پدرم، مادرم؛ وقتی دوستان من در جبهه اند چطور بمانم؟ من که می دانم روزی بالاخره خواهم مرد، می خواهید اینجا بمانم وبی خودی بمیرم؟ یا دوست دارید مثل آقا امام حسین (ع) در میدان جنگ شهید شوم؟
خداوندا ما موقعی می خواستیم آزادی و استقلال پیدا کنیم خون دادیم و حال که می خواهیم خانه تو را و قبله اولمان را در آغوش بگیریم باز هم باید خون بدهیم باید حسینها اصغرها اکبرها حبیب ها بدهیم و این را هم بدانیم...
شهید عباس میرزائی هفدهم فروردين 1344در محله صفاييه از توابع شهرستان ري به دنيا آمد او در خانواده ای ساده و مذهبی متولد شد و رشد کرد و پدرش مردی ساده و زحمتکش بود او در دامن مادری مهربان و مومن پرورش یافت او دوران کودکی را سپری کرد و دبستان و راهنمایی را به پایان رساند.
به یادحق بزرگ پروردگارجهانیان که از صبح ازل بوده وتا شب ابد می ماندبارخدایا اکنون که این وصیت نامه را می نویسم خودم می دانم که دلم مالامال از عشق به تو است وزمانی که این را می خوانند می دانم که درپیشگاه تو به سر می برم...
بار خدایا برای رضای تو و خشنودی تو قدم به این راه مقدس نهادم برای نجات خود و دیگر برادران و خواهرانی که در بند رژیم بعث اسیر هستند. منظور اهل عراق که ندای کمک سر می دهند که آیا کسی هست که ما را یاری کند ...
به مناسبت سالروز شهادت وصیت نامه شهید «حسین بور بور» منتشر شد؛
اي خداي مهربان بي همتا، اي بي نظيري که تمام قلوب پاک و صادق ، جايگاه معرفت و محبت توست ، تو را به خاطر نعمت هاي بي پايانت چگونه شکر گويم ، و با کدام زبان حمد محبت هاي تو را اقرار نمايم ...
شهید رحم خدا ديناروند نهم شهريور1331در روستاي جهان آباد تابعه شهرستان بروجردچشم به جهان گشود تا دوم راهنمايي درس خواند. خياط بود. سال 1349 ازدواج كرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت...
در کنار فوتبال خیلی به فعالیتهای بسیج علاقه داشت و چنان عاشقانه تا نیمه های شب به کار می پرداخت که صبح ها با چشمانی خواب آلود و پف کرده وارد خانه می شد و همین باعث نگرانی مادر گردیده بود و موضوع را با مجتبی مطرح کرد اما وی مادر را متقاعد کرد که او این وضعیت را دوست می دارد و راضی است ...
بسیج نیرویی است که امام فرموده است بسیج نیروی است الهی پس بیایید کاری نکنید که با یک حرف و یک کار این اسم را لکه دار کنید دیگر عرضی ندارم فقط امام را دعا کنید و او را تنها نگذارید...
شهید جلیل جلیلی در سال 1341 در خانواده ای متدین به دنیا آمد شهید در تاریخ 18 بهمن ماه1361 در منطقه جنوب موسیان ساعت 2 بعد از ظهر در درگیری با مزدوران بعثی عراق به درجه رفیع شهادت نایل گردید.
احداله ماهیدشتی فرزند محمدعلی در سال 1337 در شهرستان هرسین یکی از شهرستانهای توابع استان کرمانشاه در خانواده ای مذهبی و متدین متولد شد و در سال 1360 در منطقه عملیاتی تنگ کورک در عملیات پارتیزانی ترکش خورده و به همراه چند تن از کسانی بوده که به فیض رفیع شهادت نائل گشتند.
و مادرم این را می خواهم بگویم که وقتی پا در جبهه نهادم با چه عزیزانی بودم که شهید شدن و من خجالت می کشم که در این دنیا زنده باشم و نظاره گر دوستان شهیدم باشم و این را بگویم که خون آنها و کربلای سیدالشهدا(ع ) بود که مرا به جبهه آورد و دست خودم نیست مادرم این نیروی الهی است که مرا می برد نه خودم .
شهید جعفر قلی امجدیان در سال 1346 در یک خانواده مذهبی در روستای سهنله در استان کرمانشاه چشم به جهان گشود در تاریخ 12 دی ماه 1367 در منطقه جنگی دهلران توسط دشمن بعثی به شهادت نائل آمد.
شهید محمدامين عليزاده قزويني بيست و دوم اسفند 1314 ، در شهرستان بوشهر چشم به جهان گشود در حد خواندن و نوشتن سوادآموخت. فروشنده دوره گرد بود. ازدواج كرد و صاحب چهار پسر و سه دختر شد به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت...
یازدهم دی 1346، در شهرستان اراک به دنیا آمد. پدرش ولی ، کارمند اداره جهاد کشاورزی بود و مادرش ستاره نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم دی 1365، در شلمچه بر اثر موج انفجار به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
یکم فروردین 1342، در روستای ریحان از توابع شهرستان خمین به دنیا آمد. پدرش محمد باقر، کشاورزی می کرد و مادرش زهرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. کارگر بنا بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم دی 1360، با سمت تک تیرانداز در بستان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.
پدر و مادر عزيزم آنگاهي که مرا به خاک مي سپاريد چشمانم را باز بگذاريد تا دشمن بداند که من با چشم باز اين راه را انتخاب نموده ام و دستانم را همچنان گره کرده بگشاييد تا دشمن بداند که من با مشت گره کرده از اين ميهن اسلامي ايران دفاع کرده ام...
او همیشه مقداری شکلات در جیبش داشت و به ده که میرفت آنها را بین بچه ها تقسیم می کرد و به هر بچه ای که می رسید دست پر از مهر و محبت خود را بر سرش می کشید و چند دانه از شکلاتها را به آن می داد و حتی بعضی مواقع کمپوت و پسته هایی را که مردم برای رزمندگان می فرستادند جمع می کرد و برای بچه های توی ده می برد...
وصيت خودم را با پيامي از جبهه از پشت سنگرهاي مستحكم اسلام از پشت كوهها و دشت ها شروع مي كنم . اي ملت عزيز اي مردم غيور ايران اي مردم رنج ديده دوران طاغوت و ستم شاهي با وجود شما عزيزان و با رهبري پيامبر گونه امام خميني به پايان رسيد و انقلاب اسلام پيروز شد .