خاطره خودنوشت شهید محمود ستوده «۲۵»
شهید «محمود ستوده» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «وقتی داخل مقر شدیم برادر الوانی را دیدم و از او سوال کردم: علی خبری شده؟! علی در جواب گفت: برادر جوکار بالای سنگر ایستاده بود و بعثیان کافر و از خدا بیخبر او را دیدند و به سمتش تیراندازی کردند و یک تیر به شانهاش خورد و بعد او را به بیمارستان انتقال دادیم...» قسمت بیست و پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.