نوید شاهد - «آهسته گفتم: هادی! برو آبی به دست و صورتت بزن! استاد داره نگات میکنه. از فرط خستگی سر کلاس درس چرت میزد. شبانه روز یکی دو ساعت بیشتر نمیخوابید. تا آخر ساعت به سختی چشمهایش را باز نگه داشت. بعد از زنگ گفتم: هادی کارهات رو کم کن، دَرسِت واجبتره ! کتابهایش را دسته کرد و جدی و مطمئن گفت ...» آنچه خواندید به نقل از هم کلاسی دوره دانشگاه شهید "محمد هادی مخلصی" است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت میکند.