آخرین اخبار:

شهید علی رضا یاقوتی

شهید علی رضا یاقوتی

نام پدر: رمضان
تاریخ تولد: 1340/11/20
تاریخ شهادت: 1360/5/21
محل شهادت: سردشت
مشاغل: سرباز ژاندارمری
محل تولد: ...........
علت شهادت: ...........
محل دفن: بلوک: نام گلزار:فرومد2 شهر:سمنان - شاهرود
زندگی

شهید علیرضا یاقوتی فرزند رمضان و فاطمه، بيست و هشتم بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای فرومد از توابع شهرستان شاهرود به دنيا آمد. ششمین فرزند خانواده بود. از همان کودکی، کنار پدر می‌نشست و قرآن یاد می‌گرفت. تحصیلاتش را تا سوم ابتدایی ادامه داد. برای اینکه کمک خرج پدر باشد، از همان کودکی به قالی‌بافی پرداخت.

تمام سختی‌های جبهه برای ما افتخار است

سال ۱۳۶۰ به عنوان سرباز ژاندارمری به منطقه سردشت اعزام شد. سربازی شجاع، فعال و عاشق شهادت بود. مادر شهید نقل می‌کند: «وقتی به مرخصی آمد، خیلی خسته بود. گفتم: «مادر جان! الان برات چای میارم!» رفتم تا برایش چای بیاورم. وقتی برگشتم جورابش را از پایش در آورده بود. خواستم چای را جلویش بگذارم که چشمم به تاول‌های پایش افتاد. گفتم: «پسرم! چرا پات این جوریه؟» تمام پاهایش، تاول‌های بزرگی زده بود. گفت: «ما بعضی اوقات شبانه روز پاهامون داخل پوتینه و با اون حالت پیاده‌روی می‌کنیم.» گفتم: «الهی مادرت بمیره!» با لبخند گفت: «خدا نکنه مادر جان! همه سختی‌های جبهه برای ما افتخاره.»

 وی سرانجام بيست و یکم مردادماه ۱۳۶۰ در پاسگاه حسين‌‌آباد سردشت توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سينه، شهيد شد. پيکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.

 

وصیت

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید:

در راه اسلام و انقلاب شهید شدن، افتخار است

بنده از سن ده سالگی قالی‌بافی می‌کردم و از قالی‌بافی، خرج زندگی پدر و مادرم را می‌دادم تا اینکه مرا به سربازی فرا خواندند. مدت سه ماه در پادگان نوده آموزش دیدم. از اینجا به جبهه سردشت کردستان مرا اعزام، مدت مدیدی در خط اول جبهه خدمت کردم و همیشه سعی می‌کردم که از میهنم پاسداری و انجام وظیفه کنم.

پدر عزیزم، مادر مهربانم، خواهران و برادران! من می‌دانم که شهید می‌شوم، از شما می‌خواهم برای بنده ناراحتی نکنید. شب‌های جمعه سر خاک بنده بیایید و ناراحت نباشید چون در راه اسلام و انقلاب شهید شدن، افتخار می‌باشد. امام خمینی را یاری و دعا کنید. برادران عزیز! شما هم به سهم خودتان از فعالیت در راه انقلاب و میهن عزیز کوشا باشید. عزیزان! اگر بنده شهید شدم، شما صبر را پیشه خودتان قرار دهید و ناراحتی نکنید.

خاطره

این خاطره به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

علیرضا در مکه شفایم داد

مکه بودیم. هنوز چند روزی نگذشته بود که مریض شدم و در رخت‌خواب افتادم. قادر به حرکت و تکلم نبودم. یک دفعه دیدم علیرضا پیشم آمد. گردنش را کج کرد و کنار من نشست. حال خوبی نداشتم.

نمی‌توانستم با او صحبت کنم. فقط به او نگاه می‌کردم. ده دقیقه‌ای گذشت. علیرضا گفت: «مادر جان! پاشو، ان‌شاالله که خوب می‌شی. برو زیارت کن.» بعد خداحافظی کرد و رفت. چند لحظه بعد، از جایم بلند شدم و حرکت کردم.

چندرسانه‌ای
طراحی و تولید: ایران سامانه