نوید شاهد زنجان - صفحه 57

نوید شاهد زنجان
نبرد پایانی/ قسمت شانزدهم

شهادت فرمانده

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: شهادت ناباورانه و مظلومانه برادر باکری و همراهان پاکبازش ، تمام خط را به ماتم سرایی پر غصه و سوزناک مبدل کرده و صدای گریه و زاری و آه و واویلای رزمندگان و یاران و همراهان آقا مهدی از گوشه گوشه سیل بند به آسمان بلند شد. آنقدر هم طول نکشید که فرمان عقب نشینی از سوی قرارگاه فرماندهی صادر و توسط یکی از فرماندهان لشگر ابلاغ و بنا به دستور برای حساس نشدن عراقی ها رزمندگان چندنفر چندنفر با فاصله زمانی چند دقیقه‌ای از داخل سیل بند خارج و شتابان و با احتیاط به سمت قسمت کیسه‌ای و پل شناور حرکت کردند.
نبرد پایانی/ قسمت پانزدهم

جسم نیمه جان فرمانده

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: اشک ریزان و سراسیمه خود را به انتهای سیل بند رسانیده و‌ دیدم که جسم نحیف و نیمه جان فرمانده محبوب لشگر در دست یاران گریان و حسین گویانش در حال انتقال به سمت قایق است. تیر مستقیم عراقیها درست به پیشانی بلندش اصابت و باعث آسیب‌ جدی به سر و جمجمه اش شده بود. شدت جراحت بحدی بود که کاملاً از هوش رفته و سر و صورت زیبا و خاک گرفته اش غرق در سرخی خون بود.
نبرد پایانی/ قسمت چهاردهم

حال و هوای عشق بازی با خدا

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: راستش نمی دانم در چه حال و هوا و چه عالمی بود ! اما هر کجا که بود‌ ، آنچنان مشغول عشق و عشقبازی بود که دیگر هیچ توجه ای به انفجارات متعدد و باران گلوله ها و ترکش ها نمی کرد و بی پروا و دلیرانه به بالا و پایین سیل بند می دوید و ضمن تشویق رزمندگان ، عرق ریزان و نفس زنان به سمت قشون دشمن گلوله و موشک شلیک می کرد .
نبرد پایانی/ قسمت سیزدهم

دقایق هولناک و دلهره آور

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: با ناکامی و شکست حمله کماندوهای عراقی و فرار مذبوحانه آنان از داخل نخلستان ، فوری سر و کله چند هلیکوپتر عراقی در بالای سرمان پیدا شده و بدلیل عدم وجود پدافند هوایی ، راحت و آسوده به سیل بند نزدیک و با مسلسل و توپ و راکت شروع به زدن سنگرها کردند. دقایق بسیار هولناک و دلهره آوری بود و هرچه هم زمان می‌گذشت، بر حجم آتش‌باری و فشار و حملات نیروهای عراقی افزوده می شد و در مقابل اما مدام از نفرات ما کاسته و مهمات مان هم لحظه به لحظه کمتر و کمتر می‌شد.
نبرد پایانی/ قسمت دوازدهم

حمله ناگهانی دشمن به سیل بندها

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: آغاز گلوله باران سیل بند و پیدا شدن سر و کله هلیکوپترها‌ ، خبر ‌از آغاز تک دشمن داده و همه در داخل سنگرها پناه گرفته و چشم انتظار نزدیک شدن قشون عراقی ها شدیم. دوباره بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت و مسلسل بر روی سیل بند و اطراف آن باریدن گرفته و همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفت. ناگهان سیل بند از پشت سر هم مورد حمله هلیکوپترهای عراقی قرار گرفت.
نبرد پایانی/ قسمت یازدهم

استراتژی عجیب آقا مهدی

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: فرمان آقا مهدی استراتژی بسیار عجیب و عملی بس خطرناک و در ظاهر غیر عقلانی و دیوانگی محض بود. اما با این وجود همه به خوبی میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ و فوری فرمان سردار را به جان خریده و بدون توجه به باران گلوله و ترکش ها، الله اکبر گویان بالای تاج سیل بند پریده و فریاد زنان شروع به تیراندازی کردیم.
نبرد پایانی/ قسمت دهم

فریادهای بلند سردار

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: فارغ از زمان و مکان محو تماشای رفتار و حرکات شجاعانه آقا مهدی بودم و داشتم از آن همه شیدایی و مردانگی کم نظیر و شاید بی نظیر فرمانده دل ها لذت می بردم که یکدفعه فریادهای بلند سردار در فضا پیچید که آن نفربرها را بزنید ! آن نفربرها را بزنید !
نبرد پایانی/ قسمت نهم

جدال عشق و عقل

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود. یاران آقا مهدی او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند!
نبرد پایانی/ قسمت هشتم

چهره معصوم سردار باکری

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: کار بسیار بالا گرفت و کم کم داشتم به سمت داخل قایق و درگیری فیزیکی می رفتم که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستش را روی شانه ام گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی گفت: (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا اینقدر ناراحتی!؟ خیال کردم از دوستان و همشهری‌های سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و معصوم سردار مهدی باکری فرمانده دلاور و محبوب لشگر ۳۱ عاشورا ایستاده‌ام.
نبرد پایانی/ قسمت هفتم

خشاب های خالی

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
نبرد پایانی/ قسمت ششم

هراسان و بلاتکلیف

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
نبرد پایانی/ قسمت پنجم

صحنه باور نکردنی

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.

برکت روزمان را به یاد شهید «بهرامی» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید « یونسعلی بهرامی » رقم بزنیم. شهید بزرگوار دوم اردیبهشت ۱۳۴۸، در روستای زرین آباد از توابع شهرستان ایجرود به دنیا آمد.

برکت روزمان را به یاد شهید «حیدری» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید «احد حیدری» رقم بزنیم. شهید بزرگوار دوم خرداد ۱۳۴۷، در روستای گمش آباد از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد.

برکت روزمان را به یاد شهید «غفاری» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید «حسین غفاری » رقم بزنیم. شهید بزرگوار نهم شهریور ۱۳۳۹‏، در شهرستان ابهر به دنیا آمد.

برکت روزمان را به یاد شهید «پیش بین» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید «ناصر پیش بین» رقم بزنیم. شهید بزرگوار هشتم شهریور ۱۳۴۶، در روستای هیدج از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد.

برکت روزمان را به یاد شهید «بهرامی» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید «رحمانعلی بهرامی» رقم بزنیم. شهید بزرگوار شهید سوم فروردین ١٣۴٣ ‏، در روستای ایوانک از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد.

برکت روزمان را به یاد شهید «عربی زنجانی» رقم بزنیم

برکت روزمان را به یاد شهید «سید حسین عربی زنجانی» رقم بزنیم. شهید بزرگوار چهارم شهریور ۱۳۴۶‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش سیداصغر، کارمند بنیاد مستضعغان بود و مادرش نیمتاج نام داشت.

قطعه موسیقی «نشان بی‌نشان» در زنجان تولید می‌شود

مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان گفت: قطعه موسیقی «نشان بی‌نشان» به یاد شهدای والامقام غریب اسارت کشور بویژه ۱۱ شهید غریب در زنجان تولید می‌شود.

پوستر/ یاد و خاطر شهید «اسماعیل هنیه» گرامی باد

پوستر شهید «اسماعیل هنیه» با هدف گرامیداشت یاد و خاطر شهدای مقاومت منتشر می شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه