خاطرات خود نوشت

خاطرات خود نوشت

اگر من عاشق شهادت هستم معنایش این است که خدا قبولم کند

شهید «محمدحسین اشرف» در خاطراتش می‌نویسد: «در نوشته‌هایم که مرور می‌کنم مسئله شهادت را به صورتی خواسته‌ام که قابل توضیح است. اگر من عاشق شهادت هستم معنایش این است که خدا قبولم کند.»
خاطرات خودنوشت آزاده کرمانشاهی"امید علی پیری"؛

تا همه را آزاد نکنید به ایران نمی‌رویم

نوید شاهد - آزاده کرمانشاهی" امید علی پیری" در روایتی می گوید: «صلیب سرخ آمد و گفت بیایید برای رفتن به ایران باید ثبت نام کنید اما بچه ها نرفتند. آنها گفتند چه شده شما تا امروز برای ایران می مردید و حالا نمی روید! گفتیم چند تا از بچه های ما را برده اید تا آنها را هم نیاورید ما به ایران نمی رویم.»
خاطرات خودنوشت شهید "منوچهر جانجانی" از شهدای عملیات مرصاد؛

وقتی به هوش آمدم دستم را قطع کرده بودند

نوید شاهد - شهید "منوچهر جانجانی" یکی از شهدای عملیات مرصاد است که در یکی از خاطرات خود می گوید: «برادران! دستم ناراحتی دارد کمک می‌خواهم، با آمبولانس مرا به اورژانس ارتش انتقال دادند. ساعت دو نیمه شب بود که به هوش آمدم و دیدم در بیمارستان هستم و مرا عمل کرده و دستم را قطع کرده‌اند.»

آخرین خاطرات روشنی ام

"نسرین ماه دشتیان" یک بانوی جانباز روشن دل کرمانشاهی است که در بخشی از خاطرات خود می نویسد:« صورت وحشت زده مادر را برای آخرین بار در خاطره ی سرخ رنگ ذهنم به خاطر سپردم و به آرامی به وادی تاریکی و ظلمت محض قدم نهادم. آری این بود آخرین تابلوی حکاکی شده در آخرین صفحه خاطرات روشنی ام.»

خاطرات خود نوشت شهید "بهرام خان‌ محمدی"

نوید شاهد تصاویر خاطرات خود نوشت شهید "بهرام خان محمدی" را در سالروز شهادتش منتشر کرد.

تصاویر خاطرات خودنوشت شهید محرمعلی محمدی

نوید شاهد تصاویر خاطرات خود نوشت شهید "محرمعلی محمدی" را در سالروز شهادت این شهید بزرگوار منتشر کرد.

تصاویر/ نگاهی بر خاطرات خودنوشت شهید داوود تاران

شهید داوود تاران نوزدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش ابراهیم (فوت ۱۳۶۵) و مادرش خدیجه نام داشت.

خاطرات خود نوشت شهید محمدولی رضائی در آینه تصاویر

شهید محمدولی رضائی بیستم فروردین ۱۳۴۳‏، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش حاتم، فروشنده دوره گرد بود و مادرش تحفه نسا نام داشت.
خاطرات خود نوشت شهید «هادی محمدنفری» منتشر شد؛

عکس حجله «شهادت»

شهید هادی در جواب گفت این عکس را برای روی حجله شهادتم میخواهم عکاس با تعجب گفت برادر تو را بخدا قسم این حرف را نزن (اول امتناع کرد و بالاخره عکس را انداخت) و بالاخره همان عکس بر روی ججله اش آویزان شد.
خاطرات خود نوشت شهید «محمد علی حاج لو» منتشر شد؛

خاطرات خود نوشت / قبل از سال تحویل

روز عيد خاطرات از جبهه هاي حق عليه باطل روز عيد بود بچه های چادر ما که بیست و پنج نفر بودند هر کس هر چيزی داشت اوردند و سفره پهن کردند ميوه چند دونه، سال تحويل شد اول قران خواندند

نوشته های عارفانه «شهید سیدقاسم ذبیحی فر»

سوار ماشین شدم، مثل همیشه حمد و سوره و شهادتین را خواندم و بعد آیه الکرسی را خواندم خیلی خوشحال بودم، به اهواز رسیدیم، ساعت هفت صبح گذشته بود، از ماشین پیاده شدم سورا ماشین دیگری شدم و تا سه راهی سوسنگرد خرمشهر رفتم، بعد سوار ماشین صلواتی شدم و به طرف مقرمان حرکت کردم که یکدفعه نگاهم به افق افتاد، جاده خلوت بود و دشت صاف اجازه دید وسیع میداد.
شهید «محمد عیدی»؛

