شهدای جاویدالاثر - صفحه 3

آخرین اخبار:
شهدای جاویدالاثر

شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ باور داشته باش

قرار شد سه شهید گمنام را در شهرستان چترود کرمان تشییع و خاکسپاری نمایند. چترود تنها شهری است که به نام فاطمیه (ص) مزین شده. من هم برای مراسم به آنجا سفر کردم. تشییع شهدا قبل از ظهر با شکوه خاصی برگزار شد. عصر همان روز مراسم دیگری برای شهدا برگزار شد. موقع غروب و در حین مداحی جوانی از میان جمعیت برخاست و گفت: می خواهم مطلب مهمی را بگویم! مردم اجازه صحبت به او نمی دادند. اما او با اصرار شروع به صحبت کرد و گفت:
شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

کهف الشهداء

چند سال قبل پنج شهید گمنام دفاع مقدس در داخل یک غار در منطقه ولنجک در شمال تهران به خاک سپرده شدند. این مکان اکنون به زیارتگاه شهدای گمنام در آن منطقه تبدیل شده. زیارت مقام معظم رهبری (حفظه الله ) از این مکان در همان اوایل نشانه اهمیت جایگاه شهدای گمنام بود. برای مراسم تشییع و تدفین این شهدا مسائلی بوجود آمد که سردار باقر زاده در همان مراسم تدفین به مواردی اشاره نمود.
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

قصه پر غصه تفحص آن پنج شهید

چندمین بار بود که دست خالی برمی گشتیم. می دانستیم اینجاشهید داریم اما هرچه گشتیم خبری نشد. برادر غلامی را دیدم. گفتم: امروز شما با ما بیا شاید قدم شما خیر باشد. البته قبلا قدم خیر برادر غلامی را دیده بودم. روز نیمه شعبان برادر غلامی توسل پیدا کرد به امام زمان(عج) اشک می ریخت و از آقا تقاضای کمک می کرد. چرا که چند روزی بود که شهید پیدا نمی کردیم. بعد در داخل دشت حرکت کرد و از ما جدا شد.
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

روضه قتلگاه امام حسین(ع) را بخوان!

ابراهیم یزدی زاده ساکن روستای کاظم آباد کرمان هستم. در کنار شغل خودم، مداحی اهل بیت و رسیدگی به هیئت روستا را انجام می دهم. مدتی بود که از بیماری خاصی رنج می بردم. شب 23 رمضان سال 1385 بود. تلویزیون مراسم تشییع و تدفین شهدای گمنام در مسجد فائق تهران را نشان می داد. با حسرت به تصاویر نگاه می کردم. همان شب درخواب دیدم که در مراسم تشییع همان پنج شهید شرکت دارم. شخصی به من گفت: شهید سوم را شما باید دفن کنی! تعجب کردم. ازبین این همه جمعیت چرا من!
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

شک داری که ما شهید هستیم!؟

گوشی را برداشتم. سرهنگ جعفری بود. از مسئولین سپاه گرگان. شروع به صحبت کرد و گفت: چند روز قبل باجناق بنده که عازم تهران بود به خانه ما آمد. 85/6/24 بود. شب برای وداع با شهدای گمنام به حسینیه سپاه آمل رفتیم. قرار بود روز بعد شهدا را تشییع کنند. فردا صبح زود باجناقم به سمت تهران راه افتاد. من هم برای تشییع شهدا به منطقه خوشواش رفتم. وقتی برگشتم نامه ای را دیدم که باجناقم برای من نوشته بود. در آن نامه آمده بود...
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

شهدا خودشان را رساندند

تیر ماه 78 بود. حوادث سیاسی و فرهنگی مردم را دلتنگ شهدا کرده بود. سردار باقرزاده اکیپهای تفحص را جمع کرد و گفت: مردم تماس می گیرند و در خواست می کنند مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند.
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

تلخ ترین روز دوران تفحص شهدا چه روزی بود؟

نیمه های تابستان 73 بود. بسیار داغ بود. بچه ها در گرمایی طاقت فرسا در جستجوی پیکر شهدا بودند. نزدیک ظهر بچه ها می خواستند قدری استراحت کنند. چنگک بیل مکانیکی را در زمین فرو کردیم و رفتیم کنار کلمن آب نشستیم. در آن گرمای طاقت فرسا ناگهان دیدم یک کبوتر سفید وزیبا ، بال و پر زنان آمد و روی چنگک بیل نشست. بعد هم شروع کرد به نوک زدن به بیل. همه با تعجب به این صحنه نگاه می کردیم
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

دو شهید بی نشانی که آرام در کنار هم خوابیده بودند

هوا صاف بود. مشغول جستجو بودم. داخل گودال یک پوتین دیدم. متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم. قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد. خاکها حالت رملی و نرم داشت. شروع کردم به خارج کردن خاکها. هر چه خاکها را بیرون می ریختم بی فایده بود. خاکها به داخل گودال برمی گشت!
72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر

اعجاز شهدای گمنام شهرک واوان

قرار بود در نزدیکی منزل ما پنج شهید گمنام را به خاک بسپارند. من ، یکی از مخالفین دفن شهدا بودم! با این که به شهدا ارادت داشتم. اما حس می کردم منزل ما در کنار قبرستان قرار خواهد گرفت. در نتیجه ارزش مالی خود را از دست خواهد داد.

