مادر شهید «حسن علیزاده» میگوید: یک روز از جنگ آمده بود، آن روز هم جمعه بود. گفت: برویم نماز جمعه گفتم لباسها را باید بشورم تا خشک شود، گفت: نه لباسها را خیس بده آمدی میشوری و من روی بخاری خشک میکنم آمد از دستم گرفت و من را تا سر کوچه برد و برایم ماشین گرفت من را فرستاد و گفت خودش پشت سر میآید. خیلی اهل نماز و خدا بود.