نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - همرزم شهید
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

خاطره ای از شهید غلام بازدار- راوی همرزم شهید
شهيد غلام باز دار نيز از آن دلاور مرداني بود كه رفتن را بر ماندن ترجيح داد. تحصيل علم در كلاس مدرسه را رها كرد و بر تحصيل عشق و ايثار در دانشگاه جبهه را بر همه چيز و همه كس ترجيح داد برايش مهم نبود كه بر خاك بخوابد يا بر سنگ يا بر فرش،ايمانش برايش مهم بود...
کد خبر: ۴۵۰۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۸

روایتی خواندنی از حميد زواريان همرزم شهید «وجیه الله بیگلری بهادر» منتشر شد؛
نيروهاي جندالله از شهر سقز جهت کمک به ما به روستاي کسنزان آمدند و قرار شد به اتفاق به نيروهاي دشمن که در روستاهای همجوار مستقر بودند حمله کنيم. نيروهاي جند الله از يک طرف و برادر بيگلری و تعداد ديگری از برادران بسيجی و سپاهی از جناح ديگر به روستايی که کموله ها در آنجا مستقر بودند حمله کردند و در اين حمله بود که برادر بيگلری و تعدادی از همرزمان، به فيض عظيم شهادت نائل گشته و در رحمت حق آرميدند.
کد خبر: ۴۴۹۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۳

خاطرات;
شهید غلامرضا تیلک در سال 1339 در خانواده ای مذهبی در گناوه دیده به جهان گشود.حضوری فعال در عرصه فرهنگی داشت.در چندین نوبت عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیده بود سرانجام درآخرین نوبت در عملیات کربلای پنج شرکت نمود و در تاریخ 1365/11/3 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۸۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۲

خاطرات;
شهید در سال 1348 در روستاي «گزدراز» چشم به جهان گشود. محمد شيفته ي اسلام و رهبر انقلاب(ره) بود. با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران اسلامي، مدام در تلاش بود كه به هر طريقي شده، به جبهه برود. سرانجام در روز 64/11/24 همراه با فرمانده خود، به آرزوي هميشگي‌اش كه همانا شهادت در راه خدا بود رسيد.
کد خبر: ۴۴۷۶۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۷

خاطرات;
شهید حیدر بوستانی در تاریخ 1340/7/19 در بردخون متولد شد. و باشروع جنگ عازم جبهه جنگ شد و سرانجام در تاریخ 1360/10/17 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۶۷۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۲

خاطرات;
علي قاسم زاده فرزند حاجي ساكن اهرم تنگستان در 1345/10/10 دیده به جهان گشود.بارها به جبهه حق علیه باطل رفت و سرانجام در 65/10/4 در عمليات كربلاي 4 در منطقه شلمچه در جزيره مينيو به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۵۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۱

از شهید «امیرولی عابدی»
داشتیم از پادگان بیرون می رفتیم که در آستانه در پادگان، یک گلوله توپ صد و پنج به فاصله بیست متری ماشین ما به زمین خورد.همه خوابیدند، بجز او، به او گفتم، خدا بهت رحم کرد، گفت ما از این سعادتها نداریم، تا نزدیکی منطقه درگیری در راه برای ما سرودهای انقلابی و شعرهای حماسی می خواند، چهره اش چنان معنوی شده بود که در دل یقین کردم امروز رفتنی است در مسیر توسط افراد کومله و دمکرات کمین خوردیم.
کد خبر: ۴۴۵۲۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲

خاطره ی از شهید محمد کریمی نژاد- راوی همرزم شهید
اوایل خیلی کم حرف بود، اما کم کم با هم دوست شدیم. گاهگاهی برایمان از زندگیش می گفت از رنج ها و دربدری ها، از تجربه های شغلی کارگری و چوپانی و ... حالا هم کارمند ساده جهاد سازندگی بود که داوطلبانه به جبهه آمده بود...
کد خبر: ۴۴۵۱۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲

دوست و همرزم شهید بابانظری درباره او تعریف می‌کند: رضا جثه کوچکی داشت و کوچک بسیجی با آن رنگ خاکی بر قامتش برازنده بود، تسبیح نازکی که به دستش بود و چفیه سیاه با راههای سفیدی که به دور گردنش بود به تمام معنا نشانه هایی از یک بسیجی خاکی بود.
کد خبر: ۴۴۳۹۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۳

میرحسینی گفت بد نیست چند دقیقه زودتر از اذان موتور برق را روشن کنی و پشت بلندگو مناجات بگزاری. شاید بعضی ها خواستند زودتر بلند شوند.
کد خبر: ۴۴۳۸۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۱

