آخرین اخبار:

شهید محمود اخلاقی

شهید محمود اخلاقی

نام پدر: عبدالمحمد
تاریخ تولد: 1335/1/24
تاریخ شهادت: 1367/5/4
محل شهادت: ...........
مشاغل: معلم
محل تولد: سمنان - سمنان - سمنان
علت شهادت: ...........
محل دفن: نام گلزار:سمنان امامزاده یحیی شهر:سمنان - سمنان
زندگینامه شهید
محمود اخلاقي بيست و چهارم فروردين 1335، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش عبدالمحمد و مادرش نرگس نام داشت. تا پايان دوره كارداني درس خواند. معلم بود. ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. چهارم مرداد 1367، با سمت معاون عملیات لشكر در اسلام­ آبادغرب هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. برادرش مجيد نيز شهید شده است.

سر به آسمان بلند کرد و گفت :خدایا ،قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام ؛ولی ما هنوز زنده مانده ایم !خدایا !بدنم دیگر جای تر کش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم .من چگونه به شهرم بر گردم و چگونه به چشمان پدران ، مادران ، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم .خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان !!

این سخنان را از زبان معلمی بی نام و نشان ،گمنام و بسیجی مخلصی بود که پس از سالها حضور در جبهه به آرزویش نرسیده بود .

«محمود اخلاقی» در سال 1335 در شهر «سمنان» و در خانواده مذهبی که سرشار از معنویت و عشق به ائمه اطهار علیهم السلام بود ،متولد شد .در کار کشاورزی به پدر و در کارهای منزل به مادر کمک می کرد .

بعد از اخذ دیپلم توانست در رشته طراحی ،در دانشگاه سمنان به مدرک فوق دیپلم دست یابد و با لطافت روحی خود در روستای« چاشم» به شغل معلمی مشغول شود .

قبل از طلوع جاودانه خورشیدآزادی ،یعنی از سال 1352 ه ش فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد .در سال 1356 فعالیتهای او در دانشگاه دو چندان شد. برای اینکه از هجوم نیروهای ساواک در امان بماند گاه از پشت بام وارد منزل می شد و شبها در باغ پدری اش به سر می برد .بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ،ضد انقلاب کردستان را پناهگاه خود کرده بود تا از آن نقطه انقلاب را تهدید کند.

« محمود »مشتاقانه به آن دیار شتافت تا در وادی عشق ،غرور آفرین باشد .او یک بسیجی بی نشان و گمنام بود .شجاعت ،تقوا و نظم زیبنده قامت دلاورش و نور اخلاص تجلی چهره با وقار و سر شار از طماونینه اش بود .مرد خدا بود و مهربانی در نگاهش موج می زد .زندگی ساده اش چشمگیر و قابل توجه بود .در سال 1359 همراه زندگی خود را یافت و به سنت رسول الله (ص)ارج نهاد و از این ازدواج دو پسر ویک دختر به یادگار مانده است .

در نگاهش عشق و ارادت به امام موج می زد .در وصیت نامه اش از دوستان و آشنایان خواسته است تا فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج نهند و گوش به فرمان او باشند .

سال 1366 به جمع دلاور مردان سپاه پیوست .ارتفاعات قلاویزان و مقر دهکده چنگول در مهران ،به این فرمانده دلاور گردان موسی بن جعفر افتخار می کرد و از نزدیک شاهد رشادت های او بود .

به جهت مدیریت و لیاقت ،از فر ماندهی گردان تا فرماندهی تیپ را پشت سر گذاشت .او ازبرجسته ترین فرماندهان منطقه شلمچه بود و به عنوان یک الگو ،در دل رزمندگان لشگر 17 علی بن ابیطالب (علیه السلام )جا گرفته بود .

تعدادی از دانش آموزان حاج محمود در گردان او بودند .این فرمانده دلاور علاوه بر امور فرماندهی در خط برای آنان کلاس درسی تشکیل داده بود .

این عزیزان به وجود فرمانده و دبیر ریاضی خود افتخار می کردند و خاطرات سبز حاج محمود برایشان به یادگار مانده است .کار کشتگی و استعداد او در امور نظامی سر آمد بود .او به پیکر های جا مانده شهیدان در معر که جنگ اهمیت زیادی می داد و تا حد ممکن برای انتقال آنان به پشت خط تلاش می کرد .در عملیات کربلای 1 وقتی یکی از چشمهایش را خالصانه تقدیم در گاه دوست کرد ؛ذکر «یا مهدی »بر لبانش جاری بود . هنوز بانگ «یا مهدی »گفتنش در گوش همرزمانش طنین انداز است و تداعی کننده آن لحظه های لبریز از عشق و ایثار .

