کتاب احمدآقا

کتاب احمدآقا
خاطراتی پیرامون شهید "احمد عبدالهی"؛

راز قاب عکس ششم!

نوید شاهد – احمد وقتي متوجه شد نگاهش مي‌كنم، قاب عکس را مقابل چشمم گرفت و در حالي كه مي‌خنديد، پرسيد:«به نظر تو چطور است؟» به او الهام شده بود كه شهيد مي شود و طولي نكشيد كه همان قاب عكس ، كنار پنج قاب عكس ديگر قرار گرفت.
خاطراتی پیرامون شهید «احمد عبدالهی»؛

جبران بی احترامی!

به منظور جبران بی احترامی روز گذشته گفتم: «ببخشید، من خدمت شما قبلاً نرسیده بودم و دیروز شما را نشناختم.» خیلی خونسرد پرسید: «مگر چه شده؟ چیزی یادم نمی‌آید، مگر موضوع مهمی بوده است؟» تازه متوجه شدم که بی خیال این حرف هاست.
خاطراتی پیرامون شهید «احمد عبدالهی»؛

ماهی خوردن ممنوع!

احمد از آن ماهي ها نخورد، كس ديگري هم نخورد. روز بعد وقتي گشت مي زديم، دوباره آن مرد عرب را در حال ماهيگيري ديديم. احمد گفت: « درست حدس زده بودم. او قصد داشت ما را راضي كند تا به كار غيرقانوني خودش ادامه دهد.»

خاطراتی پیرامون شهید احمد عبدالهی/ ماموريت خرما

قبل از اين كه حرفي بزنم، گفت: « حالا نمي شود خرما را از كرمان بخريد؟» با شرمندگي گفتم: « بله ...مي شود.» و بدون آن كه خرما بخريم، به سوي كرمان آمديم.

خاطراتی پیرامون شهید احمد عبدالهی/ آرامش در نماز زیر تیر و ترکش!

ناگهان به ياد آوردم درحال صحبت کردن با خدا هستم و از ترس تير و ترکش فقط به جان خودم فکر مي کنم. به همين دليل استغفار کردم و رکعت دوم را عادي خواندم.
طراحی و تولید: ایران سامانه