/1/66 به طرف ايلام حركت كرديم. شب ساعت يازده به قرارگاه تيپ رسيديم.
توضيحات: 1- در آمدن تاريخ 3/1/66 در مسير حركت به طرف باختران چند نفر از آشنايان از جمله ...كه در وزارت كار مي كند و كسي ديگر از آشنايان ما را ديده بودند و گفته بودند كه فلاني و فلاني و... را ديده ايم كه به طرف باختران رفته اند كه اين رفتن نشانگر حركت جديد ما بوده كه بعداً از برادران واحد پرسيده بودند كه فلاني براي چه به طرف باختران رفته و با توجه به اين كه نيروهاي خود واحد از رفتن بنده اطلاعي نداشتند، گفته بودند كه مي دانيم فلاني به كجا رفته! بين خودشان و قبلاً نيز كه نيروها را به طرف باختران حركت داديم ، افراد زيادي ما را مي ديدند و حتماً مشكوك مي شوند كه ما كجا مي رويم. 2- در بين راه ناهماهنگي هايي بود كه بايد هم ديگر را كجا ببينيم كه ماشين ها از هم جدا نشوند و راه را گم نكنيم و ... .
صبح 6/1/66 ، با برادر آزوغ صحبت شد و نامه اي جهت آماده كردن برادران به آزوغ دادم كه به سد برود و با برادر مجيد و برادر يوسف آن را آماده كنند. خودم هم توي قرارگاه بودم. جهت پي گيري يك سري از كارهاي ديگر، بنده تا بعد از ظهر در قرارگاه ماندم. مقداري وسايل تداركاتي تهيه، و يك دستگاه ماشين نيز تحويل گرفتم. حوالي غروب بود كه برادر آزوغ از محل برگشت و وسايل تداركاتي را با ايشان فرستادم به سد و خودم شب سري به خانه زدم و دوباره برگشتم و به سد رفتم. ساعت دو شب به سد رسيدم برادران در خواب بودند. صبح همه بيدار شدند كه جمع و جور كنند. هنگامي كه با برادر مجيد برخورد كردم مي گفت: من به هيچ چيز كار ندارم ما در واحد و .... ...و وقتي با برادر يوسف صحبت كردم كه وسايل كالك را كجا بايد بگذاريم، گفت: بنده تسويه حساب مي خواهم... بقيه ي برادران در حال جمع و جور شدن بودند. بنده با برادر يوسف مقداري صحبت كردم تا اين كه قانع شد و شروع به جمع كردن نمود.
صبح 7/1/66 از سد حركت كرديم. ظهر به باختران رسيديم. به آقاي شعباني، فرمانده سپاه ناحيه كه از قبل با وي هماهنگي شده بود، مراجعه كرديم. نماز و ناهار را در سپاه باختران بوديم و آقاي شعباني يك دستگاه اتوبوس براي ما آماده كرد. برادران سوار شدند و به راه افتاديم. اتوبوس برادران را تا رودخانه ي... رساند. در آن جا طغيان رودخانه، جاده را بند كرده بود. ساعت حدود شش بعد از ظهر بود كه به آن جا رسيديم. لحظاتي معطل شديم و آخر از رودخانه عبور كرديم. برادران را روي بنز تويوتا و آمبولانس گذاشتيم و به طرف مقري كه در نظر گرفته بوديم، رفتيم. موقع اذان مغرب به مقر رسيديم. هنگام ورود به مقر، با توجه به اين كه مقرها مال قرارگاه هستند، كسي در آن جا بود كه فرماندهي گرداني از قرارگاه را به عهده داشت و از ورود ما به داخل سوله ها جلوگيري مي كرد! كار به مشاجره كشيد و نهايتاً برادران ما پايين آمدند و... به اتفاق فرمانده ي گردان از مقر گردان به فرمانده قرارگاه زنگ زديم. با توجه به برخوردي كه پيش آمد، فرمانده گردان ضمن اظهار ناراحتي به فرمانده قرارگاه خرده مي-گرفت كه برادران طبق كدام هماهنگي به مقر آمده اند؟ خلاصه قرار شد كه در سوله ها بمانيم تا صبح.
تاريخ 8/1/66 ، ساعت هشت صبح با توجه به برخوردهاي قبلي كه از طرف برادران با هم پيش آمده بود با برادر مجيد، يوسف، آزوغ، كاظم و ... جلسه گذاشتم و اوايل جلسه بود كه برادران قرارگاه به سراغ ما آمدند و جلسه را تعطيل كرده و با برادران قرارگاه به ديدگاه رفتيم و يك سري هماهنگي هاي لازم و كارها را انجام داديم و تا ظهر برگشتيم. نماز، ناهار و سپس حدود ساعت سه، جلسه ي صبح را ادامه داديم كه جلسه ي ما تا ساعت 30/6 طول كشيد و سپس نماز مغرب و عشا خوانده شد و شام، بعد هم در يك جلسه ي عمومي براي برادران در خصوص منطقه، دشمن، خود و ... توضيح داده شد.
صبح روز 9/1/66، صبح زود هم راه برادران واحد، جهت توجيه برادران معاون و مسئول تيم ها به پايگاه شهيد بهشتي رفتيم و برادران را به منطقه توجيه نموديم و جاي يك ديدگاه در منطقه مشخص كرديم و ظهر هم برگشتيم. نماز و ناهار را در مقر بوديم تا بعد از ظهر يك دفعه برادران تيپ نبي آمدند و با برادر خورشيدي، مسئول گردان اطلاعات قرارگاه، از ما خواستند يك سوله خالي كنيم كه برادران تيپ نبي ... و بنده قبول نكرديم و رفتند. تعدادي از برادران هم جهت بازديد به ديدگاه رفتند و بنده هم چنان در مقر بودم تا آخر شب. روز 10/1/66 ، به اتفاق چند نفر از برادران واحد و نيروهاي قرارگاه جهت ديدزدن با تعدادي از برادران به ديدگاه بيزل رفتيم. ساعت 8 صبح رفته و 6 بعد از ظهر برگشتيم. شب در مقر بوديم تا صبح.
تاريخ 11/1/66، تعدادي از برادارن به ديدگاه فرستاديم جهت كار در ديدگاه بنده هم در مقر بودم با برادران ديگر تا ظهر.
روز 12/1/66 ، با برادر مجيد صحبت شد كه با برادران تيم ها به منطقه پايگاه شهيد بهشتي بروند و جهت پيدا كردن راه كار منطقه را چك كنند. بنده و آزوغ و درويشي هم جهت ديدن يك ديدگاه به منطقه رفتيم و يك ديدگاه را پيدا و دوربين را در آن برقرار كرديم. بعد پايين آمديم هنگام پايين آمدن، برادر كرمي و ملاحي آمدند و با برادر كرمي، ملاحي و مجيد آزوغ جلسه اي تشكيل داديم پيرامون مشخص شدن حد خط و آخرين صحبت كار. برادر كرمي گفت: تا 4 روز ديگر كار اطلاعات و شناسايي مقداري انجام بگيرد و جاده ها چك شود كه يكي براي اين منظور انتخاب شد. بعد از رفتن برادر كرمي و ملاحي بنده با چند نفر از برادران سري به رودخانه زديم شايد راهي پيدا كنيم كه از آن عبور نماييم. چون راه نبود برگشتيم. نماز و ناهار را در مقر بوديم تا شب. ناگفته نماند با توجه به اين كه در تقسيم كار، برادر مجيد به عنوان مسئول راه كارها مشخص شده بود، بعد از جلسه با برادر كرمي و ملاحي قرار بر اين شد ايشان با برادران تيم ها جلسه اي بگذارد كه جلسه نيز گذاشته شد. بعد از ظهر در مقر بوديم تا مسئولين و برادران تيم ها كه سوالاتي داشتند، بپرسند و ما نيز به آنان جواب داديم و قرار بر اين شد...
12/1/66، از هر تيم چهار نفر از سمت چپ محل شروع به كار شناسايي كنند كه غروب اين روز اول كار شناسايي ما آغاز شد و از تيم ها برادر مظلومي، منصوري، رشيدي و كاظم. از تيم كاظم آقاي فتاحي، احمدي، غلامي. از تيم سعدا... برادر انوري، فتحي زاده، ملكشاهي و عبدالرحمن. از تيم عبدالرحمن كه تيم برادر كاظم و عبدالرحمن در يك مسير و برادر سعدا... در مسير ديگر كار كرده بودند كه به علت تاريكي شب نتيجه ي مطلوب و شاياني به دست نياوردند.
