يادداشت هاي روزانه ي شهيد علي بسطامي :
پنجشنبه, ۰۸ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۰:۰۰
دهانه ي چادرها را بالا زدم. هم راه آقاي اشتراني كتري ها را آب كرديم و كفش ها و پوتين بچه ها را تماشا كردم. آن ها خيلي آلوده به گل بودند! وضعيت آن ها نشانگر طي راه طولاني و پر پيچ و خم بود. به فكر افتادم كه اين ها ديشب چه گونه و كجا و به خاطر چه خواب شيرين را بر خود حرام كرده اند؟ آيا به جز براي رضاي خدا چيز ديگري بوده كه نبوده! مي خواستم خم بشوم و آن پوتين ها را ببوسم. دوباره خود را لايق اين كار ندانستم

نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده