تارك الصلاة نشويد و حرف آنها را گوش نكنيد و اسلام و مسلمين را ياري نماييد و در نماز و ساير عبادات كاهلي ننماييد و نماز را در اول وقت بخوانيد و در طول عمر خود ياور امام و اسلام و مسلمين باشيد و سعي كنيد از بيايمانهاييكه قابل هدايت نيستند، فاصله بگيريد
از ماشين پياده شد و آن ها را از هم جدا كرد. چند دقيقه اي با آن ها حرف زد و بعد از جيبش شكلات در آورد و به هر كدام يك شكلات داد. صورتشان را بوسيد. آنها هم صورت يكديگر را بوسيدند و دنبال كارشان رفتند.
لباسهايش را در آورد و وضو گرفت. بچّه را از من گرفت. او را به پشت روي دست چپش خواباند. لبانش را نزديك سر محمّدرضا برد. به سرش دست كشيد و سوره حمد را با لحن آرامي خواند. چند لحظهاي كه گذشت بچّه خوابيد.
من يك بار ديگر هم قبل از اين صحنه جسد او را در سردخانه ديده بودم كه چشمانش كاملاً بهم بسته بود. از ديدن اين صحنه خيلى تعجب كردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند...
دخترمون رو از همین حالا با خودت به نماز جمعه ببر. سّید مصطفی رو هم با داداشم بفرست. از داداش خواستم که هر وقت به جلسه ی دعا یا نماز می ره اون رو با خود
شوکت پور پس از گفتن این حرف ها به طرف آنان دوید. عزیزی هم پشت سرش بود. به انها که رسیدند کمکشان کردند تا از داخل باتلاق نجات پیدا کنند. فقط یک نفر از رزمندگان درون باتلاق ماند و هر کاریمی کرد نمی توانست خود را به آن سمت که حسن می گفت بکشاند و هر لحظه بیشتر در باتلاق فرو می رفت و فریاد می کشید: «کمک!کمک!»
به عنوان بسيجی در جبهه حضور یافت. بيست و سوم دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر و پا، شهيد شد. پيكر وي را در گلزار شهدا ي زادگاهش به خاك سپردند.
او که تشنه ایثار و فداکاری بود، به جبهه های نبرد رفت تا با حماسه هایش که نشان از قدرت و و اراده پایدارش بود، با دشمن زبون به مبارزه بپردازد و آنها را از پای درآورد