13/1/66، بنده از صبح تا شب در مقر بودم. تنها سري به ديدگاه زدم و حمام رفتم. برادر دهقان رفت و آمد و كاري قابل ذكر صورت نپذيرفت. غلام نيز سري به ما زد. كاظم و سعدا... و چند نفر ديگر نيز به طرف پايگاه شهيد بهشتي رفتند، رو به منطقه اي كه شب رفته بودند، ديد زدند. شب دعاي كميل برگزار شد.
تاريخ 14/1/66 ، ساعت 30/7 از رودخانه عبور كرديم و به روي يال «بيزل» رفتيم. با دوربين 120×20 تا ساعت 30/2 بعد از ظهر آن جا بوديم و تا ساعت حدود 30/3 برگشتيم. ساعت حدود 30/4 بود كه برادر كرمي، ملاحي و دهقان نزد ما آمدند و جلسه ي كوچكي گذاشتيم و آقاي كرمي اظهار داشت كه از بالا دستور آمده كه فعلاً نيروهاي ما كاري نكنند و سپس آن ها رفتند. در اين روز برادر يوسف با تعدادي ديگر از برادران از صبح جهت درست كردن ديدگاه به پايگاه شهيد بهشتي رفتند كه مقداري كار انجام داده بودند. شب نيز به همان جا رفته و برگشتند.
15/1/66 ، صبح زود يوسف و تعدادي ديگر از نيروها جهت تكميل كردن كار ديدگاه پايگاه شهيد بهشتي به آن جا رفتند و بنده و ديگر برادران در مقر بوديم كه ناگهان برادر كرمي آمده و گفت كه بايد از اين جا برويم و بنده هم فرستادم دوربين پشت مقر را پايين آوردند. نامدار سياح را فرستاديم. برادر يوسف و ديگر بچه ها را پايين آورده و بنده همراه كرمي به قرارگاه رفتيم و از آن جا بعد از هماهنگي هاي لازم براي ماشين و بنزين براي بچه ها با برادر ملاحي به طرف باختران آمديم. به پايگاه شهيد شهبازي رفتيم و آقاي شوشتري را ديديم. كمي بعد از رهنمودهاي لازم و دادن مأموريت لازم، به باختران رفتيم. در باختران آقاي كرمي را در خانه جا گذاشتيم و بنده و ملاحي نيز شب به ايلام رسيديم. بنده به منزل علي احمد رفتم و غلام به خانه رفت تا صبح.
16/1/66، ساعت حدود نه صبح بود كه ملاحي در خانه ي علي احمد به دنبالم آمد. از آن جا به طرف تيپ حركت كرديم. در بين راه نرسيده به دژباني تيپ برادر آزوغ، ارغواني، غيوري، حاتمي و منفرد را ديديم. از برادر آزوغ پرسيدم چه خبر؟ گفت: كه جم زاده شهيد شده و براي تشيع پيكرش مي رويم. بنده هم برگشتم به ملكشاهي و او را تشييع كرديم و خاك نموديم. ظهر در ميان مردم ملكشاهي نماز خوانديم و ناهار خوانديم. بعد هم به منزل نعمان آمديم. چند ساعتي در نزد نعمان بوديم. بنده بعد از جريان زخمي شدن نعمان، اولين بار بود كه ايشان را زيارت مي كردم. از ديدن وي بسيار خوشحال بودم. بعد از آن جا حركت كردم و به طرف قرارگاه آمدم. در بين راه غلام را ديدم گفت: مي خواهم پيش نعمان بروم بيا تا با هم آن جا برويم و هم زميني براي مانور در نظر بگيريم. بعد شما باش تا من به قرارگاه بروم و ماشيني بياورم. آمدم به قرارگاه هم راه بقيه برادران. ماشين نبود. غلام بسيار معطل شده بود. هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه برگشت و گفت: من مي روم نعمان را مي بينم و سري به منزل مي زنم و فردا وعده-يمان روستاي شما. به منزل رفتم. شب در قرارگاه بودم تا صبح.
17/1/66، هم راه با علي جمالي به جايي كه غلام منتظر ما بود رفتيم و تا بعد از ظهر در منطقه اي كه قرار بود براي مانور در نظر بگيريم، مانديم و تا ساعت چهار بعد از ظهر آن جا بوديم، سپس برگشتيم. بعد بنده با برادر فتاحي به منزل آمديم. در منزل بودم تا شب و صبح 18/1/66 كه قرار بود غلام به منزل بيايد و با هم به جاي ديگري برويم جهت تأسيس مكاني براي مانور. تاريخ 18/1/66، منتظر غلام بودم كه يك دفعه عبدا... آمده و گفت كه جلسه است و بنده دنبالت آمده ام بيا به جلسه و حركت كرديم. ساعت حدود 30/10 بود به قرارگاه رسيدم. جلسه بود. تا غروب شب قرارگاه بودم.
تاريخ 19/1/66، در مقر(سد) بودم. صبح يك كلاس شناسايي براي برادران واحد گذاشتم. بعد از ظهر به قرارگاه آمدم. خواستم چند نفر نيرو بگيرم تا نزديكي هاي غروب در قرارگاه بودم. بعد با برادر آزوغ و چند نفر ديگر از بچه ها به سد برگشتم. شب ساعت حدود 5/9 كه برادران آمده و گفتند: بايد سريع خودت را به قرارگاه برساني. تا ساعت حدود يازده شب به قرارگاه آمدم و به اتفاق عده اي ديگر از برادران به باختران آمديم. شب به باختران رسيديم تا صبح در باختران بوديم. در اين روز صبح زود از باختران حركت كرديم به طرف منطقه ي عملياتي؛ رسيديم و از آن جا به قرارگاه عمليات جهت گرفتن مأموريت آمديم.
تاريخ 13/2/66، در چادر مقر بودم. از فرماندهي زنگ زدند كه بيا بالا عراق پاتك زد! با عبدا... سوار موتور شديم و به فرماندهي رفتيم و از آن جا به ديدگاه رفتيم. شوراي فرماندهي سپاه ناحيه در ديدگاه بودند. آتش دو طرفه بسيار سنگين بود. عراق به ما حمله كرده بود. بچه هاي گردان شهيد بهشتي با رشادت بسيار و با پشتيباني آتش سنگين ادوات توپخانه و... پاتك دشمن را به شدت سركوب كردند. تا نزديكي هاي ظهر در ديدگاه بوديم. سپس پايين آمديم و همراه با برادر ملاحي و حاج روح ا... رشنوادي از مقر به سوي بانه رفتيم. حدود ساعت چهار به بانه رسيديم. قرار بود با برادر رحيم صفوي جلسه بگذاريم. برادران حسن كريمي، عبدا... موسي بيگي، يحيي عزيزپور و حاج ملكي نيز تشريف داشتند. همگي حضور برادر رحيم صفوي رفتيم. بعد از احوال پرسي هر كسي به نوبه ي خود گزارشي از كار عمليات را خدمت برادر صفوي داديم. وي نيز يك سري رهنمودها داد و سپس خداحافظي كرديم. حدود ساعت 15/6 غروب از بانه به طرف ايلام حركت كرديم. ساعت حدود 3 ربع كم به ايلام رسيديم. بنده به سپاه رفتم و آن جا با برادران سپاهي سحري خورديم. بعد از سحري، كمي خوابيدم و سپس بيدار شدم تا به كارهايم رسيدگي كنم.
14/2/66، برادر فتاحي نيز آن جا بود. غروب آن روز در ايلام بوديم و يك ماشين پيدا شد و همراه با فتاحي و عيسي به ملكشاهي رفتيم و اذان مغرب به ملكشاهي رسيديم. علي و جمال به منزل رفتند. بنده و عيسي نيز به منزل رفتيم تا صبح روز بعد.
تاريخ 15/2/66، در اين روز از همان ساعت اوليه ي صبح به فاتحه ي چند نفر از اقوام و شهدا رفتيم و همراه آنان تا شب در منزل بودم. صبح هنگام سحر بيدار شدم و سحري خورديم با عيسي و جليل و جمال. بعد هم....