در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد اما حاضر به ترک منطقه نشد.در عملیات بستان نیز شاهد زخمی بود که عاشقانه به جان خرید و کربلای 5 از پیکر سوخته و ورم کرده حاجی خبر داد .او وقتی چهره غمگین اطرا فیان را می بیند می گوید :مرگ در راه خدا افتخار است ! اینها گواهی است بر ایثار و فداکاری او .از این که در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود تا این که خدا سوز ناله های عاشقانه اش را پسندید و فرصتی دیگر پیش آورد تا او نیز آسمانی شود .

تاریخ 3/5/1367 بود که منافقین کور دل از غرب کشور وارد مرزهای اسلامی شده ، ناجوانمردانه به جنگ با ملت ایران پرداختند .در تاریخ 7/5/1367 خدا!حاج محمود را فرا خواند تا او نیز در جوار فرشتگان زمینی در لامکان ماوی گزیند ومزد سالها تلاش و مجاهدتش را بگیرد .

اواز در گیری های اولیه در کردستان که از اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شروع شد تا پذیرش قطعنامه 598 و بر قراری آتش بس بین ایران و عراق در سال 1367 به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشورحضور داشت .از سال 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران ،تکاب ،گیلانغرب و جای جای خاک مقدس ایران بزرگ حماسه های زیادی آفرید .

در سال 1364 به فرماندهی محور سوم لشگر 17 علی ابن ابی طالب (ع)منصوب شد و در سال 1367 قائم مقام فرماندهی این لشکر شد .

او در طول حضورش در جبهه های جنگ ،چندین بار مجروح شد که این مجروحیت ها 55/0 از توان جسمی او را گرفت .

شهید اخلاقی با شرکت در عملیات آزاد سازی بستان ،بدر ،کربلای 5و...عملا درس شجاعت و آزادگی را به دانش آموزانش آموخت.

یکی از همرزمان شهید اخلاقی در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود ،چنین نقل می کند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت :خواب عجیبی دیدم .خواب دیدم منافقین حمله کرده بودند ،دارشتند ما را محاصره می کردند ،تعداد رزمنده های ما هم خیلی کم بود .چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم .نیرو های دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینه ام به سینه شان می خورد .این آخرین اعزام من است. ،من این دفعه شهید

می شوم .به او گفتیم :حاجی از این حرفها نزن ،نیروها به فرمانده با تجربه ای مثل شما نیاز دارند .آرام و مطمئن گفت :نه این خواب صد در صد تعبیر می شود .

یکی دیگر از همرزمان و همراهان او در عملیات مرصاد شرح شهادت او را چنین نقل می کند: نماز را خواندیم و راه افتادیم .حاج «محمود »وبرادران، خالصی ، ملاح و قنبری جلو نشسته بودند ،من وبرادران سیادت و سلامی هم عقب نشسته بودیم. عملیات مرصاد تمام شده بود و ما برای باز دید از منطقه رفته بودیم .داشتیم خرابی هایی را که منافقین به بار آورده بودند ،تماشا می کردیم .

هنوز از شهر خیلی دور نشده بودیم گرم صحبت بودیم که یک دفعه صدای انفجارشدیدی بلند شد .یک گلوله آرپی جی خورده بود جلو تویوتا .ماشین با تکانهای شدید جلو می رفت و چرخهای جلو افتاد داخل یک گودال .

در همان لحظه اول خالصی ، مداح و قنبری شهید شدند .حاجی خودش را از در سمت راننده بیرون کشید .با اینکه به شدت از او خون می رفت ،می خواست منافقین را که موشک زده بودند پیدا کند .هنوز چند قدمی از ماشین دور نشده بود که صدای تیر بار منافقین بلند شد .وقتی با لای سرش رسیدم هنوز زنده بود ولی قبل از آنکه اورژانس برسد به آرزوی دیرینه خود رسید .

به این ترتیب «محمود اخلاقی» در چهارم مرداد ماه سال 1367 به شهادت رسید .

نحوه شهادت

اصابت ترکش به سینه




وصیتنامه

محمود اخلاقي

بسم‌الله الرحمن الرحيم

انالله وانا اليه راجعون[1]

با سلام و درود به آقا امام زمان و نايب برحقش امام خميني و قائم‌مقام رهبري آيت‌الله منتظري.[2]خدايا تو خود شاهد بودي كه فقط براي رضاي تو و دفاع از اسلام، جبهه رفته‌ام. از تمام دوستان و آشنايان مي‌خواهم گوش به‌ فرمان امام امت باشند.

