خدا مي داند چقدر اصرار و پافشاري كردم تا به ما اجازه ملاقات دادند. فاطمه و زهرا را بغل كردم و به همراه مادر سيد به پادگان عشرت آباد رفتيم دو طرف ما يك گردان نظامي صف كشيده بودند. در اطاق كوچكي نشستيم تا اينكه آقا را آوردند، دستشان با دستبند به دست سربازي بسته بود.