تاريخ 16/2/66، همراه با فتاحي و عيسي از منزل حركت كرديم به روستاي مهر. آزوغ و حاتمي را ديدم. همراه با هم به فاتحه ي شهيد پرك رفتيم و سپس به طرف ايلام حركت كرديم. در ايلام به منزل آتشكار رفتيم و جوياي سلامتي آن ها شديم. نماز جماعت را در مسجد جامع برگزار كرديم. سپس ساعت حدود 2 بعداز ظهر هم راه با الماسي، احمدي، فتاحي و چناري به سمت صالح آباد رفتيم و سري به قرارگاه زديم. بعد سري هم به رحيم پور زديم و پس از پي گيري كارها به ايلام برگشتيم. نماز جماعت مغرب و عشا را در مسجد والي خوانديم و افطار به منزل حاج محسن چناري رفتيم كه به مناسبتي از بچه ها دعوت گرفته بود. شب در سپاه ايلام بوديم.
17/2/66، در اين روز قرار بود برادران واحد در جلوي سپاه ايلام تجمع كنند و از آن جا به طرف بانه حركت كنيم كه اين كار تا ساعت 11 به دلايلي به طول انجاميد. ساعت 11 حركت كرديم و ساعت 11 شب به مقر در منطقه ي عملياتي رسيديم و خوابيديم تا صبح.
18/2/66 ، برادران واحد را جمع كردم و در رابطه با كار پاره اي توضيحات دادم و مسير محل مأموريت را به آن ها گفتم و مشخص شد كه هر كسي كجا كار مي كند. خودم نيز با يكي از تيم ها به ديدگاه رفتم و ساعت حدود 1 بعد از ظهر به مقر برگشتيم. دو تيم ديگر ساعت حدود 3 جهت شناسايي به منطقه رفتند و تيم بعد هم در مقر بود.
تاريخ 4/6/66، همراه برادر رحيم پور و پيمان جهت معرفي به واحد معاونت اطلاعات نيروي زميني راهي اهواز شديم. 5/6/66، مقر اطلاعات را پيدا كرديم. بعد از اتمام كار حركت كرديم و غروب به لشكر رسيديم و تا صبح در لشكر مانديم.
6/6/66، به اتفاق همه به ايلام آمديم. در نماز جمعه شركت كرديم و تا 7/6/66 در ايلام بوديم.
8/6/66، هم راه با برادر پيمان و رحيم پور به تهران رفتيم و صبح 9/6/66 به تهران رسيديم و به پادگان مورد نظر رفتم. در اين روز در پادگان تهران تعدادي از برادران را ديدم كه آموزش مي ديدند و تا شب در پادگان بودم. شب با برادر آسياباني كمي بحث و صحبت كردم و در خواب گاه آنان نيز خوابيدم.
10/6/66، برادر رحيم پور و پيمان جهت گرفتن بليط به ترمينال آمدند و بنده در پادگان مانده و در خوابگاه برادران اطلاعات - عمليات استراحت كردم.
تاريخ 10/11/65، جهت هماهنگي لازم بين قرارگاه نجف و قرارگاه عملياتي غرب ارتش مبني بر دادن اجازه ي حركت به منطقه ي ميمك جهت گشت و شناسايي، از برادر كرمي نامه اي گرفته و به قرارگاه نجف رفته، از آن جا نامه اي به قرارگاه غرب برده، و از غرب نامه اي به تيپ 40 سراب آورديم. چون خط ميمك، محل تيپ 40 سراب بود، بعد ركن دوم، بهانه ي كارت تردد ويژه را گرفت كه بعد از مدتي و يك سري هماهنگي ديگر كارت را تهيه و به ركن دو رفته و تاريخ 15/11/65 ضمن آوردن تعدادي از برادران واحد از جمله مسئول تيم ها و چادر و... يك ديدگاه زديم و هماهنگي لازم را با ركن دوم گردان هاي ارتش جهت شروع به كار به عمل آورديم و بيشتر برادران تيم ها را به ديدگاه و منطقه برده و به منطقه ديد زديم. به خاطر رعايت اصول حفاظتي كار باعث مي شد از كسي سوال نكنيم كه منطقه چه طور است و خود به منطقه ريز شديم كه با توجه به پيچيدگي منطقه، توجيه كامل شدن بسيار مشكل بود. بعد از چند روزي جهت زدن و پيدا كردن راه كار، برادران تيم ها را به منطقه فرستاديم كه شب به منطقه رفته و صبح آن روز كه آن ها را جمع كردم و پرسيدم چه كار كرديد؟با حالتي بسيار مأيوسانه همگي با اداي قسم هاي بزرگ اظهار داشتند كه در اين منطقه راه پيدا نمي شود! كه بنده بسيار ناراحت شدم و به آن ها خرده گرفته و گفتم: حتماً بايد راهي پيدا كنيد و ... كه در اين ميان برادران از صحبت هاي بنده بسيار ناراحت شدند. صبح همان روز به قرارگاه رفتم و برادر آزوغ با برادران ديگر تنها به منطقه رفته بودند و در مسير راه مقداري با برادران صبحت كرده بود كه انسان بايد توكل به خدا كند و ... در اين ميان سه نفر بسيار مأيوس و ناراحت بودند و اين بيشتر به اين علت بود كه فقط به حرف خود متكي بودند و پيش خود فكر مي كردند كه هر چه اين ها مي گويند درست است... و تنها كسي كه كمي يأس داشت آقاي... بود. تا اين كه شب جمعه تعداد كمي از نيروها (حدود ده نفر) را به منطقه آورده بوديم. بعد آن ها را به دو تيم تقسيم كرديم كه يك تيم كاظم يدالله، اسكندر، عبدالرحمن، بسطام، و تيم ديگر سليماني، قيطاسي و علي شيرزاد بودند كه تيم اوّل در سمت چپ كار مي كردند و تيم دوم در سمت راست. يك شب ديگر، عده ي ديگري را فرستاديم و نتايج ديگري آوردند كه كاظم مقدار زيادي رفته بودند و... اشكال كلي برادران اين بود كه هميشه بعد از غروب آفتاب به منطقه مي رفتند و آن ها وقت خود را صرف يك راه مي كردند و كاري به اطراف نداشتند و از همان راه بعد از يك ساعت برمي گشتند و اين عادتي بود براي همه ي برادران. جهت رفع معضل فوق، تيمي ديگر سازمان داديم از قيطاسي، علي فتحي زاده، بسطام و عبدالرحمن و جهت زدن راه كار بنده به اتفاق آن ها به منطقه رفتم و راه كاري پيدا كرديم كه بسيار مناسب نبود و راه كار ديگر را در كله قندي پيدا كرديم. كار به كندي پيش مي رفت. هوا مهتابي بود. برادران مي گفتند كه بعضي مواقع نمي توانند در هواي مهتابي شناسايي بكنيم. مدتي صبر كرديم. براداران هر شب پشت سر هم مرخصي مي خواستند. آن ها را به مرخصي فرستاديم. بعد از برگشتن از مرخصي هوا هم كمي تاريك تر شده بود. ...دوباره آن ها را فرستاديم. آن ها را دلگرمي مي داديم. روز مي رفتيم در منطقه ديد مي زديم. جاهايي به نظر مي رسيد كه راه كار دارند. وقتي به برادران مي گفتيم آن جا برويد، مي گفتند: اصلاً نمي شود رفت! نهايتاً زيادتر از اين نمي شود به آن ها فشار آورد. تا اين كه كم كم برادران ديگري از واحد به تيم ها ملحق كرديم. كار با تلاش بيشتري پي گيري شد. بعضي از برادران دنبال بهانه بودند كه مسئله درست بكنند. چندين بار با يكي دو نفر از مسئولين تيم درگيري لفظي پيش مي آمد. بعضي شروع به سخن چيني كرده بودند و مي خواستند تفرقه اندازي بكنند و بعضي اظهار مي داشتند كه اگر به درد نمي خوريم ما را از واحد اخراج كنيد و اين كار براي ما بسيار آسان تر و براي آن ها بسيار خوشحال كننده بود. چون مي دانستند ما ول كن مسئله نيستيم و آن ها خيال مي كردند كه نمي شود راه كار زد و شايد بگويم به علت عادت هاي بد و ترس از اين كار بود كه اين طور احساس مي كردند. چون اين واحد و اين پايگاه براي اولين بار مي خواست كاري مستقل و عملياتي انجام دهد، كم كم طلسم شكسته شد و برادران زحمت كشيدند. البته اكثراً از جمله معاون اوّل واحد بر اين معتقد بود كه كار در اين جا مشكل است. تنها برادر آزوغ در تلاش بود و نمي گفت كه راه ندارد و با جديت كار مي كرد.