از پدر و مادر و برادران و خواهران و دوستان و همچنين از همسرم مي‌خواهم كه اگر از اينجانب بدي ديده‌اند مرا ببخشند و از همسرم مي‌خواهم كه از فرزندانم خوب مواظبت كند و آنها را خوب تربيت كند. مدت ده سال روزه و پنج سال نماز براي اينجانب بگيريد، مقدار پولي كه از برادرم، احمدآقا، طلب دارم، هر موقع در توان ايشان بود به همسرم بپردازد. براي نماز و روزه‌ام يا ماشين[3]اينجانب را بفروشيد، يا اينكه احمدآقا اگر توانست پول تهيه كند، بدهيد و بدهكاري كه دارم در دفتر نوشته شده كه همسرم در جريان مي‌باشد. در آخر از خداوند متعال خواستارم كه گناهانم را ببخشد.

«والسلام»

محمود اخلاقي

27/9/66


[1]- بخشي از آيه 156 سورة بقره: «همانا ما از آن خداييم و به‌سوي او باز مي‌گرديم».

[2]- ر.ك. تعليقات.

[3]- در اصل سند «را» پس از واژة ماشين قيد شده، اما سياق كلام حكم مي‌كند «را» حذف گردد تا عبارت صحيح و شيوا شود.


خاطره

آرزو به دل موند!

بچه ام در عملیات بستان پاش مجروح شد! در کربلای پنج بدنش سوخت توی یک عملیات دیگه ترکش تنشو آبکش کرد. اما آرزو به دلم موند که تو این همه سختی ها فقط یک آخ بگه!1

1- مادر شهید


آمبولانس، انگلیسیه!

آتیش دشمن خیلی شدید بود.

تو عملیات محرم به ابتکار بچه ها، قرار شده بود بی سیم چی ها با گویش سمنانی صحبت کنند.

تعداد زخمی ها زیاد شده بود و احتیاج به آمبولانس بود.

بی سیم چی هم هی با بی سیمش داد می زد: «ریک ترین آمبولانس وسی کرین!»2 ولی هر باری که این پیام فرستاده می شد رگبار خمپاره بیشتر می شد!

مونده بودیم که این جمله چه ربطی به شدید شدن آتیش داره.

یه دفعه حاج محمود با عصبانیت خودشو به بی سیم چی رسوند و گفت: «چی کار داری می کنی! چرا هی پشت بی سیم تقاضای آمبولانس می کنی مگه نمی دونی آمبولانس انگلیسیه و هر بی سوادی معنیش رو می فهمه!».1


2- زودتر آمبولانس بفرستید!

آن حاج محمود قبلی نبود!

جراحتهای حاج محمود هنوز کاملاً مداوا نشده بود که عملیات والفجر ده آغاز شد.

شبها حاجی نمی توانست راه برود. دست او را می گرفتم و می بردم. با آن بدن پاره پاره باز هم می خواست مثل گذشته کار کند! اما دیگر توان نداشت. ترکشهای زیادی در بدنش بود او را اذیت می کرد!

توی ارتفاعات سورن2 یادش به خیر! حاجی نزدیک بود بعد از شناسایی از خستگی در مسیر یخ بزند که به همراه شهید زینلی اورا به پایین آوردیم.

با قبولی قطعنامه که امام فرمود: «من جام زهر نوشیدم!» حاج محمود دیگر آن حاج محمود قبلی نبود. گریه می کرد و می گفت: «ما زنده باشیم و امام زهر بنوشد؟».

خدا خواست تا منافقین کوردل حرکتی کنند و امثال حاج محمود که زنده ماندن برای آنها سخت بود به شهادت برسند.1


1- آقای داود ثانی همرزم شهید.

2- از ارتفاعات مرزی مریوان.

اتفاقاً پول هم داشتم!

محمود تازه ازدواج کرده بود. یک شب برای شام فامیلهای همسرشو دعوت کرد. برادر و خواهرهای خودش هم بودند.

مجلس خودمونی و خوبی بود. می گفتیم و می خندیدیم.

محمود گفته بود که شام درست نکنند. گفته بود خودش می خواد ازبیرون غذا بگیره.

