خواهر شهید "بهرام یادگاری" در خاطراتی از برادرش می گوید: «روزی از تهران آمد اراک. ماه رمضان بود. ما آمدیم در سپاه هر چه صدایش کردیم، گوش نمیکرد. میترسید ما بگوییم بس است، دیگر نرو مقداری وسیله برایش آورده بودیم. بالاخره آمد دم در سپاه. موتور یکی از دوستانش را برداشت و به خانه آمد. آقا جانم خواب بود، بوسش کرد. خانه همه فامیل رفته بود و گفته بود که میخواهم جای پایم یادگاری بماند.»