در 22/11/66، صبح اين روز عباس احمدي، مأمور برگزاري آزمون ديده باني از برادران آموزش ديده واحد نيروهاي گشتي شناسايي در ديده باني شد. بعد از ظهر كليه ي نيروهاي ديده بان از قرارگاه به مقر سد جهت سازماندهي و به كارگيري سر ديدگاه ها انتقال داده شد.
در روز 23/11/66، صبح طي جلسه اي با كليه ديده بانان و توجيه كاري و حفاظتي و تذكرهاي لازم، فرمانده دسته ي ديده بان و معاون دسته در جمع كليه ي ديد ه بانان معرفي شد و تعدادي از نيروهاي ديده بان بعد از ظهر جهت توجيه شدن به ديدگاه ها انتقال يافتند.
در 24/11/66، صبح روز طي برخوردي كه ... با ... در خصوص به عهده گرفتن كار ...داشت، به علت نحوه ي اين برخورد، باعث شد كه بنده پا در مياني كرده، نسبت به ... عصباني شوم و يك سري صحبت-هاي تند با او انجام گرفت. سپس هر كدام از آنان در جايي استقرار پيدا كردند و تا ظهر به اطاق ها سر و سامان دادند. بعد از ظهر اين روز، برادر نعمان و سيدصادق به واحد سر زدند. نماز ظهر و عصر به امامت برادر نعمان گزارده شد. بعد از ظهر مقدار ديگر از كارهايمان را انجام داده و شب بعد از برگزاري نماز جماعت و صرف شام، دعاي توسل برگزار شد.
در 25/11/66،در اين روز پي گيري يك سري از كارهاي تداركاتي و موتوري و مكانيكي ماشيني انجام گرفت. ساعت هاي حدود دو با چند نفر از برادران جهت خريد يك سري لوازم برقي به ايلام عزيمت نمودم غروب همان روز برگشته در واحد بودم تا صبح.
در 26/11/66،در اين روز صبح كليه ي نيروهاي مستقر در مقر قرارگاه جمع، و به مقر سد فرستاده شدند و يك نفر از برادران را هم راه يكي از رانندگان واحد به ايلام فرستادم و خودم نيز در مقر قرارگاه بودم كه ساعت هاي حدود ده صبح بود يكي از برادران واحد تداركات لشكر آمد و گفت: ماشين واحد شما تصادف كرده! به اتفاق به محل تصادف رفتيم ماشين به طور كلي نفله شده بود. دست و پاي رانندگان شكسته و به بيمارستان انتقال يافته بودند. بسيار ناراحت شدم. خلاصه مجبور شدم خودم هم راه يك نفر از برادران تداركات جهت انتقال دو عدد تانكر آب براي واحد به ايلام رفته و بعد از ظهر برگشتم. بعد همين روز با تعداد ديگر از برادران به سد آمدم و غروب اين روز كار اوليه راه اندازي نمازخانه براي بچه ها و آشپزخانه را ترتيب داديم.
در 27/11/66، صبح زود جلسه اي با برادران علي كمال پيمان، عزت، آتشكار، غلامي، احسان برزگر، رحيم پور، علي نورالهي، عباس احمدي، اسكندر انوري، صفر اكبري، كرم نوروزي تشكيل كه در اين جلسه برادران فوق به ترتيب به عنوان فرمانده و معاون تيم شناسايي با آن ها بحث و تبادل نظر ،و كليه ي نفرات تيم شناسايي، و به آن ها معرفي گرديد.
در 28/11/66، صبح به قصد پي گيري يك سري از كارهاي واحد به محلي رفتم. حاج محمد كرمي از باختران (سپاه هشتم) تماس گرفته بود كه بنده و ملاحي و حاج صيدي به طرف آن جا حركت كنيم و در ايوان به هم برسيم كه به دلايلي ما دير حركت كرديم و حاج كرمي به ايلام آمده بود. ما به ايلام رفتيم و از آن جا به طرف منطقه حركت كرديم. اين در حالي بود كه بنده دو روز قبل، كليه ي نيروهاي واحد را به سد مهران جهت كار در منطقه ي مهران آورده، و آماده كرده بودم. بعد دوباره با هم به سپاه هشتم رفتيم و از آن جا به باختران نزد آقاي حميدي نيا و برادر رحيم صفوي و تعدادي ديگر از برادران فرمانده نيروي زميني و سپس به سپاه هشتم برگشتيم. شب در آن جا مانديم. صبح به اتفاق كليه ي برادران به منطقه ي حلبچه جهت توجيه و تحويل گرفتن حد خط رفتيم كه قسمتي از منطقه ي عملياتي براي ما مشخص شده بود ولي هنوز تصميم قاطعي مبني بر كار روي آن قسمت گرفته نشده بود.
نهايتاً 29/11/66 در مقر يكي از لشكرها در منطقه از طرف نيروي زميني كار روي اين منطقه به ما ابلاغ، و محول شده بود و حاج كريمي به بنده و ملاحي و صيدي گفت: برويد و امكانات مورد نياز كار را با خود بياوريد. مسايل زيادي در اين حركت بود كه ذكر آن ها فعلاً وقت مي خواهد. شب ساعت دو كه حركت كرديم با مشكلات زيادي ساعت پنج صبح روز 30/11/66 به ايلام رسيديم.
30/11/66، صبح اين روز بنده زود بيدار شدم. بعد از اداي نماز به دنبال چند نفر از بچه هاي خودم كه در مرخصي بودند، رفتم. آن ها را جمع كرده و سپس به دنبال آقاي ملاحي و حاج صيدي رفتم و با هم-ديگر به مقر لشكر آمديم يك سري از امورات را سريع پي گيري كردم. بچه ها همه در مهران بودند. ساعت دو و نيم بعد از ظهر به مهران رفتم. همه حضور داشتند. آن ها را جمع كرديم و ابلاغ اين موضوع كه «در آماده باشيد»، همه آماده شدند و منتظر ماشين هاي پشتيباني بوديم. ساعت 3 ؛29/11/66 نيروهاي ديدگاه ، نيروهاي گشتي و شناسايي را آماده مي كنند كه در آن جاي بگيرند با وجود اين كه صبح ساعت 30/8 به پشتيباني ابلاغ شد كه يك دستگاه بنز در اختيار واحد قرار دهد، حدود ساعت 30/3 بعد از ظهر است كه ما منتظر ماشين بنز هستيم و هنوز ماشين پشتيباني نيامده است. ساعت پنج است كه ماشين تداركات هم نيامده! برادر يوسف از سد حركت كرده كه به تداركات بگويد ماشين شما چرا نيامده؟ ساعت30/5 يك دستگاه بنز 6 تن آمد با رانندگي شخصي به نام ... پرسيدم: براي چه دير آمده ايد؟ گفت: به من گفته اند به مجتمع برويد چون گفته بوديم اگر ماشين فرستاديد به مجمتع بيايد. خيال كرديم اين ماشين ماست! ماشين لندكروز هم نه كمك داشت و نه گيربكس و خلاصه به خيال اين كه اين ماشين براي ما آمده، وسايل بچه ها را در آن گذاشتيم و تصميم گرفتيم كه در قرارگاه آن را دوباره تعويض كنيم، اما اين ماشين مخصوص مجتمع بود. بنده كه با تويوتا حركت كردم در بين راه با يك -دستگاه بنز نو برخورد كردم و تصورم اين بود كه اين مال ماست كه حالا دارد مي رسد. چراغ زدم و كنار زد از او پرسيدم: كجا مي روي؟ گفت: اطلاعات! گفتم: برگرد به محل مقر اطلاعات. خلاصه ساعت حدود هفت شب بود كه همه به قرارگاه رسيديم. با همكاري كليه ي بچه ها وسايل را از بنز مجتمع خالي، و در بنز نو گذاشتيم. جمع و جور شديم و ساعت حدود 30/12 شب حركت كرديم به علت وضعيت بد جاده ها ساعت 30/3 به ايلام رسيديم و تصميم گرفتيم به ايوان بياييم و در آن جا نماز صبح را به جاي بياوريم.