در عملیات مسلم ابن عقیل قرار بود شبانه به شهر مندلی عراق وارد شویم، شهید حسین اخلاصی زنگنه- که بچه های رزمنده را با نام گلاب صدا می زد قبل از حرکت ، اورکت خود را از تن بیرون آورده و به مسئول خود داد. من به او گفتم: گلاب، شب مندلی خیلی سرد است و او جواب داد: گلاب! من که امشب شهید می شوم، چرا مدیون بیت المال باشم؟
کد خبر: ۴۴۳۷۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۱۱

خاطرات;
شهید ناصر یونسی در سال 1341 در روستاي «محرزي» از توابع بوشهر به دنیا آمد.شهيد پس از اتمام تحصيلات راهنمايي، با شروع جنگ تحميلي روانه ي جبهه هاي نبرد با دشمن شد. و سرانجام در عملیات طریق القدس 1360/9/9 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۳۲۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۸

شهید آبان ماه;
علي بحراني د در سال 1344 ( هـ . ش) چشم به جهان گشود. باشروع جنگ علی با اینکه دوره راهنمایی را هنوز تمام نکرده بود عازم جبهه جنگ شد.او پس از رشادت‌هاي فراوان در صحنه‌ي نبرد، 61/8/11 ، عمليات «محرم» به شرف شهادت نائل شد
کد خبر: ۴۴۲۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۹

خاطراتی از شهید حسینعلی مونسان
کد خبر: ۴۴۲۸۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

تأملی بر زندگی سرداری از اورامان ؛
شهید نجیب پیران ویسه یکی از دلاوران کرد منطقه اورامانات استان کرمانشاه است که در کارنامه زندگی پر فراز و نشیب او نکات برجسته ای به چشم می خورد که یکی از مهم ترین آنها همرزمی با شهید چمران در غائله پاوه است.
کد خبر: ۴۴۲۷۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۲۷

روایتی خواندنی از همرزم شهید رضا کریم لو در سالروز منتشر شد؛
سیزدهم آبان بود و شب عملیات. بچه ها یه حال و هوای دیگه داشتند. یکی دعا می خواند ، یکی وصیت نامه می نوشت ، بعضی ها هم که نور بالا می زدند، از حال و هوایشان معلوم بود که رفتنی هستند. در این چند مدت ، به قدری عملیات دیدیم که تقریباً می توانیم شهدا را از قبل شناسایی کنیم . مثل اینکه این بار نوبت آقا رضا بود.
کد خبر: ۴۴۱۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۱۳

خاطره ای از شهید جعفر چناری از زبان همرزم شهید
سر و پدر در یک لحظه انگار همدیگر را نمی شناختند. اما در یک لحظه همدیگر را در آغوش می گرفتند. انگار، چند لحظه دیگر، با هم نیستند.پدر، انگار از صحنه نبرد کربلا برگشته بود و تجربه آنجا را در سینه داشت...
کد خبر: ۴۴۱۱۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۲

خاطره ای از شهید صادق صیدکرمی-راوی همرزم شهید
حدوداً یک شبانه روز در راه بودیم. خبری از غذا نبود با مشکل، مقداری غذا تهیه کردیم. هم خسته و هم گرسنه بودیم. غذا هم خیلی کم بود. صادق غذای سهم خود را تقسیم کرد و به دیگر رزمندگان داد.گفتم: چرا غذا نمی خوری؟ گفت: من نمی خورم، غذا کم است، بگذار دیگر رزمندگان سهم مرا بخورند...
کد خبر: ۴۴۰۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۷/۲۹

گفتم، خدایا امشب بچه ام به خوابم بیاد که دیگه گریه نکنم و آرام بشم
دیدم یه دشتی همه برف باریده وکوه ها پر ازبرف هست . یه دربزرگی بود تا دروباز کردم دیدم بچه ام ازدورداره میاد ومن بغلش کردم ، گفتم بیا مامان برات برنج آوردم . تو که ساکت هم نیاوردی ووسیله نداری .گفت ، همه چی دارم . اون شب من برای مراسمش خیلی غذا پخته بودم . چهار تا قابلمه شام هم برای همسایه هایی که نبودند کنار گذاشته بودم .میگفت ، امشب خیلی غذا خوردم . تو نگران نباش بیا میوه بهشتی بخور . من دارم خدمت میکنم وبعد ازخدمت هم برمیگردم
کد خبر: ۴۴۰۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۸/۰۱