نوید شاهد قزوین - «از ابوترابی پرسیدم: چرا سرعت ماشین را تند کردید؟ گفتند: عقب را نگاه کنید! نگاه کردم و دیدم یک ماشین که عناصر ساواک داخل آن نشسته بودند در تعقیب ما است ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
من خواب نبودم. وقتی دیدم همه صحبت میکنند، چون دوست داشتم خطبهها را گوش بدهم، فقط چشمهایم را بستم تا... ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
گفتم: حاج داداش! آقاجون 18 هزار تومان به من دادند تا شما خانه بخرید، سید علیاکبر همین که این حرف را شنید ذوق کرد و انگار داشت از خوشحالی بال در میآورد... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواهر شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
یکی از شکنجهگرهای عراقی گفته بود: آن قدر حاج آقای ابوترابی را شکنجه میدهم تا از پای درآید، یک سالی کارش را ادامه داد و هر باز از دفعه گذشته سختتر و وحشیانهتر ایشان را مورد شکنجه قرار میداد...
سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد گفت: این حرف را نگوئید، او خودکشی نکرد، بلکه ایثار و از خودگذشتگی کرد وگرنه شما هنوز هم بایستی آن همه شکنجه و مشکلات را تحمل میکردید...