1/12/66، نماز صبح را ساعت حدود 6 الي 40/6 در مسجد ايوان خوانديم و دوباره به راه افتاديم. صبحانه را در چهارمله با تخم مرغ صرف كرديم (700) تومان، و بعد به راه ادامه داديم. ساعت 30/9 به محل رسيديم و در آن جا ايستاديم تا بقيه ي ماشين ها هم بيايند. ساعت 30/10 در كوزران، بنزين و گازوييل زديم و سپس ادامه حركت. نماز ظهر و عصر را در روستا خوانديم. ساعت حدود 3 بعد از ظهر بنده به قرارگاه رسيدم. طبق هماهنگي هاي قبلي قرار بود سوله را در اختيار ما قرار دهند. موقع رسيدن به قرارگاه، سوله ها را به كسان ديگري داده بودند. بچه ها به منطقه كه رسيده بودند، با توجه به آشنايي قبلي به منطقه، راه را اشتباهي و به مقري كه اول سال به آن جا آمده بوديم، رفته بودند. دو نفر از بچه هايي را كه همراه بنده بودند، به دنبال آن ها جهت هدايت شان به طرف قرارگاه فرستادم كه آن ها را در مقر پيدا كرده بودند. خلاصه، آن ها را برگردانديم به نزديكي قرارگاه. شب موقتي در آن نزديكي چادر زديم. صبح با جمعي از برادران مسئول لشكر به دنبال جا و مكان براي واحدهاي لشكر منطقه به راه افتاديم. چندين مكان پيدا كرديم. دوباره از جايي كه چادر موقتي در آن زده بوديم، جمع كرده و در مقري جديد استقرار يافتيم.
2/12/66، بچه ها شروع به چادر زدن كردند. بنده با چند نفر از برادران جهت گرفتن غذا به پشتيباني سپاه بعثت رفتيم. موقع برگشتن نزد تيپ 313 حُر براي هماهنگي و تغيير و تحول خط و معبرهايي كه بچه ها پنج نفره كار كرده بودند رفتيم. خلاصه آن روز جلسه اي با آن ها داشتيم و طي آن تصميم هايي اتخاذ شد. قرار بود ديدگاه هاي قبلي پنج نفره را ما تحويل بگيريم و با گردان در خط هماهنگي لازم به عمل بياوريم كه قسمتي از كارها به علت نبودن فرمانده گردان و … انجام نگرفت.
3/12/66، صبح برادر يوسف جهت پي گيري و هماهنگي با گردان ها در خط قرار گرفت و من هم نامه اي براي رفتن به ديدگاه قرارگاه سپاه هشتم به قرارگاه فرستادم. از قرارگاه كه برگشتند معاون تيم ها را هم راه خود توجيه و به ديدگاه ها رفتيم. بنده پيش بچه ها در مقر بودم كه برادر حماسي از بچه هاي سپاه هشتم و برادر ترابي با رضا آمدند. قرار بود معبري كه برادران با رضا رفته بودند، تحويل تيپ قمر داده شود كه آن ها از تحويل آن امتناع ورزيده بودند. برادر حماسي و ترابي به بنده گفتند كه شما تحويل بگيريد. با هم سوار ماشين شديم كه هم برويم و در بين راه صحبت كنيم و هم اين كه برادر حماسي تعدادي سوله به ما نشان دهند كه رفتيم و سوله ها را ديديم اما برادران قمر داشتند جاده به طرف سوله ها مي بردند. خلاصه نزديك ظهر به مقر رسيديم. ظهر هم بقيه ي بچه ها با يوسف برگشتند. قرار بود برادران ساعت دو برگردند و دو نفر از بچه ها با آن ها جهت رفتن به معبر بفرستيم و دو نفر نيز از برادران حيدري نيز بيايند كه دو نفر آن ها رفتند به سمت شلمچه. ما فقط از ديدگاه به معبر توجيه شديم. در اين روز نيز مقر را درست كرديم و چادر ديگري زديم. تا اين روز نمي دانستيم دقيقاً كجا حد خط است و كسي هم نبود كه دقيق آن را مشخص كند و نمي دانستيم چه كار بايد بكنيم. ما آماده ي كار بوديم و منتظر حاج كرمي كه بيايد و دقيق به ما حد خط را بگويد. در اين روز ماشين استيشن خراب شد به علت سهل انگاري. در اين روز برادران واحد با هم خوب كار كردند.
تاريخ 4/12/66 ، جهت پي گيري وضعيت، با آمبولانس با سه تن از برادارن واحد به منطقه رفتيم و تا ساعت يازده با انصارالرسول مشغول كار بودم. ساعت حدود 30/10 به مقر برگشتيم و چند نفر از برادران براي گرفتن غذا به آشپزخانه ي انصار الرسول فرستاديم و غذا آوردند. تا نزديكي غروب ماشين هم درست نشد! سرانجام بچه ها ماشين را آوردند. بعد از ظهر كه بچه ها براي گرفتن غذا رفته بودند، گفتند كه: حاج كريمي برگشته و شب بنده و يوسف پيش آقاي كرمي رفتيم. وي محدوده ي كار را برايمان گفت و به برخي جاها سر زديم. نماز و شام را در آن جا خورديم. بعد هم تعدادي وسيله ي تردد از گردان هاي تيپ انصارالرسول گرفتيم و به مقر برگشتيم.
5/12/66، اين روز قرار بود بنده و آقاي كرمي به قرارگاه ل امام حسين برويم و در آن جا جلسه داشته باشيم كه رفتيم ولي به جلسه نرسيديم. سيد صادق هم بودند. دوباره برگشتيم. يوسف و غلام هم قرار بود با فرمانده ي گردان ها به خط بروند و آن ها را توجيه كنند. ساعت حدود 30/11 بنده كه برگشتم چند نفر از برادران مسئول تيم ها را جمع كردم و جهت پيدا كردن ديدگاه به منطقه رفتيم و جايي مناسب براي ديدگاه پيدا كرديم. ظهر برگشتيم. نماز و ناهار، و بعد هم چند نفر از برادران براي كندن ديدگاه به جاي مورد نظر رفتند. يوسف هم جهت هماهنگي براي پخت غذا به قرارگاه رفت. ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود. سري به بچه ها كه ديدگاه را مي كندند، زديم. حدود ساعت شش برگشتيم با تعدادي از برادران جهت بررسي جاده ها و شيارهاي منطقه راهي آن جا شديم. مشكل منطقه باعث شد كه تا حدود چند ساعت در منطقه بمانيم. همين شب تعدادي از برادران نيز براي كندن ديدگاه به محل ديدگاه رفته بودند. شب برگشتيم.
تاريخ 6/12/66 ، يوسف و جمع زيادي از برادران جهت ديد زدن به روي ارتفاع بيزل رفتند. بنده هم با جمعي از برادران در مقر واحد بوديم. چند نفر از آنان به حمام رفتند. بنده هم لباسهايم را شستم. ظهر بعد از نماز و ناهار تعدادي از برادران را براي كندن ديدگاه فرستاديم و خودم هم ساعت حدود 4 بعد از ظهر براي استحمام رفتم. موقع برگشتن بچه ها از بيزل پايين آمده بودند و حاج كرمي در جمع آنان داشت. سخناني ايراد مي كرد. من هم رفتم و نشستم. بعد از اتمام صحبت ها مقداري با هم صحبت كرديم. او گفت: ساعت 30/7 دقيقه ي امشب جلسه هست، بايد صحبت كنيم. ساعت حدودهاي هشت بود كه براي حضور در جلسه رفتم. جلسه ساعت 30/8 شب شروع شد. مقداري بحث روي منطقه و پيشرفت كار واحدها و مشخص كردن كارها و پي گيري آن ها انجام شد. بعد هم بنده به مقر واحد بازگشتم. شب بود بچه ها همه خوابيده بودند من هم...