وقت شام شد. همه منتظر بودیم تا یه سفره رنگی و پر از غذا جلومون پهن بشه. ولی سفره که پهن شد، غیر از نان و ماست و سبزی چیز دیگه ای توش ندیدیم.

همه یکه خورده بودند. قاسم علی داداش بزرگه محمود خیلی عصبانی شد. با تندی رفت طرفش و گفت: «می خواستی آبروی مارو ببری؟ اگه پول هم نداشتی باید به ما می گفتی. این همه آدمو دعوت کردی اون وقت نون و ماست گذاشتی جلوشون؟».

محمود لبخندی زد و با خونسردی گفت: «نه داداش! اتفاقاً پول هم داشتم! ولی اینها که برای غذای ما نیومدن! اینها اومدن تا خود مارو ببینند!».1


1- آقای حبیب الله بیطرف همرزم شهید(برادر خانم شهید).

از عراقی ها بگیرن!

از سه جناح در محاصره دشمن بودیم. حدود سیزده کیلومتر با آب فاصله داشتیم. جهنمی بود. شهید اخلاقی جلوی خاکریز، گردانها را هدایت می کرد. حتی یکبار هم سر خودشو خم نکرد تا از تیر و ترکش دشمن در امان بماند.

تشنگی به بچه ها فشار آورده بود. شهید جنایان جلو آمد و گفت: «حاجی! بچه ها دارن از تشنگی هلاک می شن!».

شهید اخلاقی گفت: «خب اگه آب می خوان حمله کنن از عراقی ها بگیرن!». با این حرف شهید بچه ها محاصره را شکستند و به آب رسیدند!1


1- آقای علی حاجی زاده همرزم شهید از قم

اگه نجنبیم...

خوب می دانست شرایط خط چطور باید باشد. کجا باید تأمین شود. کجا نیرو نباشد!

یادم می آید در عملیات فاو یکی دو خاکریز دست عراقی ها مانده بود. نیرو های عراقی پشت آن موضع گرفته بودند.

حاج محمود با یک نگاه گفت: «باید این جا را بگیریم!». گفتم: «حاجی! الان نمی شه! بچه ها خسته ان! شهید می شن!»

حاجی گفت: «اگه نجنبیم دشمن مارو تا فاو عقب می بره!».

آن جا را گرفتیم تازه متوجه تیزبینی حاجی شدم.

با به دست آوردن آن منطقه قدرت تحرک عراق به صفر رسید.1


1- آقای محسن فرمانی همرزم شهید.

اطاعت عاشقانه

بسیجی ها به عنوان یک فرمانده به او ایمان داشتند. آنچه حاجی می گفت و آنچه می خواست در اجابتش لحظه ای تردید نمی کردیم. به اخلاصش ایمان داشتیم. هیچگاه در اجرای دستوراتش به خود اجازه ی تحلیل و بررسی نمی دادیم.

راستش حتی به فکر تحلیل هم نمی افتادیم. شاید بگویید اطاعت کورکورانه امّا من می گویم اطاعت عاشقانه.1


1- آقای مهدی خراسانی.

امام خمینی سلام رسونده!

اوضاع عملیات خیبر طوری پیش می رفت که هر لحظه امکان داشت جزیره دوباره به دست عراقی ها بیفته!

تقریباً بچه ها داشتن ناامید می شدند.

یه دفعه حاج محمود با عجله خودشو رسوند به بچه ها و در حالی که به شدت هیجان زده بود گفت: «بچه ها همین حالا پیش فرمانده زین الدین بودم! یه خبر مهم براتون دارم! امام خمینی سلام رسونده و گفته حسینی وار بجنگیم! این شما و این هم دستور رهبرتون!».

انگار با همین یک جمله امام ورق برگشت!

خیلی طول نکشید که بچه ها با روحیه بالا توانستند عراقی ها را عقب برانند و منطقه را تثبیت کنند!1


1- آقای حسن ادب همرزم شهید.

امام را خوشحال کنید!

در عملیات بستان حاجی فرمانده دسته بود و من هم معاونش.

به دستور حاجی میدان مین را دور زدیم و از پشت دشمن درآمدیم. یک دفعه دشمن متوجه حضور ما شد!

شلیک تیربارها و خمپاره آنقدر شدید بود که بچه ها فقط می توانستند دراز بکشند. حتی جرأت بلند کردن سر را هم نداشتیم! ظاهراً هیچ چاره ای نمانده بود. نه سنگری بود نه جایی که بتوان پشتش پناه گرفت! البته حتی توی اون شرایط هم همین که صدای سوت خمپاره قطع می شد صدای شوخی و خنده بچه ها شروع می شد!

