«به اتفاق پسرم با ميني بوس خودمان به طرف شهر مي آمديم. كه مزدوران رژيم پهلوي جاده را بسته بودند. من برای یک لحظه ترسیدم نگاهی به اردشیر کردم نمیدانستم باید چیکار کنم اما پسر 14 ساله ام شجاعانه نشسته بود با نگرانی گفتم: اردشیر برو زير صندليها پنهان شو، اما او قبول نكرد و گفت: مرد يكبار مي ميرد و آمد كنار من كه در حال رانندگي بودم نشست...» در ادامه متن خاطره پدر این شهید والامقام را در نوید شاهد بخوانید.