سردار شهید ناصر کاظمی، فرمانده سپاه کردستان؛
چه شد که بازیکن حرفهای تیم فوتبال ایرانا زیر نظر پرویزخان دهداری و معلم مدرسههای تهران، راهش را کشید و رفت و رسید آن جا که ابرمردی، چون حاج همت او را اسوه و الگوی خود در فرماندهی نامید؟ چه شد که این جوان بی ادعا، شد پشت و پناه مردم کردستان و مثل آفتاب از قلههای پربرف، تا افق ابدیت، نورافشانی کرد و فاتح نوسود و تکاب و پیرانشهر و کامیاران، شد فاتح و فرمانده قلبهای این مردم زجرکشیده و محروم؟ چه کار کرد این جوان با دل این مردم که هنوز نامش را به تبرک میبرند و خاطرات خوش حضورش را در بین خود، با شگفتی و شیفتگی روایت میکنند؟ کسی که فرمانده سپاه کردستان بود، اما وقتی در بازدید رئیس جمهور شهید رجایی از جبهه با شلوار کردی آمد، همه بی اختیار از سادگی اش به گریه افتادند. حق هم داشتند، چون خودش وقتی از زابل آمده بود، از محرومیتهای این قوم صبور برای پدرش با اشک، سخن میگفت و از فکر این مردم، آرام و قرار نداشت.