نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - شهید بسیجی
« یک روز وقتی به منزل آمد، بیشتر از همیشه ناهار خورد، گفتم: محمد چی شده مگر پولت را خرج نکردی. گفت: امروز دروغ گفتم...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات برادر شهید «محمد حامدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۸۶۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۹

شهید «ایرج آموخت» در عملیات والفجر 8 بر اثر اصابت ترکش در آغوش پدر به شهادت رسید و پیکر مطهرش در جوار پدر در گلزار شهدای شهر آبیک به خاک سپرده شد.
کد خبر: ۴۷۸۳۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۴

پدر شهید «سید مصطفی حاجی‌میری» مخالف سرسخت حضور پسرش در جبهه بود، غافل از آنکه سید مصطفی رگ خوابش را دانسته و با شگردهایی رضایت پدر را جلب می‌کند... این روایت جذاب و خواندنی از زبان پدر شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳

شهید "حسن حیدری" در وصیت‌نامه‌اش آورده است: «ای برادران و خواهران عزیزم در راه اعتلای کلمه حق همچون امام مظلوم حسین(ع) و زینب کبری (س) باشید و از راه شهدا پاسداری کنید...»
کد خبر: ۴۷۸۲۷۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

ابراهیم کریمیان (کرمیان‌زیارانی) خَیِّر و پدر شهید «شکرالله کرمیان‌زیارانی» آسمانی شد.
کد خبر: ۴۷۸۱۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

همزمان با سالروز شهادت شهید "شیرقلی اسپرورینی" در وصیت‌نامه‌ این شهید بزرگوار می‌خوانیم: خط سرخ شهادتم را ادامه دهید، دست از رهبر عالی قدر امام عزیزمان بر ندارید و همیشه در فکر انقلاب باشید تا پیروزی نهایی به دست آید...
کد خبر: ۴۷۸۱۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

شهید «مهرزاد مهدی‌پوربقال‌قزوینی» به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و بیست و هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۳ در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۷۷۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

شهید "رجبعلی بابا" در وصیت‌نامه‌اش آورده است: چشمم را باز نگه دارید که معنایش این باشد که من کورکورانه به جبهه نرفتم؛ بلکه با عشق حسین(ع) به جبهه می‌روم...
کد خبر: ۴۷۷۹۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۶

شهید «سعید پایروند» 15 ساله و بسیجی فعال بود که در جبهه‌ها مقابل دشمنان سرسخت ایستاد و تا پای جان از انقلاب اسلامی دفاع کرد.
کد خبر: ۴۷۷۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴

بعد از اتمام دعای کمیل با سعید به مزار شهدا رفتیم، به قطعه آخر که رسیدیم، سعید ایستاد. گفتم: سعید جان چرا ایستادی؟ گفت: مادر، اینجا که می‌بینی، خانه من است و مرا... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید پایروند» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۷۷۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴

همزمان با سالروز شهادت شهید "علی آغاسی" در وصیت‌نامه‌ این شهید بزگوار می‌خوانیم: عزیزان بیایید در این عمر کوتاه با افتخار به کمک اسلام شتافته، امام حسین(ع)را یارى دهید و جوابگوى «لبیک» به امام خمینى(س) باشید...
کد خبر: ۴۷۷۷۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۳

به مسئول اعزام گفتم: اخوی ما دارد میاد سراغ شما که اجازه بدی برود جبهه، شناسنامه‌اش را بخواه و چون به سن قانونی نرسیده، جلوشو بگیر و نزار برود... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «قاسم شکیب‌زاده» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۷۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۳

بهروز فرخ پدر شهید گرانقدر «حسین فرخ» دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
کد خبر: ۴۷۷۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۳

او در سن ۲۰ سالگی گاهی در نماز، آنقدر به درگاه خداوند متعال گریه و زاری می‌کرد که مو بر تن من سیخ می‌شد و با خود می‌گفتم:... ادامه این خاطره از برادر شهید «علی‌اصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۲۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۷

کشور لشگری مادر شهید بزرگوار ابراهیم لشگری به فرزند شهیدش پیوست.
کد خبر: ۴۷۷۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶

جانباز اصغر وهاب‌پور فرزند گرانقدر شهید «علی‌اکبر وهاب‌پور» به پدر شهیدش پیوست.
کد خبر: ۴۷۷۲۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۶

شهید "مجید قنبری" در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: ملت شهیدپرور سعى کنید همیشه در صحنه باشید زیرا اگر شما در صحنه نباشید، دولت به تنهایى هیچ کارى نمى‌تواند از پیش ببرد...
کد خبر: ۴۷۷۱۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۵

شش ماه است که منتظر چنین لحظه‌ای هستم، حالا بگذارم و بروم؟ آن وقت جواب خون شهدا را چه بدهم؟... ادامه این خاطره از همرزم شهید «محمدرضا پیله‌فروش» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۰۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۲

در آستانه سالروز تولد شهید "جعفر غفاری‌اصل" در وصیت‌نامه‌ این شهید گرانقدر می‌خوانیم: ما تا آخرین نفس در سنگر عشق و شهادت ایستادگی می‌کنیم و تا خون در بدن داریم به جهاد خود ادامه خواهیم داد...
کد خبر: ۴۷۶۹۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۱

کمی با شال ور رفتم که بازش کنم ولی اصلا اجازه این کار را نداد. با ۲، ۳ تا از بچه‌ها آمدیم به قصد اینکه شال را از گردنش باز کنیم و علت ماجرا را بفهمیم. اکبر که از ماجرا با خبر شد، جلو آمد و ... آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «اکبر آذربایجانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۷۶۹۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۱۱