هرچند کوچ بود اما روح بلندی داشت
در بازگشت از جبهه از پدرش می خواهد که به دیدار امام خمینی (ره) مشرف شوند . هر چه پدر بهانه می آورد و می گوید که ما جایی را بلد نیستم ، کسی را نمی شناسیم ، ما را اونجا راه نمی دهند . . . اما ظفر پدر را مجبور می کند تا به این ملاقات و دیدار راضی شود . به اتفاق پدر به طرف تهران حرکت می کنند . .