7/12/66 ، در اين روز تعدادي از برادران را براي كندن سنگر ديدگاه فرستادم. خودم هم بعد از چند لحظه به دنبال آن ها رفتم. يوسف هم رفت. من رفتم ديدگاه. متاسفانه حفر ديدگاه به سنگ برخورد كرده بود. نامه اي به يكي از بچه ها دادم كه پيش آقاي صيدي ببرد و گوني و الوار بياورد. آقاي صيدي نبودند و برادران مهندسي گفته بودند كه گوني و الوار نياورده ايم. نزديكي هاي ساعت يازده برگشتيم به مقر. ظهر بعد از نماز و ناهار، بچه ها را تقسيم كرديم بين منطقه كه شب جلو بروند. تعدادي فشنگ هم گرفتيم بين آن ها تقسيم كرديم و خوابيدند كه آمادگي براي شب پيدا كنند. در اين شب قرار بود بنده و بچه هاي طرح و مهندسي جهت بررسي زمين برابر جاده به جلو بروند. حدود ساعت شش بود كه از مقر حركت كردند. بنده هم در مقر منتظر غلام ملاحي بودم. قبل از اين كه بچه ها به جلو حركت كنند، نعمان، حميد، الماسي و يكي ديگر از برادران سري به ما زدند و رفتند و دوباره قبل از اين كه غلام و بچه هاي مهندسي بيايند سيد صادق و نعمان آمدند. شام و نماز در مقر بودند. در نهايت غلام آمد و چند نفر از برادران جهاد هم آمدند كه به جايي كه قرار بود جاده بزنيم، توجيه شوند. آن ها مي گفتند: حاج كرمي گفته است كه به فلان جا برويد ولي قرار نبود ما به آن جا برويم. در نهايت، برنامه به هم خورد و قرار گذاشتند كه صبح قبل از اذان همه بيايند و با هم به جلو برويم كه صبح هم نيامدند و برنامه منتفي شده بود. بچه ها صبح ساعت حدود پنج و تعدادي هم ساعت شش ديگرشان برگشتند.
7/12/66، غروب اين روز، كليه ي برادران را جهت شناسايي و زدن معبر تيم بندي و روانه ي منطقه كرديم. رحيم پور، علي نورالهي، اسد اميني، همت جلالي، ستار كاكايي، سيف الدين انصاري، محمد پورحجت و حسين رضايي تيم يك. پيمان، عزت ا...، بستاني و شيرزاد نظري تيم دو. غلامي، انوري، احسان، ملكشاهي، ولي عبدي، مسعودي، يوسفي و اسد رحيمي تيم چهار. احمدي، نوروزي، فتحي زاده، ابراهيم ارزگر، سالار اقبالي و رحيم اكبري تيم پنج. تيم 1 روي... تيم 2 شيار سمت چپ و به طرف چپ شيار كه اين تيم با دو گروه مشغول كار شده بودند. يك گروه با براوري، صفر اكبري و گروهي با رحيم پور كه رحيم پور و اكبري شيار سمت چپ. تيم 3 به سمت چپ تيم 2، و گروه 2 و تيم 3 روستاي زرين. تيم چهار چپ زبانه اي كه موفقيت چنداني نداشت. تيم 3 موفقيت جهت عبور از موانع و زدن معبر خوبي داشت. تيم رحيم پور موفقيت نداشته بود و به كمين خورده بود! تيم صفر اكبري هم چنين. تيم علي كمال نيز هم چنين! روز كه برگشتند در جلسه ي اين روز، تعدادي از برادران وسايل ديدگاه را بالا بردند و بعد از ظهر هم روي ديدگاه را درست و آماده ي كار كرديم. شب 8/12/66 هم برادران با دو تيم جلو رفتند.
صبح 8/12/66، خستگي وافر راه باعث شده بود كه بچه ها زودتر بخوابند. ساعت حدود 14/9 صبح مي باشد و همه در خواب اند. بنده از صبح كه بلند شدم، تعدادي گوني و چند الوار جهت ديدگاه گرفتم و برگشتم. همه ي بچه ها ديشب جلو رفته بودند و كسي نبود ... تا گوني و الوارها را به بالاي ديدگاه ببرم. دهانه ي چادرها را بالا زدم. هم راه آقاي اشتراني كتري ها را آب كرديم و كفش ها و پوتين بچه ها را تماشا كردم. آن ها خيلي آلوده به گل بودند! وضعيت آن ها نشانگر طي راه طولاني و پر پيچ و خم بود. به فكر افتادم كه اين ها ديشب چه گونه و كجا و به خاطر چه خواب شيرين را بر خود حرام كرده اند؟ آيا به جز براي رضاي خدا چيز ديگري بوده كه نبوده! مي خواستم خم بشوم و آن پوتين ها را ببوسم. دوباره خود را لايق اين كار ندانستم و اين كار را نكردم چون بچه ها را خوب نديده بودم، دوست داشتم زودتر بيدار شوند كه آن ها را ببينم و با هم صحبت چگونگي كار را بكنيم. ساعت حدود 15/9 تك و توكي از برادران كم كم بيدار شدند از جمله شيرزاد نظري و رحيم اكبري. من هم چنان منتظر بودم كه بقيه نيز بيدار شوند. الوار و گوني ها هم چنان بالاي ماشين بودند و منتظر بچه ها بودم كه بيدار شوند و صبحانه بخورند تا بلكه وسايل را به ديدگاه ببريم. ساعت 30/10 دقيقه، فرمانده ي طرح سيدصادق؛ جلسه اي جهت گزارش شناسايي شب قبل به علت خوابيدن برادران و علت عدم آمادگي نيروها داده شد و مقداري اختلال در توضيح بود. ابتدا توضيحاتي از آقاي غلامي و انوري خواسته شد در مورد كاري كه انجام داده بودند. متأسفانه فرماندهي طرح و محور با هم سوال مي كردند و مشخص نبود كي بايد سوال ها را بپرسد و كي بايد پاسخ دهد. بنده پا در مياني كردم و همه ي توضيحات لازم را از برادران خواستم و آن ها جزء به جزء توضيح دادند. بعد كه اين برادران: غلامي، انوري، برزگر، ملكشاهي، ولي عبدي، يوسفي، مسعودي و… رفته بودند، ابتداي حركت آن ها از پايگاه شهيد بهشتي بوده تا شيار چپ روستاي زرين. در اين شيار دشمن اجراي آتش كرده بود و برادران فرار كرده بودند. دوباره از شيار سمت راست حركت كرده، و به طرف دشمن رفته بودند. ابتدا به حلقه ي سيم خاردار دشمن، سپس يك رديف خورشيدي و با فاصله ي كمي ديگر مين منور و بعد بشكه ي فوگاز، سپس مين گوجه اي و بعد هم نبشي بلند با سيم خاردار و بعد سيم كلافه اي برخورد كرده بودند. مسيري كه برادران طي كرده اند مسيري است كه از استتار و اختفا پوشش مناسب برخوردار است.
8/12/66، تيم برادر رحيم پور هم راه يوسف، و تيم برادر پيمان هم راه اسكندر انوري، كه برادران رحيم پور از راست مجيد بالا رفته و تا پشت مجيد رفته بودند .با عبور از موانع هم راه يوسف تيم برادر پيمان نيز از سمت چپ شيار سمت چپ مجيد معبري زده بودند و از موانع عبور كرده بودند كه اين معبر به طور كلي نياز به كار دارد. در هر صورت از موانع گذشته بودند و صبح برگشتند. بنده هم صبح زود با برادران تيم عباس احمدي، دوربين 130×20 را در ديدگاه مستقر كرديم. در ديدگاه كه بودم آقاي ملاحي و تعميركار و فيض الهي آمدند. مقداري ديد زدند و آقاي تعميركار و فيض الهي را توجيه كرديم. بعد پايين آمدند كه قرار بود به روي بيزل برويم.
9/12/66، ساعت حدود 30/8 صبح حركت كرديم. همه به روي بيزل رفتيم تا ساعت حدود 40/3 به مقر رسيديم. بعد هم قرار شد آماده شويم و بچه هاي طرح و گردان را ببريم توجيه كنيم كه به علت اين-كه بچه هاي گردان نبودند نرفتيم. در اين روز نيز بعد از ظهر حاج كرمي نيز آمدند و گزارش كار شب گذشته را خواستار و بچه ها توضيح دادند و قرار بود بنده نيز همراه عباس احمدي و تيمش به جلو برويم كه شب موقع رفتن، با مشكلاتي مواجه شديم و ناچار برگشتيم.
