خاطرات شهید شکرالله اصغری علائی

خاطرات شهید شکرالله اصغری علائی

دلم می‌خواست بابا از قاب عکسش بیرون بیاید

دختر شهید «شکرالله اصغری‌علائی» نقل می‌کند: «دلم می‌خواست باز هم وقتی صدای زنگِ در می‌آید، زودتر از بقیه خودم را به بابا برسانم و او من را روی زانویش بنشاند و بابت نماز‌های یک خط در میانی که می‌خواندم، تشویقم کند. دلم می‌خواست از توی قاب عکسش بیاید بیرون.»
طراحی و تولید: ایران سامانه