سالروز شهادت
هر روز مشتاق تر قد مي کشيدي تا شانه به شانه ي پدر تابستان هاي خسته ات را کار کني، شايد ترک دست هاي پدر کمتر شوند و لبخندهايش کشدارتر. پابه پاي تابستان هاي گرم، عرق ريزان کار مي کردي تا پدر کمتر احساس خستگي کند، احساس تنهايي و تنگدستي کند. کمکش مي کردي تا دلتنگي هايش را در آوازهايش تمام کند. تمام تابستان هاي دوران دبيرستانت به کارگري گذشت...