برای «حر بی نشان و بی مزار جبهه»؛
می گفت: «حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزو اولین ها باشم.» «شاهرخ» حر این انقلاب بود. از سیاهی و ظلمت سالهای یکه بزنی و چاقوکشی محله نبرد و کوکاکولا و بادیگاردی و شرخری کاباره شکوفه نو، تا تبدیل شدن به مجسمه خلوص و تقوی که آرزویش این باشد که بعد از شهادت، هیچ نشانی از پیکرش روی زمین باقی نماند و گمنام باشد، فاصلهای است به اندازه زندگی «شاهرخ ضرغام» که یکجا حسابش را با خدا صاف کرد و نور شد و تا نهایت ناب شدن رفت...