پس از فرمان امام قدس سره، با خواهش و التماس موافقت مادرش را جهت اعزام به جبهه جلب نمود. پس از امضا ورقه بوسیله مادرش، خطاب به مادرش گفت ورقه ی شهادتم را امضا کردی!
شهید ابراهیمی در آخرین نامه خود به همسرش نوشت: مشخص نیست، شاید از حمله سالم برگشتیم، شاید مجروح شدیم و شاید هم خدا گناهانمان را بخشید و به لقاء خودش برد. شاید این نامه آخرین نامه ام باشد....
معاون فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید و امور ایثارگران درباره شایعه تعطیلی مرکز فرهنگی و کتابفروشی خانه شهید بهشت زهرا گفت: تعطیلی این مرکز کذب محض است و در آینده نزدیک فعالیت های فرهنگی حوزه ایثار و شهادت در این مرکز بیش از پیش پیگیری و اجرا می شود.
شهید اسماعیلی بمنیری در وصیت نامه خود نوشت: بدانيد همه مى رويم، كمى به خود بيائيد و به خود فكر كنيد، ببينيد براى چه زنده هستيد، هرچه زندگى مى كنيد براى شكم است يا براى خدا؟
شهید اسماعیلی مرحله نهائی تکامل انسان را همراه با شهادت و مرگ آگاهانه می دانست. معتقد بود که آخرین مرحله رسیدن به خدا داشتن شهامت و فیض شهادت است. او سرانجام به این مرحله رسید .
شهید آقاباقری در دوران انقلاب دست به فعالیت های فداکارانه ای زد. همین فعالیت های او باعث شد که بارها از جانب منافقین مورد تهدید واقع شود و در نهایت با شلیک مستقیم گلوله توسط آنها به شهادت رسید.
شهید آب نیکی در وصیت نامه خود نوشته است: ما و امام را تنها نگذارید و همینطور جبهه ها را خالی نکنید که خیلی کم مانده تا کربلای حسین را زیارت کنیم و راه کربلای حسین باز خواهد شد.
شهید ابرقوئی در وصیت نامه خود چنین نوشته است: خدا را شكر مى كنم كه اين توفيق را نصيب من فرمود تا در راه برقرارى حكومت خدا، دوشادوش سربازان امام زمان (عج) و نائب برحقش، امام امت، به پيكار با ملحدان برخيزم.
شهید ابرقویی از همان ابتدای جنگ عشق به جبهه و دفاع از دین و مملکت را در سر داشت. با توجه به سن خود همیشه از رفتن به جبهه حرف می زد، تا اینکه عشق کار خودش را کرد و او راهی جبهه شد.
شهید رمضانعلي آمدی، بیســتم فروردین 1340 ، در شهرستان قزوین چشم به جهان گشود. پدرش شمســعلي، کارگر بود و مادرش زهرا نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. نجار بود. به عنوان ســرباز ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم مرداد 1360 ، در سرپل ذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
شهید اسدی و جمعی از همرزمانش مدتی در یک روستای بدون سکنه رها شدند،آنها پس از هفت شبانه روز به لطف خدا از گرسنگی نجات یافتند. این روایت شیرین را در ادامه بخوانید