یک دفعه حاج محمود با صدای بلند فریاد زد: «بچه ها اگه می خواید امامو خوشحال کنید؛ بلند شید و به پیش روی ادامه بدید!».

بچه ها انگار منتظر بهانه بودند. حمله کردند و منطقه را گرفتند. البته در این عملیات هم حاجی به شدت مجروح شد!1


1- آقای حسن ادب همرزم شهید.

انگار روحیه و امید تقسیم میکرد!

عملیات رمضان بود. قبل از شروع، سنگرهای مثلثی را حاج محمود به طور کامل توضیح داده بود.

اصلاً فکر نمیکردیم این جور باشه. موقع عملیات از هر طرف که می رفتیم جلومون یک سنگر بزرگ مثلثی که تقریباً مثل تپه بود، سبز می شد. سر هر کدوم از سه رأسش هم تیر بار کار گذاشته بودند! می گفتند طراحیش از اسرائیلی ها بوده. طرح عجیبی بود. با این که ما حمله کرده بودیم انگار هر جا که می رفتیم توی محاصره عراقی ها بودیم.

از همون اول عملیات هم یکی از بسیجی ها رفت روی مین. با صدای انفجار، دشمن متوجه حضور ما شد و مثلثها شروع کردند به قتل عام!

بچه ها داشتن روحیه شونو از دست می دادند که حاج محمود سر رسید!

دیدن حاجی و شنیدن حرفهاش حتی توی اون شرایط هم دلگرم کننده بود. حاجی به بچه ها روحیه داد. بچه ها با شجاعت حمله می کردند. انگار حاج محمود وسط آتیش دشمن وامید تقسیم می کرد!

ولی با این همه اینها مجبور شدیم به عقب برگردیم!


1- آقای محمد محقق همرزم شهید.


منبع بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان

کتاب

نوید شاهد سمنان:قسمتی ازمتن کتاب

نزدیک شهر خانقین

بعضی وقت‌ها خودش برای شناسایی به خاک عراق می‌رفت. این شناسایی برای فرماندهان و طراحان جنگ خیلی مهم بود. شناسایی درست، به پیشرفت عملیات کمک زیادی می‌کرد. البته از آن‌طرف هم شناسایی اشتباه می‌توانست خیلی گران تمام شود. در یکی از عملیات‌های شناسایی حاجی تصمیم گرفت با بچه‌ها برود داخل خاک عراق. از منطقه گیلان‌غرب شروع کردند و بعد از چند روز برگشتند. بعدها فهمیدیم که تا نزدیک شهر خانقین عراق پیش رفته بودند.[1]

ادامه درکتاب



[1]- سیداسماعیل سیادت همرزم شهید

********************************************

اخلاقي، محمود:بيست و چهارم فروردين 1335، در شهرستان سمنان به دنيا آمد. پدرش عبدالمحمد و مادرش نرگس نام داشت. تا پايان دوره كارداني درس خواند. معلم بود. ازدواج كرد و صاحب دو پسر و يك دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. چهارم مرداد 1367، با سمت معاون عملیات لشكر در اسلام­آبادغرب هنگام درگيري با گروه‌هاي ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي زادگاهش قرار دارد. برادرش مجيد نيز شهید شده است.


*******************************************

مشخصات کتاب در داره بسته میشه

خاطرات سردار شهید حاج محمود اخلاقی

نویسنده حسین نعیمی

چاپ سمنگان - 1393

تعداد 146 صفحه

تیراژ 1000 جلد

قیمت 4000 تومان

تهیه کننده: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان


فوتبال
نوید شاهد سمنان: تیم فوتبال آزادی استان سمنان که 16 نفر از شهدای استان در آن بازی می کردند و در جنگ 8 سال دفاع مقدس به شهادت رسیدند. از شهدای این تیم می توان:
1- شهید کیومرث نوروزی فر 2- شهید ایرج نوروزی فر 3- شهید حاج محمود اخلاقی 4- مجید اخلاقی 5- شهید اکبر نیکو 6- شهید محمد رضا شمس الدین 7- شهید مجید نیک راد 8- شهید محمد علی احمدی 9- شهید جلال طاهریان 10- شهید قاسم اصلاحی 11- شهید ابوالفضل برزویی 12- شهید حسن طاهریان 13- شهید محسن طاهریان 14- شهید ترامشلو 15- شهید کاظم عاملو 
چندرسانه‌ای
طراحی و تولید: ایران سامانه