خاطرات شفاهی جانبازان؛
آزاده و جانباز سرافراز «دادشاه حسنزاده» درباره نحوه اعزامش به جبهه چنین روایت میکند: در دوران جنگ بود که برای سربازی نامنویسی کردم و دوران آموزشی خود را در ۰۵ کرمان گذراندم. یک شب ما را به سنگر کمین بردند و فاصله عراقیها با ما هفتصد متر بود و به اندارهای نزدیک بودیم که اگر سرمان را بالا میآوردیم میتوانستند به ما شلیک کنند. در دوران اسارت اتفاقات سخت زیادی برایم افتاد به گونهای که نه در شب و نه در روز نمیتوانستم بخوابم. دو سال در اسارت بودم. تو این ایام اسارت هیچکس از وجود ما با خبر نبود و مفقودالاثر بودیم و زمانی خانواده از وجو ما با خبر شدند که ما را به بندرعباس آوردند.