خاطرات شهدا - صفحه 175

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا
خاطراتی از حاج احمد متوسلیان

هدف رفتن حاج احمد متوسلیان به دزلی چه بود؟

آن زمان در محورهای کردستان از ساعت 5 بعدازظهر، هیچ ترددی انجام نمی شد. از ساعت 4:30 تامین جاده کم کم جمع می شد.

خاطرات پرتقالی (25)؛ زوزه ی خمپاره های عراقی ها

عملیات رمضان در مجور عملیاتی شلمچه شروع شده بود. نیروهای عمل کننده از صفر مرزی عبور کردند و چند کیلومتر هم وارد خاک عراقی ها شدند. بچه ها هم از فرصت استفاده کردند و چند کیلومتر جلوتر از مرز، خاکریز زدند.
مروری بر خاطرات شهید خلبان مصطفی اردستانی

اردستانی لایق شهادت بود

عصر پانزدهم دیماه 73 بود. غم سنگینی سراسر وجودم را فراگرفته بود. دوست داشتم با خود خلوت کنم و های های بگویم که شاید کمی سبک شوم. در اندیشه آن بودم تا مکان مناسبی را بدین جهت بیابم.
شهدای سوم مهر

خاطره ای از گذشت و مهربانی شهید محمدرضا سماوات به روایت مادر شهید

شهید محمد رضا سماوات یکم مهرماه سال یکهزارو سیصدو سی و هشت در شهر تهران متولد شد و در سوم مهرماه سال 59 به فیض شهادت نائل آمد.

خاطرات پرتقالی (24)؛ بمباران تدارکات

تو جبهه معروف بود که تدارکاتی ها دست تنگ اند؛ جانشان در می آمد بخواهند چیزی به بچه ها بدهند. در شلمچه مستقر بودیم.
خاطراتی از حاج احمد متوسلیان

از ضد انقلاب نترسید

مردم! انقلاب یعنی قرآن، قرآن یعنی مردم حضرت رسول، یعنی آبادی، نعمت و امنیت برای شما و بچه های معصوم تون. از ضد انقلاب نترسین. شما کُردین، از شجاع ترین مردم این مملکت، به ذلت تسلط یک مشت بی دین تن ندین.
خاطراتی از زندگی شهید سیدمجتبی هاشمی

مقاومت بی نتیجه نیست

وقتی خبر عبور دشمن از بهمن شیر و ورودش به ذوالفقاری رسید، پشت بندش یک سری حرف و حدیث ها هم زده شد.

همراه با زندگی و خاطرات سرلشکر شهید نورعلی شوشتری (3) تشکیل لشکر 5 نصر

لشکر 5 نصر اولین لشکری بود که از سپاهیان استان خراسان و قبل از عملیات والفجر مقدماتیف سازماندهی آن با درایت شهید حسن باقری در دستور قرار گرفت و چون عملیات در شرف انجام بود دستور تشکیل رسمی و معارفه افراد به بعد از عملیات موکول شد.

بچه های ممّد گره (2) بیگانه با ترس

بعد از عملیات والفجر 2، و تثبیت مواضع فتح شده، محمد ظاهر عباسی به من گفت: «محمد بی سیم را برادر برویم از جلو کار کنیم».

خاطرات مادر شهید زینب کمایی (1) بیداری

نفهمیدم چند دقیقه یا چند ساعت ولی در خواب احساس در و سنگینی می کردم. روز دوم عید سال 1361 بود، اما چه عیدی! زینب راست گفت که عید نداریم. از خواب که بیدار شدم، سرم سنگین بود و تیر می کشید. توی هال و پذیرایی قدم زدم.
شهيد علی اصغر دهقانی؛

با خاطرات یک شهید تا یک روز قبل از عروج / خاطره خود نوشت

امروز براي چندمين بار در جايي خلوتی از خداي بزرگ آرزويي شهادت طلبيدم شهادت مرگ نيست بلکه يک تحول است ...

خنده قبل از شهادت/ شهید مجید یوسف‌زاده‌

ملحفه را روی صورتش کشیدم. صدای خنده اش را شنیدم. این کارش برایم عجیب بود، گفت:آن چه را که من می بینم، اگر تو هم می دیدی، می خندیدی.
در گفتگوی اختصاصی نوید شاهد با امین شهید مدنی:

روایتی از اهتمام جدی شهید محراب به بیت المال و پول احسان

حاج حمید منبع جود می گوید: شهید مدنی از زیر عبای خود کیسه سیاهی درآورد و گفت این پولی است که ماهیانه از مغازه پدرم از آذرشهر به بنده می رسد. خرجی من از این راه است و من تا به امروز دست به بیت‌المال نزدم!

خاطره خودنوشت از شهید نصرالله ایمانی (6) / تا آخرين قطره خونم راه شهداي کربلاي سوسنگرد را ادامه می دهم

تصميم گرفتم که بعد از اربعين شهدای محاصره سوسنگرد به جبهه بروم بنابراين گذاشته بودم که تا آخرين قطره خونم راه شهداي کربلاي سوسنگرد و تمامي شهدا را ادامه دهم.

کتاب «خاطرات پنهان» با محوریت آزادگان سرافراز منتشر شد

کتاب " خاطرات پنهان " نوشته خانم رقیه میرزاده و آقای رضا فتحی در تابستان 1396 به خاطرات اثرگذار و سراسر نورانی آزاده سر افراز خلیل فتحی پرداخت کرده است.
برش هایی از بچه های ممد گِره

نخل ایستاده

با شروع جنگ تحمیلی، درس و دانشگاه را رها کردم و به عنوان نیروی مردمی بسیجی، عازم خوزستان شدم. خرمشهر پس از 35 روز مقاومت مردمی، سقوط کرده بود و دشمن به دنبال تصرف آبادان بود.
خاطراتی از حاج احمد متوسلیان

فرمانده ناشناس

از کنار جاده رد می شدیم که حاج احمد، یک جوان بسیجی را دید که اسلحه اش را به شکل نامناسبی حمل می کرد. رفت جلو و با صدای بلند به او گفت: «برادر من! مگه تو بسیجی نیستی؟ این چه وضع حمل اسلحه اس؟
زندگینامه و خاطره شهید «محمدرضا آسان نگاه»

خاطرات گلوله باران در جزیره مجنون

خاطرات زياد است. در جزاير مجنون هر روز تبادل آتش بين نيروهاي خودي و دشمن ادامه داشت و هر روز و هر لحظه خمپاره و توپ ‌هاي دشمن در نزديكي ما زمين مي‌‌خورد...
خاطره مادری که جگر گوشه اش را به قتلگاه جبههه ها فرستاد:

از من قول گرفت وقتی دلتنگ شدم به جای گریه نماز بخوانم

بانو روح انگیز غبار قاب عکس را با چادرش تمیز می کند و می گوید: داخل اتاق آمد و گوشه چادرم را بوسید و گفت که مادر به من قول بده شهید که شدم هر وقت دلت برایم تنگ شد به جای گریه نماز بخوانی.
یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی

مخالف پارتی بازی بود

در سال 1361 فرزندم جهت گذراندن دوره خدمت سربازی در حال اعزام به اصفهان بود. ترس از این داشتم که فرزندم به جبهه اعزام شود
طراحی و تولید: ایران سامانه