خاطرات شهدا - صفحه 51

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

شایعات را نباید زود گوش کرد

«شایعات را نباید زود گوش کرد. این‌ها که این حرف‌ها را در می‌آورند ستون پنجم در بین ما هستند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم/ پسرم را فدای امام حسین (ع) کردم

مادر شهید «عزیزعلی محمدی» در بیان خاطرات فرزندش می گوید: پسرم خیلی احترام من و پدرش را داشت. بعد از شهادتش، اقوام نگذاشتند من پیکر پسرم را ببینم و مدام در مراسم تشییع او می گفتم «من فرزندم را فدای امام حسین (ع) کردم.»

قایقران شهید!

« قایق‌ران شجاعی داشتیم که به سرعت زخمی‌ها را به جزیره می‌رساند. در فاصله کم دوباره چند زخمی را با خودش آورد. بار سوم که آمد جلو رفتم دیدم راننده قایق عوض شده به کف قایق که نگاه کردم دیدم خود قایقران هم به شهادت رسیده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

توزیع آب و پانسمان زخم‌های اسرا!

«بعضی از اسرا از ما که در میان آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردیم درخواست آب داشتند. من از فرماندهی واحد خودمان اجازه گرفتم که بین آن‌ها آب توزیع کنیم و بعضی‌ها را هم که زخم‌هایی سطحی داشتند توسط بهیار واحد پانسمان کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
روایتی خواندنی از خواهر شهید«حسین اخلاصی زنگنه»؛

تنها خواسته شهید از خداوند، شهادت با گلوله مستقیم دشمن بود

خواهر شهید «حسین اخلاصی زنگنه» در بیان خاطراتی می گوید: برادرم قبل از عملیات مسلم ابن عقیل گفت: من از خداوند می خواهم در این عملیات جسمم توسط گلوله دشمن سوراخ شود و در بیابان بماند تا روز قیامت روسفید باشم.

منظره فراموش‌نشدنی در عملیات فتح‌المبین!

«عملیات فتح‌المبین به خوبی پیش رفت و در آن منظره‌ای فراموش‌نشدنی دیدم. اجساد عراقی‌ها روی زمین پراکنده بود. ستون دود از جای‌جای منطقه به آسمان می‌رفت. تانک‌های آتش‌گرفته‌ای که بوی اجساد سوخته عراقی‌ها را می‌دادند تهوع‌آور بودند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

گرمای شلمچه امان رزمندگان را بریده بود

«سال ۱۳۶۶ بود که در خط شلمچه پاسگاه زید بودم. تابستان گرم و طاقت‌فرسایی داشت. حدودا ۴۲ درجه بالای صفر بود که شدت گرما امان بچه‌ها را بریده بود. بنده هم به عنوان پزشکیار در بهداری بودم. تعداد مراجعان گرمازده زیاد بود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اسرای بعثی و خبر از یک پیروزی بزرگ!

«چند دقیقه بود که یک اتوبوس که تماماً با گل و خاک استتار شده بود از راه رسید در حالی که مملو از اسرای جنگی بود. آنچه جالب و عجیب بود اینکه تمام اسرا از بالاتنه لخت بودند هیچکدام جز شلوار چیزی به تن نداشتند. آوردن چهل و سه نفر اسیر موجب شادی همه شد و خبر از یک پیروزی بزرگ می‌داد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اگر راضی نباشی به سوریه نمی‌روم!

«ایشان هنگام اعزامش به سوریه به من گفت اصل کار تو هستی، اگر اتفاقی برایم بیافتد تویی که باید بار مسئولیت‌ها را به دوش بکشی، اگر راضی نباشی نمی‌روم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات مدافع حرم شهید مفقودالاثر «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم/ پسرم با سن کم سه بار به جبهه رفت

پدر شهید «نعمت اله براتی» می گوید: پسرم سنش کم بود به طوری که بسیج او را برای رفتن به جبهه ثبت نام نمی کرد. تا اینکه خودم به بسیج رفتم و رضایت دادم که او به جبهه برود. تا زمان شهادت سه بار به جبهه رفت.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

فیلم/ پسرم کمک حال نیازمندان بود

مادر شهید «مراد مددی‌راد» می گوید: پسرم همیشه کمک حال نیازمندان بود. اگر پولی من یا پدرش به او می دادیم آن را خرج نیازمندان می کرد. حتی بچه های محل به او عادت کرده بودند چون همیشه به آنها خوراکی هدیه می داد.
روایتی خواندنی از برادر شهید «اردشیر اقبال زاده»؛

انقلاب را به دشمنان نسپارید

برادر شهید «اردشیر اقبال زاده» در بیان خاطراتی می گوید: شهید سفارش می کرد انقلاب را به دست دشمنان نسپارید چون خون های بسیاری ریخته شده تا این انقلاب پایدار مانده است.
خاطره شهید «داریوش اسدی» به نقل از همسر شهید؛

شهیدی که اجازه نداد پیکر دیده‌بان جا بماند

همسر شهید «داریوش اسدی» می گوید: داریوش تنها کسی بود که جلوی چشم دشمن و زیر آتش سنگین و بارش آن همه گلوله، اقدام به آوردن جنازه دیده‌بان کرده بود.

شهید «علی کوشکی» در قاب تصویر

شهید «علی کوشکی» هفتم فروردین ۱۳۳۶، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش نیازعلی و مادرش حرم بانو نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چهار دختر شد. شانزدهم اسفند ۱۳۶۶، در بمباران هوایی زادگاهش بر اثر اصابت ترکش به سر و قطع دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را می بینید:
روایتی کوتاه و خواندنی از همسر شهید « مهدی نوروزی»؛

فرش خانه‌ات را بِفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن

همسر شهید مدافع حرم«مهدی نوروزی»، در بیان خاطراتی از شهید می گوید: آقامهدی همیشه به بنده می‌گفت که سفر زیارتی امام حسین(ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن! حتی اگر شده فرش خانه‌ات را بفروش و مقدمات سفر کربلا را مهیا کن.
برگی از خاطرات انقلاب؛

دایی‌ام به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور دستگیر شد

«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیت‌های ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

نکنه اولین شهید سرخه من باشم!

مادر شهید «حسن معمار» نقل می‌کند: «حسن گفت: چرا تا حالا سرخه توی جنگ شهید نداده؟ بچه‌ها گفتند: «چیه؟ عجله داری؟» به شوخی گفت: «نکنه شهید اول سرخه من باشم!»

در روز قیامت مادرم را شفاعت می‌کنم

«پسرم گفت مادر اگر شما اجازه ندهید من به جبهه نمی‌روم، ولی در روز قیامت جواب حضرت فاطمه زهرا(س) را نمی‌توانم بدهم، ولی اگر من رفتم و شهید شدم در روز قیامت از شما شفاعت می‌کنم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی جلیلوند شیرخانی‌تبار» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پسرم این بار خیلی زود برگشت!

«پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از شهید «ولی امینی» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

بی‌نام و نشان!

«توان‌مندی‌های شهید قزوینی در مرتبه بالایی قرار داشت، اما از آنجایی که همه بسیجی‌ها و رزمندگان از ویژگی عدم خودنمایی و نمایش توانمندی‌هایش به طور واضح برخوردار بودند، همواره سعی می‌کردند تا کار خود را به نام دیگران انجام دهند و هرگز خود را مطرح نکنند ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید
طراحی و تولید: ایران سامانه