10/12/66، هوا باراني و با تعدادي از برادران به حمام رفتيم و ساعت حدود30/9 برگشتيم. قرار بود جلسه گذاشته شود اما جلسه گذاشته شده بود و كسي چيزي به ما نگفته بود. ساعت حدود 30/10 بود كه بنده در چادر تداركات بودم كه برادران ....آمدند و گفتند: ما مشكلاتي داريم كه بايد حل شوند. اين مشكلات ناشي از غرور و تكبر و خود بزرگ بيني بعضي از برادراني بود كه تعداد زيادي از آن ها در زير يك چادر بزرگ بودند. بنده به چادر رفتم و بين برادران نشستم. ديدم هر يك حرفي مي زند. كسي كسي را قبول ندارد و هركسي يك احساس خاصي نسبت به ديگران دارد. خلاصه صحبت و حرف هاي... به جايي رسيد كه ... . در حين جلسه برادران اظهار داشتند كه ما از قبل با هم جلسه گذاشته ايم و يك سري مشكلات و ناراحتي ها به ذهن مان رسيده و مي خواهيم آن ها را عنوان كنيم كه خلاصه جلسه گذاشته شد و يك سري از مسايل عنوان گرديد و در اصل مسايلي پيش پا افتاده بودند، اما به علت كم ظرفيت بودن برادران براي آن ها به عنوان مشكل مطرح بود. خلاصه جلسه تا ساعت 20/12 طول كشيد و قرار بود يك سري مسايل ديگر بعد از ظهر مطرح شود كه به علت نبودن وقت كافي جلسه گذاشته نشد. در اين روز حاج كرمي چندين بار تلفن زدند كه كالك شناسايي و موانع و مواضع را بفرستيد كه به علت آماده نبودن كالك و ناراحتي بنده از جلسه با برادران باعث شد كه من و كرمي با هم برخورد تندي كنيم. نهايتاً كرمي چندين بار مكرر از طريق دفتر قضايي به ما زنگ زد كه حاجي كالك را مي خواهد و علت اين كه چرا از طريق دفتر قضايي زنگ مي زند نمي دانم، خلاصه كالك را فرستاديم و ...
تاريخ 10/12/66، در پي اعتراضات مبني بر مشكلاتي از طرف بعضي از برادران و اعتراض آقاي ... و ... در مورد عدم جاي كافي و نبود بررسي در تاريخ فوق جلسه اي با حضور مسئول تيم ها گرفته شد كه در اين جلسه آقاي... هدف از اين جلسه را بررسي مشكلات و همكاري جهت حل و رفع مسايل بين برادران عنوان كرد.
12/12/66، در اين روز تعدادي از برادران گردان و گروهان ها را به هم راه عده اي از برادران واحد با صيد صادق كاكي از ديدگاه به منطقه توجيه كرديم. ظهر به مقر برگشتيم. بعد از ظهر قرار بود بچه هاي گروهان و گردان ها و طرح را به معبرها ببريم. غروب بچه هاي گردان ها آمدند. معبر سمت راست تپه مجيد يوسف، عبدالرحمن، فتح ا...، علي نورالهي، پورحجت، جلالي و ستار كاكايي همراه با قادري و گردان ساده ميري و فرمانده گروهان هم راه معاونش و يكي ديگر از فرماندهان گروهان و معاونش رفتند كه نرسيده به معبر به نيروهاي گشت سيار دشمن برخورد كردند و برگشته بودند. در يكي ديگر از معبرها كه تمام نشده بود، علي كمال، عزت ا...، بستاني، شيرزاد نظري، علي نجات غلامي و انصاري را برده همراه با منصور غلامي و معاونش رفتند كه موفق به رفتن تا آخر معبر شده بودند. تخريب چي آن معبر سمت راست روستاي زرين، اسكندر، ولي عبدي، اميد حيدري، علي داد مسعودي، احسان ارزگر، احمد يوسفي همراه با غلام ملاحي از طرح، قدرت صيدي از ....و دو نفر از فرماندهان گروهان ها رفتند با حميد دستگير از تخريب و دو نفر ديگر تخريب چي كه در اين شيار دشمن كمين گذاشته و در داخل معبرها كه اين معبر نيز ديگر قابل استفاده نيست. معبر سمت راست يال زبانه اي برادران عباس احمدي، علي فتحي و سالار اقبالي و مرادي و مسئول گروهان و معاونش رفته بودند 300 متر نرسيده به موانع دشمن و بيرون از موانع دشمن به آن ها كمين زده بودند و به سوي آن ها تيراندازي كرده بودند كه منجر به فرار برادارن شده بود! حقير(علي بسطامي) در معيت برادر نعمان غلامي و بسطام ملكشاهي و ابراهيم ارزگر حاج كرم نوروزي و به سمت چپ محل جهت زدن معبري بر روي جاده ي زير كاخ شميران رفتيم كه متاسفانه به گشتي سيار دشمن برخورد كرديم و برگشتيم. در اين شب، سه نفر از اطلاعات تيپ انصار الرسول هم راه ما بودند كه مي خواستند در محل معبر بزنند. اين سه نفر بدون هيچ گونه آمادگي قبلي و عدم توجيه به كار شناسايي از طرف مسئولين اين تيپ به جلو اعزام شدند كه هم راه ما برگشتند. اين شب، شب ولادت با سعادت امير مؤمنان علي(ع) بود. شبي بود پربركت كه خدا در اين شب لطف خودش را شامل حال ما كرد وگرنه بايد هم نيروهاي گشتي سيار دشمن عده اي از ما را مي زد و هم اين كه مين ما را شهيد مي كرد.
13/12/66، در اين شب در ساعت هاي مختلف برادران برگشتند و تا ساعت هاي بعضي 9 بعضي 10 صبح در خواب بودند. بعد از بيدار شدن و صرف صبحانه برادران گروهان ها و تخريب به محل هاي خود رفتند ما هم در مقر بوديم با كليه ي برادران. بعد از ظهر حدود ساعت چهار قرار بود جلسه گذاشته شود. برادران غلامي، ملاحي، لطفي، كاكي و حيدر حسني آمدند. جلسه پيرامون وضعيت پيش آمده در معبرها و چه بايد كرد، بود. بعد از بحث به اين نتيجه رسيديم كه آقاي كرمي بايد بيايند و ببيند چه كار كنيم. ساعت هاي حدود شش رفتند و ما هم در مقر بوديم.
14/12/66، از صبح تا غروب در مقر بوديم و به علت نامساعد بودن وضعيت جوي و نبود ديد، همراه با برادر غلامي سري به اردوگاه هاي گردان ها زديم. چادرها بسته بود. از رودخانه عبور كرديم. نعمان و عزت ا... را كول كردم و از آب عبور دادم تا به ماشين رسيديم از مقر كه به طرف اردوگاه مي رفتيم تعدادي از بچه هاي واحد را به حمام رسانديم. قرار بر اين بود ساعت ده برگردم و آن ها را دوباره برسانم كه به علت وضع بد جاده ها و به علت اين كه معطل شديم دير به حمام رسيديم و بچه ها ما را بچه هاي طرح رسانده بودند. نزديك ظهر به مقر رسيديم و تا غروب در مقر بوديم و شب كرمي برگشته بود. هم راه نعمان سري به كرمي زديم و وضعيت را از او جويا شديم. او گفت: كه بچه ها بايد دوباره معابر را چك كنند و ببينند وضعيت منطقه چطور است. تعدادي از بچه هاي آموزش و پرورش پيش آقاي كرمي آمده بودند. كرمي گفت: قرار است گروه ديگري هم به ما ملحق شوند. خلاصه ما برگشتيم. حدود ساعت يازده بود كه به مقر آمدم. در همين شب نيز متوجه شدم صادقي به ايلام مي رود. نامه اي به او دادم تا يك سري وسايل برايمان از تداركات واحد بياورد از جمله ماسك و بادگير و ...
15/12/66 ،صبح قرار بود روي بيزل جهت ديد زدن برويم كه متأسفانه ديد نبود، لذا نرفتيم و ديد تا ظهر هم خوب نشد. سپس تقسيم بندي كرديم و قرار بود يك معبر تازه بزنيم كه آقاي صفر اكبري، اميني، رحيمي، رضا شوقي، علي كمال پيمان و حسين رضايي را مأمور اين كار كرديم كه موفق به زدن معبر شدند. بنده نيز در معيت غلامي، انوري، احسان، ملكشاهي، ولي عبدي، احمد يوسفي، علي داد مسعودي و اسد حيدري معبر روستاي زرين را چك كرديم. برادر غلامي نيز هم راه عباس احمدي، سالار اقبالي، حاج كرم و منصوري، معاونت گردان، و مرادي و پورمند، مسئول و معاون گروهان، قرار بود از راه ديگري وارد معبر پشت يال زبانه اي شوند كه نرسيده به معبر به تعدادي از نيروهاي عراقي به تعداد پانزده نفر برخورد مي كنند و معبر را از طرف دشمن بسته مي بينند و برمي گردند.
