منبرهای آتشین زندگی نامه، وصیت نامه و بخشی از خاطرات شیهد انقلاب اسلامی حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ ابوتراب عاشوری است که در دوران ستم شاهی و در راه مبارزه با رژیم پهلوی در استان بوشهر به شهادت رسید.
مفاخر این سرزمین حاوی مجموعه مقالات یادواره شهدای روحانی مفاخر شهرستان گناباد است. این کتاب کاری از محمد طالبیان است که به همت حوزه علمیه شهرستان به چاپ رسیده است.
مطالبات شهدا گذری به خواسته های شهدای روحانی و طلبه لشکر 27 محمد رسول الله مسئولین و آحاد مردم که از لا به لای زندگی نامه، وصیت نامه، خاطرات و گفتگوی با خانواده های شهدا استخراج شده است.
گذری کوتاه به شرح زندگانی و پیام ارزشمند طلاب و روحانیونی است که مشق عشق را از حجره های درس و بحث استان قزوین شروع کردند و خط پایانی آن را در حماسه هشت سال دفاع مقدس به پایان رساند .
ماه گویان عنوان کتابی است که به زندگی و مبارزات و خاطرات شهید محمد حسن ابراهیمی مؤسس و مدیر کالج بین المللی می پردازد و در پایان آن اسناد و تصاویری از این شهید به چاپ رسیده است.
لاله های روحانی روایتگر گوشه هایی از خاطرات شهدای روحانی و طلبه استان اردبیل است که به عنوان سندی سراسر افتخار از زندگی دلاورمردان این خطه فراهم آمده است.
کتاب «عنقای عرش» به قلم محمدعلی محمودی است که به زندگی و خاطراتی از شهید حجة الاسلام و المسلمین عبدالرزاق نوری صفا می پردازد که پس از سال ها مجاهدت و مبارزه خستگی ناپذیر وحضور در بیشتر عملیات های دفاع مقدس در سال 1373 به شهادت می رسد.
شیخ شریف روایتی است از زندگی پر فراز و نشیب حجت الاسلام و المسلمین شریف قنوتی معروف به شیخ شریف عالم مبارزی که در سال های پیش از پیروزی انقلاب در خطر خوزستان گام های بلندی در جهت آگاهی مردم برداشت
شاهد ان روحانی حکایت نام و یاد شهیدان طلبه روحانی استان اصفهان است. استانی که از مجموع بالغ بر 4500 شهید روحانی در کل کشور، تعداد 543 شهید را در دامان خود جای داده است.
همان شب، آقای اشراقی داماد حضرت امام خمینی رحمه الله علیه، در مکالمه ی تلفنی با آیت الله خامنه ای، پیام امام را ابلاغ کرد: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود.»
با شهید بروجردی در پادگان آموزشی آشنا شدم. 21 تیر سال 58 از سعدآباد به پادگان ولی عصر (عج) آمدم. ایشان آن جا فرمانده جنگ بود. تازه ساماندهی کرده بود. آسایشگاه هاو انبارها همه ولو بود. هر کس لباسی به اندازه تن خود بر می داشت. ایشان لباس پلنگی پوشیده بود و روی شلوار انداخته بود. بچه های تهران می خندیدند.
دوباره سرش را بالا آورد و زل زد توی صورتم. خودم را در چشمانش دیدم مثل همیشه مهربان بود و چیزی از صداقت همیشگی کم نداشت. از گفته ام پشیمان شدم. گفت: مواظب بچه ها باش. اول خدا و بعد هم تو! نگذار جای خالی من برایشان سوال انگیز باشد.
با قدم های بی تاب رفت جلو اتاق نگهبانی. بی آن که سرک بکشد، جاسم را دید. داشت بازی می کرد. جاسم بری به ورق ها زد. برگشت سیگارش را بردارد که چشمش به فرج افتاد. نگذاشت خط خوشحالی به صورتش برسد. پنهانش کرد. ورق ها را به پشت، روی میز گذاشت؛ منظم، مثل بادبزن. بلند شد آمد بیرون.
ظهر روز سوم خرداد همراه بقیه نیروهای گردان، مامور پاک سازی کوچه های اطراف خیابان آرش شد. شور و هیجان داشت تا بعد از ورود به شهر، کوچه و محله شان را زودتر ببیند.
چند روزی بود که مش مراد حسابی اوقاتش تلخ بود. او مسوول تدارکات بود و ریش همه ما پیش او در گرو. تا قبل از این با آن که راه به حیله های مختلف به سنگرش دستبرد زده و کمپوت و آب میوه کش رفته بودیم، او همیشه خوش اخلاق و باگذشت بود. اما حالا با دیدن چهره اخمو و غضبانکش جرات نمی کردیم نزدیکش بشویم، چه رسد به پاتک زدن به سنگر تدارکات.