نماز اول وقت

اواسط دهه هفتاد بود. در ستاد تفحص مهران در غرب کشور فعالیت داشتیم. عصر بود که یکی از رفقای قدیمی تماس گرفت. او اهل همدان بود. اما از کرمانشاه زنگ می زد. نماز مغرب را خواندیم. شام را هم خوردیم اما از دوست ما خبری نشد. ناراحت بودیم. جاده های مرزی در طول شب رفت و آمد کمتری داشت. نکند در جاده بلایی بر سرشان آمده. اواخر شب با خستگی زیاد و نگرانی خوابیدیم. هنوز چشمان ما گرم نشده بود. یکدفعه با فریاد یکی از بچه ها از جا پریدیم!

فدایی

گاهی مواقع با پیکر شهید گمنامی برخورد می کردیم که خود را فدایی دیگر دوستانش کرده بود. به طور مثال یکی از شهدا در تاریکی شب که نیروها جلو می رفتند متوجه انفجار مین منور می شود! انفجار این مین یعنی شلیک منور و لو رفتن عملیات! این شهید خودش را به روی مین انداخته بود. حرارت ایجاد شده تمام بدن او را سوخته بود.

مجید پازوکی قمقمه آب را برداشت و روی صورت شهدا ریخت

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی ش و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

مجید پازوکی نامی آشنا برای بچه های تفحص

نام شهید مجید پازوکی برای بچه های تفحص نام آشنایی است. او یکی از بسیجیان غریب و گمنام هشت سال دفاع مقدس بود. بعد از پایان جنگ نیز راهی مناطق عملیاتی شد و تا پای جان به دنبال پیکر مطهر شهدا بود.

شهید گمنامی که در کربلا به خاک سپرده شد!

ابوریاض از مسئولین فعلی در کشور عراق است. ایشان می گفت: در سالهای جنگ عراق علیه ایران فرزند من به اجبار به سربازی رفته بود. بعد از یکی از عملیاتهای ایران از طریق ارتش به من اطلاع دادند که پسرت در جنگ کشته شده.

وصیت شهید جاویدالاثر؛ دلبسته دنیا نشوید!

در وصیت نامه شهید "محمد سرلاب" آمده است: «همیشه به یاد داشته باشید که خدا ناظر بر اعمال شماست. شما در صحنه‌ی آزمایش هستید، فریب ظواهر دنیوى و هواهاى نفسانى را نخورید و راه شهدا را دنبال کنید.»

پیکر سالم

چهارده سال بیشتر نداشت. برای جبهه رفتن اقدام کرد ولی قبول نمی کردند. بالاخره با دست بردن در شناسنامه راهی منطقه شد. نوزده سالگی برای آخرین بار اعزام شد. رفته بود کلی تسبیح و.... برای دوستانش خریده بود. مادرش گفته بود: چیکار می کنی؟ تو بعدها خرج داری زندگی باید تشکیل بدی، خونه می خوای و..... گفته بود: خونه من یک متر جا هست که نه آهن می خواد نه گچ! بالاخره خداحافظی کرد و رفت.

قطعه 44

در بهشت زهرا(ص) قطعه ای است که هزاران سردار بی پلاک در آنجا آرمیده اند. آنها نام و نشان را در گمنامی یافتند. آنها برای همیشه سمبل ایمان و اعتقاد ملت ایران گردیدند. قطعه44 بهشت زهرا (ص) به نور این عزیزان پاک منوراست. این قطعه در شبهای جمعه محفل دلسوختگانی است که به یاد دوستان شهیدشان و به یاد صدها شهید جاویدالاثر در آنجا گرد هم می آیند.

نفربر مجروحان

کربلای پنج از عملیاتهای مهم و طولانی دوران دفاع مقدس بود. در این عملیات شیرازه ارتش عراق به لرزه در آمد. صدها تیپ و گردان آنها از بین رفت. سران استکبار هر آنچه که عراق برای جنگ با ایران احتیاج داشت در اختیار او گذاشته بودند. از بمبهای خوشه ای و شیمیایی گرفته تا پیشرفته ترین تانکها و هواپیماها. دولتهای مرتجع عربی هم پول و نیروی انسانی در اختیار صدام گذاشته بودند.

اسارت

تیرماه بود و هوا بسیار گرم. در حال عقب نشینی راه را گم کردیم. بیست و یک ساعت در راه بودیم. هر دفعه به نوبت یکی از ما عباس را به دوش می گرفت. در را ه در زیر یک درخت از فرط خستگی به خواب رفتیم. ساعتی بعد با صدای حرکت تانک از خواب پریدیم. ما در محاصره عراقی ها بودیم. آنها جلو آمدند و دستان ما را بستند. بعد همه ما را روی تانک نشاندند.

شهادت برادرم را تاب آوردید، در شهادت من هم صبوری کنید

ایمان و عمل را در خود جمع کرده بود. الگویی بود برای دوران اسارت. او انسان اهل دلی بود به نام منصور زرنقاش. حاج منصور، سنگ صبوری بود برای جوانترها، به همه امید می داد، سال 67 به او آمپول اشتباهی تزریق کردند. در جلوی چشم نماینده صلیب روی زمین افتاد و همه اردوگاه در غم فراق او سوخت.
طراحی و تولید: ایران سامانه