16/12/66، اين روز هم در مقر واحد بوديم. ظهر كرمي آمد و توضيحات وضعيت منطقه را خواست. كليتي از وضعيت دشمن در منطقه در شب گذشته توضيح داديم و قرار بود ساعت 2 بعد از ظهر هم راه با فرمانده معاونت جلسه تيمي با فرماندهي برگزار شود.
18/12/66، غروب اين روز ديروقت ... مي گفت كه گردان 501 را به معبر تپه مجيد توجيه كنيد و در يال زبانه اي معبر بزنيد. هوا بسيار ناجور بود. تلفن زديم بچه هاي گردان آمدند. صيدي از گردان 501 دير آمد. بنده هم در مقر فرمانده بودم. قرار بود در اين شب به ارتفاع بالاي سر تپه مجيد و زير شاخ بروند و معبر بزنند. دو نفر هم از گروهان ها قرار بود به معبري كه بچه ها در كنار معبر روستاي زرين زده بودند، توجيه شوند. بنده و صيدي دير حركت كرديم و دوان دوان خود را به بچه ها رسانديم. باران شروع به باريدن كرد. هوا تاريك تاريك شد. نعمان هم با تعدادي از بچه ها به طرف يال زبانه اي رفته بودند. به علت تاريكي هوا و بارندگي بيش از حد، همه برگشتيم. در موقع برگشتن از بس كه هوا تاريك بود كسي حتي سه قدمي خود را نمي ديد! در آن شب با مشكلات بسيار زيادي در زير رگبار باران خود را به محل ماشين ها رسانديم. نعمان هم با بچه هاي ديگر برگشته بودند. خلاصه تمام لباس هايمان خيس شده بود و در همان حال به مقر برگشتيم. در مقر لباس ها را درآورده و خوابيدم.
19/12/66، هوا مقداري صاف بود. تعدادي از بچه ها به ديدگاه رفتند و تعدادي ديگر در مقر بودند. بنده هم سري به يكي از ديدگاه ها زدم و ديدي به منطقه انداختم و ظهر هم برگشتم به چادرها. نعمان هم صبح آمد و با چند نفر از بچه ها به ديدگاه رفت و ظهر در مقر واحد ناهار خورديم و قرار بود تعدادي از بچه ها را بفرستيم كه در زبانه اي معبر بزنند. آماده شدند آن ها را فرستاديم. حاج كرم، اسكندر، سالار، ابراهيم ارزگر، عبدي و ملكشاهي رفتند اما به علت تاريكي هوا و حضور دشمن در منطقه، موفق به زدن معبر نشدند و حدود ساعت دو شب برگشتند. ساعت سه صبح نيز علي كمال، عبدالرحمن و پيمان را با غلام و بچه هاي گردان 502 فرستاديم كه به تيم جنگي توجيه شوند، اما موقعي كه رفته بودند دشمن را در تپه ي مورد نظر كه نرسيده به محل بود، ديده بودند.
20/12/66،در مقر واحد بوديم. نزديكي هاي ساعت ده كرمي از آماد توضيحاتي خواست و كمي روي شرح مانور صحبت شد و قرار بود بعد از ظهر با هم جلسه اي پيرامون مانور داشته باشيم كه رفتيم و برادران طرح و گردان ها و توپخانه و ادوات مهندسي و مخابرات هم حضور داشتند و كلي روي مانور بحث كرديم. بعد هم بنده با سالار اقبالي يك عدد بي سيم از مخابرات تحويل گرفتيم و به مقر آمديم. قرار بود كه هم راه چند تن از بچه ها از جمله يوسف اسكندر، عبدالرحمن و غلامي و پيمان جهت زدن معبر به يال زبانه اي زير شاخ شميران برويم كه شب حركت كرديم ولي متأسفانه به علت تاريكي مطلق هوا و حضور دشمن بر سر راه مان موفق به رفتن نشديم و ساعت يك شب برگشتيم.
21/12/66، صبح جهت شركت در جلسه ي شرح مانور گردان ها و گروهان ها به فرماندهي رفتم. بعد از صحبت هاي زياد اين كار تا ظهر طول كشيد. ظهر ناهاري در فرماندهي خوردم و به مقر واحد برگشتم. قرار بود ساعت دو بعد از ظهر به قرارگاه نيروي زميني برويم جهت گزارش كارها. هركس به نوبه ي خود. ساعت دو بنده به مقر فرماندهي رفتم و از آن جا همراه فرماندهي و گردان ها و واحدها به قرارگاه رفتيم. در قرارگاه تعداد زيادي از دوستان را ديديم. روز خوبي بود. حدود ساعت پنج بعد از ظهر به جلسه رفتيم و شرحي از كارها داديم. بعد هم ساعت حدود هفت بود كه از قرارگاه به طرف مقر ل آمديم. شب در مقر واحد بودم. در اين شب همه بچه هاي واحد را به مانور كل منطقه توجيه كرديم و بعد شرح مانور ل را نيز توضيح داديم و بچه ها را نسبت به راهنماي گردان ها و گروهان ها توجيه كرديم. قرار بود نيروهاي گردان را از شيار سراژين عبور دهيم. گردان502 به عنوان خط شكن و با گروهان دوم به فرماندهي ساده مير بر تپه مجيد مي زنند و دو دسته بر خود تپه بزند و يك دسته به طرف چپ و روي جاده پاكسازي كند كه قرار بود برادر محمد پورحجت و بختي ساده ميري را به پاي معبر ببرند و برگردند به پيش گروهان 502 . قرار است كه گروهان دوم 502 هم زمان از معبر سمت چپ مجيد وارد عمل شود كه علي كمال، شيرزاد، عزت ا... و سيف الدين به عنوان راهنماي اين گروهان مشخص شده بودند. گروهان با زدن به جاده ي دسته يك به راست، انهدام و پاكسازي خواهد كرد و با دسته ي ساده ميري الحاق مي كند و با دو دسته روي جاده به چپ انهدام و پاكسازي خواهد كرد. گروهان سوم 502 پشت سر ساده ميري قرار دارد و قرار است كه با موفقيت ساده ميري بنا به دستور به طرف يال انگشتي حركت كند كه هم راه اين گروهان يك دسته از 501 نيز هست و برادر عبدالرحمان، غلامي، اسكندر بستاني، نورالهي و حيدري همراه اين گروهان هستند. اين گروهان نيز اگر چنان چه خداي نخواسته ساده ميري موفقيت نداشت در تپه مجيد به كار گرفته خواهند شد كه خط شكسته شود و اگر موفقيت داشت بالا خواهد رفت. گردان 501 كه پشت 502 قرار دارد و جلالي و كاكايي هم راه آن هاست و بختي و پورحجت نيز بعد از بردن ساده ميري به پيش آن ها برخواهند گشت. گردان 506 با چهار دسته بر روي جنگل و تپه عمليات خواهند داشت و يك گروهان نيز آماده خواهد بود كه پشت سر غلامي (گروه دوم از 502) در صورت نياز به كار گرفته شود كه در صورت نياز به اين گروهان اكبري، رحيم و صفر هم راه خواهند بود. بقيه ي نيروها هم قرار است در دست باشند تا بنا به نياز از وجود آن ها استفاده شود. در حين تصميم نيروها در اين شب بچه ها شور و حال عجيبي داشتند وقتي كه اسم مي برديم كي هم راه فلان گروه ها يا گردان برود سينه ي بقيه مي تپيد و خدا خدا مي كردند كه آن ها نيز بدين گروهان ها و گردان ها تقسيم شوند و بعضي از بچه ها از اين كه تقسيم نمي شوند ناراحت بودند و به همين خاطر چند مورد بين بنده و يوسف با برادران برخورد لفظي پيش آمد.
22/12/66، صبح بيدار شديم. برادر حميد آمد و جمعي از بچه ها را هم راه خود آورد. بعد گفت: برويم؟ گفتم: برويد صبحانه بخوريد و بعد برگرديد.
نظر شما