«با اینکه از نظر وزنی من از محمود سبکتر و چابکتر بودم هرچه می دویدم به او نمی رسیدم. انگار پاهایش بر زمین نبود و او عاشقانه پرواز میکرد. در دل گفتم: «خدایا، محمود را چه شده؟» هماندم به دلم آمد که حتما” یکی از ما ترکش می خورد و عجیب هیچ شکی نداشتم که این اتفاق خواهد افتاد. دلم پر از التهاب شد و بدلیل علاقه ی شدیدی که به محمود داشتم با خود گفتم: «نکند این محمود باشد که مورد اصابت ترکش قرار گرفته و من سالم بمانم» و به یاد جمله همیشگیاش افتادم که می گفت:«دوست دارد با دردی بی حد به شهادت برسد»، نیرویم را در پاها جمع کرده و با سرعت به طرف او دویدم...» در ادامه خاطره این شهید والامقام را از زبان همرزمش «حاج ناصر آیرمی» در نوید شاهد بخوانید.