خاطرهای از شهید «عباس حبیبی نامقی» به مناسبت سالروز ولادتش منتشر میشود
وقتی خوابیدم خواب دیدم داخل مسجد بزرگی هستم و یک هیئت عزاداری مشغول عزاداری است و عدهی کثیری هم زنجیر میزنند و من همانطور که آنها را نگاه میکردم با تعجب دیدم عباس بلند شده و به عزاداران آب میدهد، تا مرا دید یک لیوان آب هم برای من ریخت و به من داد. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم اصلا تشنه نبودم و تا آن زمان آبی به آن سردی و گوارایی ننوشیده بودم.