فرمانده گروهان عمار یاسر معجزه الهی را روایت می کند

یک روز که گروهان را به خط کرده بودند چون شهید فرمانده گروهان عمار یاسر بودند و به طرف تپه شکسته می رفتند گروهان تقریبا حدود هفصد تا هشتصد نفر جمعیت داشته است ایشان ذکر می کردنند قبل از اینکه عملیات را شروع کنیم گروهان را به صف کردیم تا از گروهان پذیرایی کنیم که با کمال تعجب دیدیم که هوا یک مرتبه گرفته و مه آلود شد و من به بچه ها گفتم این یک معجزه است که لطف خدا را شامل حال ما کرده است

خاطرات خودنوشت شهید حبیب الله نمازیان(2)/ انفجار بمب در میدان توپخانه

دیروز عصر رفته بودم بلیط برای مادرم و پدرم برای مشهد بگیرم، یک بمب در پشت میدان توپخانه جلوی دادگستری منفجر شد. من وقتی امروز صبح محل حادثه را دیدم خیلی ناراحت شدم. مگر این مردم بیگناه چه کرده اند که این منافقان کوردل چنین می کنند مرگ بر منافق.
به مناسبت سی و پنجمین سالگرد «شهادت» خاطرات خودنوشت شهید «سیدمهدی میربابایی» منتشر شد؛+دستخط شهید

خاطرات خود نوشت / لحظات دلهره و التهاب!

صبح روز چهارشنبه بود که وسایل خود را آماده و به سوی لانه جاسوسی جایی که قرار بود از آن مکان اعزام شویم رفتم و آنجا چند تا از بچه های هم دوره ای قبل را دیدم و با چند برادر دیگر هم آشنا شدم و در آنجا تا ظهر ما را دسته بندی کرده و کارهای متفرقه را انجام دادند.و آن لحظات را می توان لحظات دلهره و التهاب نامید. زیرا هنوز به درستی مشخص نبود که مقصدمان کدام جبهه است و همه دعا می کردند که به یکی از جبهه های جنوب برویم، زیرا سه ماه را در غرب بودیم و می توان گفت: آنها جبهه های سالن بودند که تحول با حضورت مشاهده نمی شد.
چکیده ای از یادداشت های «شهیدحیدر چهارپاشلو» را در سالروز «شهادتش» می خوانید؛

خاطرات خود نوشت / ارتفاعات میمک در شب عملیات «قسمت دوم»

ساعت دوازده شب به ما آماده باش دادند. من هم از ساعاتی قبل پاسبان بودم و در رفت و آمد و سرکشی و به نگهبانی از ساعت دقیق عملیات بی اطلاع، ولی می گفتند ساعت یک شب شروع خواهد شد تا ساعت یک سکوت عجیبی منطقه را فرا گرفته بود و هیچگونه تیراندازی نه از سوی ایران و نه از سوی عراق انجام نشد.
چکیده ای از یادداشت های «شهیدحیدر چهارپاشلو» را در سالروز «شهادتش» می خوانید؛

خاطرات خود نوشت / لحظه به لحظه آتش دشمن شدیدتر می شد «قسمت اول»

روزها و شبها به همین منوال می گذشت و درگیری مختصری تا اینکه در روز هجدهم اردیبهشت 1365 متوجه شدیم تحولاتی در خط دشمن مشاهده می شود. ساعت چهار بامداد دشمن شروع به ریختن آتش روی ما کرد، لحظه به لحظه آتش دشمن شدیدتر می شد و آنقدر دشمن آتش می ریخت که سرمان را نمی توانستیم از کانال بالا بیاوریم.
خاطرات نماز جمعه

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»+دستخط خاطرات

این خاطرات در روز جمعه به تاریخ بیست و هشتم آبان سال 1361 هست که در روز جمعه برای ادای نماز جمعه رهسپار جایگاه نماز شدم وقتی که به درب حیاط جایگاه نماز جمعه رسیدم، دیدم کتابهایی می فروشند و من یک کتاب خریدم و بعد داخل حیاط نماز شدم...
طراحی و تولید: ایران سامانه