شهید «احمد تبریزی» در وصیتنامهاش مینویسد: «فقط برای برپایی احکام اسلامی در جامعه به جبهه رفتم تا بتوانم با خونم امر به معروف و نهی از منکر کرده باشم. پس هر که در برابر منکرات ساکت بنشیند به خون شهدا خیانت کرده است.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
همرزم شهید «احمد تبریزی» نقل میکند: «احمد موتور را روشن کرد و با لبخند دست تکان داد. موتور هنوز چند متری جلو نرفته بود که خمپارهای با صدای بلند پیغام شهادت احمد را در جبهه جنوب پخش نمود.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
همرزم شهید «احمد تبریزی» نقل میکند: «احمد موتور را روشن کرد و با لبخند دست تکان داد. موتور هنوز چند متری جلو نرفته بود که خمپارهای با صدای بلند پیغام شهادت احمد را در جبهه جنوب پخش نمود.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
پدر شهید «احمد تبریزی» نقل میکند: «گفتم: ماه از آسمون آمد پایین! با تعجب نگاهم کردند. دو روز بعد همسرم فارغ شد. با دنیا آمدن احمد به تعبیر آن خوابم پی بردم.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
پدر شهید «احمد تبریزی» نقل میکند: «گفتم: ماه از آسمون آمد پایین! با تعجب نگاهم کردند. دو روز بعد همسرم فارغ شد. با دنیا آمدن احمد به تعبیر آن خوابم پی بردم.»
کد خبر: ۵۸۳۱۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۵
دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل میکند: «مادرش گفت: کاش سالم بودم و خودم و بچهام با هم میجنگیدیم! به این فکر کردم: چه آدمهای بزرگی در دو قدمی ما هستند و ما آنها را اینقدر کم رنگ میبینیم.»
کد خبر: ۵۸۳۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱
دوست شهید «محمدتقی پیوندی» نقل میکند: «مادرش گفت: کاش سالم بودم و خودم و بچهام با هم میجنگیدیم! به این فکر کردم: چه آدمهای بزرگی در دو قدمی ما هستند و ما آنها را اینقدر کم رنگ میبینیم.»
کد خبر: ۵۸۳۱۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۱/۰۱
شهید «سلیمان تیتییان» بیست و ششم مرداد ۱۳۲۴ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. به عنوان کارمند رسمی جذب بانک مرکزی تهران شد. همزمان با کار اداری به فعالیتهای ضد رژیم میپرداخت و در پخش اعلامیه و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت فعّال داشت. در زمان دفاع مقدس به نبرد با دشمن بعثی رفت که در شانزدهم دیماه ۱۳۵۹ در منطقه هویزه به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۳۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۶
شهید «سلیمان تیتییان» بیست و ششم مرداد ۱۳۲۴ در شهرستان سمنان به دنیا آمد. به عنوان کارمند رسمی جذب بانک مرکزی تهران شد. همزمان با کار اداری به فعالیتهای ضد رژیم میپرداخت و در پخش اعلامیه و تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی شرکت فعّال داشت. در زمان دفاع مقدس به نبرد با دشمن بعثی رفت که در شانزدهم دیماه ۱۳۵۹ در منطقه هویزه به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۸۳۱۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۶
به مناسبت سالروز شهادت شهید «حسین چلوویان»، تصاویری از این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۸۳۱۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
به مناسبت سالروز شهادت شهید «حسین چلوویان»، تصاویری از این شهید گرانقدر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۸۳۱۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۰۹
خواهر شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «درحالیکه خودنویسی را جلویش گرفته بود، آن را به طرف مادر برد و گفت: جایزه گرفتم. من هم رفتم کنار مادر و به خودنویس نگاه کردم. رسول گفت: قشنگه؟ گفتم: آره، خیلی. آن را به من داد و گفت: بیا! مال تو.»
کد خبر: ۵۸۳۰۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
خواهر شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «درحالیکه خودنویسی را جلویش گرفته بود، آن را به طرف مادر برد و گفت: جایزه گرفتم. من هم رفتم کنار مادر و به خودنویس نگاه کردم. رسول گفت: قشنگه؟ گفتم: آره، خیلی. آن را به من داد و گفت: بیا! مال تو.»
کد خبر: ۵۸۳۰۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
شهید «رسول ایوانکی» در وصیتنامهاش مینویسد: «هدفم از آمدن به میعادگاه عاشقان، لبیک گفتن به فرامین امام امت است که از جماران ندا میدهد و میگوید: جبهه رفتن از اهم واجباته.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
شهید «رسول ایوانکی» در وصیتنامهاش مینویسد: «هدفم از آمدن به میعادگاه عاشقان، لبیک گفتن به فرامین امام امت است که از جماران ندا میدهد و میگوید: جبهه رفتن از اهم واجباته.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
همرزم شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «گفت: اگر شما و بچهها را اذیت کردم معذرت میخوام. بچههای این جمع رو فراموش نمیکنم و حتماً شفاعت خواهم کرد. تیربار بعثی به سمت ما شلیک کرد. تیری به پیشانیاش اصابت کرد. حرفهای ده دقیقه مانده به شهادتش مدام در ذهنم مرور میشد.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
همرزم شهید «رسول ایوانکی» نقل میکند: «گفت: اگر شما و بچهها را اذیت کردم معذرت میخوام. بچههای این جمع رو فراموش نمیکنم و حتماً شفاعت خواهم کرد. تیربار بعثی به سمت ما شلیک کرد. تیری به پیشانیاش اصابت کرد. حرفهای ده دقیقه مانده به شهادتش مدام در ذهنم مرور میشد.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۱۱
مادر شهید «حسن اسیریسرخه» نقل میکند: «صدایش توی گوشم پیچید: چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟ داشتم ظرفها را میشستم که زنگ زدند. فامیل یکییکی آمدند. یواشیواش داشتم مطمئن میشدم که حسنم شهید شده.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
مادر شهید «حسن اسیریسرخه» نقل میکند: «صدایش توی گوشم پیچید: چه معنی داره که شما گِل کفش من رو پاک کنی؟ داشتم ظرفها را میشستم که زنگ زدند. فامیل یکییکی آمدند. یواشیواش داشتم مطمئن میشدم که حسنم شهید شده.»
کد خبر: ۵۸۳۰۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پسر دایی شهید «حسن اسیریسرخه» نقل میکند: «آن شب سر دردودلش باز شده بود یا شاید داشت بدون اینکه بداند کلاس آموزشی میگذاشت. گفت: آدم باید همیشه کاری کنه که خدا خوشش بیاد.»
کد خبر: ۵۸۳۰۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۱۰/۲۶