مرد روزهای بارانی

مرد روزهای بارانی
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

این طفل معصوم را کجا می‌آوری؟ می‌رویم جنگ نه مهمانی!

نوید شاهد - «همین که فهمید باید برای شناسایی منطقه عازم ماموریت شویم فرزند چند روزه‌اش، ابوذر را زیر بغل زد و گفت: برویم. پرسیدم: این طفل معصوم را کجا می‌آوری؟ می‌رویم جنگ نه مهمانی! ...» ادامه این خاطره از "منوچهر مهجور" یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

برشی از کتاب " مرد روزهای بارانی "| برقراری امنیت با چوب و چماق!

نوید شاهد – در قسمتی از کتاب " مرد روزهای بارانی " که روایت خواندنی زندگی "منوچهر (علی‌اصغر) مهجور" از فرماندهان دوران دفاع مقدس است، می‌خوانید: «در آغاز کار برای ایجاد امنیت تصمیم گرفتیم منطقه را بین نیروهای کمیته، مردم محلی و ارتشی‌های انقلابی گروه ضربت تقسیم کنیم، اوایل انقلاب به دلیل کمبود امکانات و اسلحه، اغلب افراد کمیته به چوب و چماق مسلح بودند و با همان سلاح نگهبانی می‌دادند ...»

کتاب « مرد روزهای بارانی »، روایت زندگی "منوچهر مهجور"

کتاب « مرد روزهای بارانی »، روایت زندگی "منوچهر (علی‌اصغر) مهجور" پدر و برادر شهیدان مهجور، از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که به زبان شیرین و ساده خاطرات این رزمنده را به تصویر کشیده است.
طراحی و تولید: ایران سامانه