اسارت - صفحه 18

آخرین اخبار:
اسارت

هدیه ای در اسارت

معصومه آباد یکی از دختران دانش آموز بود که سال و چند ماه اسارت او در زندان ها و بازداشتگاه های عراق خود حکایتی است غم بار ولی خواندنی، حکایت زندگی، پیش روی دشمنی که نشسته است تا شکست نتو را ببیند. خاطره ای از دوران اسارت ش را با هم می خوانیم.
خاطره ای از شناسایی پیکر شهید تندگویان؛

شهید تندگویان بعد از آزادی اسرا شهید شدند

دکترمحمدمهدي اعتمادي، دوست صميمي شهيد تندگويان، کسي است که به‌سبب رسيدگي به دندان‌هاي آن شهيد در زمان حيات، براي تشخيص پيکر پاک آن عزيز همراه هيأت اعزامي به عراق رفت تا در صورتي که جسد قابل شناسايي نبود، از روي شکل دندان‌هاي شهيد،جنازه را تشخيص دهد.

خلبان شهید غلامرضا چاغروند

دشمن با اسارت بالگرد و سرنشينان آن تدارك يك مصاحبه راديويي را براي خوراك تبليغاتي در همان محل مي‌دهد كه خلبان چاغروند در مقابل خواست آنها مبني بر اسائه ادب به ساحت امام و مسئولين جمهوري اسلامي ايران از خود مقاومت نشان مي‌دهد كه همانجا او را شهيد و دفن مي‌كنند

«شهيد غريب» روایتی از اسارت شهید تندگویان

«روايتي از اسارت شهيد تندگويان » عنوان فرعي کتاب «شهيد غريب »اثر جليل جباري است. کتاب را معاونت تبليغات و روابط عمومي سازمان عقيدتي سياسي ارتش جمهوري اسلامي ايران منتشر کرده است

وسعت انتظار / کلیپ

کلیپ وسعت انتظار با صدای ناصر عبداللهی که دوران اسارت آزادگان را به تصویر می کشد.
از زبان مرحوم حاج سيدعلي‌اكبر ابوترابي

چگونه به اسارت درآمدم؟

نوید شاهد: ظاهراً بلافاصله از داخل تانك تماس گرفتند با مركزشان. يك نفربري كه چرخهاي لاستيكي داشت، رفت به سمت نيروهاي ايران و از آن طرف به سمت من آمد كه من خيال كنم آن نفربر ايراني است. ما هم كه موضوع را نمي دانستيم، با ديدن آن خوشحال شديم و به جاي اين كه به سمت آن برادرمان برويم به سمت اين رفتيم. به يكي از آنها گفتم: ما دو نفريم. اجازه بده من بروم و او را بياورم. برگشتم، ديدم دو مرتبه ما را صدا كرد.
"یوسف تباران" ويژه سالروز ورود آزادگان به ميهن اسلامي

بازخوانی سخنان تاریخی امام خمینی(ره) در مورد اسرا

نوید شاهد: ما را چه رسد که با این قلم‏های شکسته و بیان‏های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست داده‏اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده‏اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم؟ زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعلام کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جان بازی نموده‏ اند. .

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (17)؛ پايداري اسرا

نوید شاهد: دشمن،‌ در روزهاي پاياني اسارت ،‌ يكي از برادران اسيرمان،‌كه از اهالي تهران و جوان و متعهد و شايسته اي بود را در اردوگاه 18 تكريت به شهادت رسانده بود

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (16)؛ شهيدي غريب

نوید شاهد: يكي از برادران عزيزي كه دربند اسارت دشمن درآمد مرحوم عزيز آزاده،‌شهيد حاج منصور زرنقاش بود،‌ رضوان الله تعالي عليه. ايشان در اردوگاه 11 يا 13 كه من در آنجا نبودم،‌ خدمتگزار جمع اسرا بود. قبل از اسارت كاروان دار حج بودند؛‌ در نتيجه،‌در اسارت هم شروع مي كند همان طور به خدمتگزاري و عهده دار مسؤوليت خدماتي مي شوند.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (15)؛ زيارت هديه اي الهي

نوید شاهد: (آذر سال 68) ما دراردوگاه تكريت 5 بوديم كه مشرف شديم زيارت كربلا و نجف. يك اتوبوس ديگرهم ديديم كه همراهمان مي آيد. در حرم آقا اما حسين(ع) آنها را از ما جدا نگه داشتند. در حرم متوجه شديم كه اينها منافقين هستند. آنها كساني بودند كه در كمپ صلاح الدين نگهداري مي شدند و جزء گروهك منافقين بودند. نگذاشتند كه آنها با ما همراه شوند. اول ما زيارت كرديم و آمديم بيرون و بعد آنها.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (14)؛ معلم سهيد اسارت

نوید شاهد: مسائل فرهنگي اردوگاه، ‌الحمدالله با تمام اصرار و سختگيري كه دشمن داشت،‌ در هر اردوگاهي ادامه پيدا مي كرد و قويتر مي شد. برادران ما با سعي و تلاش و اخلاص در خدمت به يكديگر،‌آنجا را به يك محيط سالمي تبديل كرده بودند. كلاسهاي درسي كه برادران عزيزمان داير مي كردند براي اين بود كه از نظر رشد علمي و تقويت روحي و معنوي،‌ برادرانمان در اسارت تأمين شوند. در نتيجه،‌يك جو سالمي به وجود آمده بود.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (12)؛ چوب خيزران

نوید شاهد: در اردوگاه،‌دشمن،‌يكي از برادران آزداهْ‌ ما را زير فشار قرار داد كه او به امام خميني توهين كند. آن دشمن كينه توز مي گفت:"بايد به رهبرت اهانت كني وگرنه رهايت نمي كنم. هر چه فشار آورد،‌ايشان مقاومت كرد.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (11)؛ به خاطر آسايش ديگران

نوید شاهد: يك سال بود كه غده اي سرطاني در شكمشان به وجود آمده بود تا مدتها ما نمي دانستيم كه به اين بيماري مبتلاست. مدتي در بيمارستان بستري شد. وقتي به اردوگاه آمد،‌ اين غده در شكم اين برادر عزيزمان رشد كرده و پوست شكم را جمع كرده بود؛‌ بنابراين،‌ ايشان نمي توانست راست راه برود؛‌چون اذيت مي شد و مجبور بود خم بشود.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (10)؛ مؤذن زنداني

نوید شاهد: در اسارت ، ‌اذان گفتن با صداي بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان مي گفتيم،‌ اما به گونه اي كه دشمن نفهمد.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (9)؛ تحول دروني

نوید شاهد: ايثارگريها آرامشي به جمع برادران ما در اسارت بخشيده بود. آنها به راحتي مشكلات اسارت را متحمل مي شدند. هر چه فشار اسارت بيشتر مي شد مقاومت آن ها هم افزايش پيدا مي كرد؛ ‌لذا هر چه پيش مي رفتيم شاهد ظهور ضعف هاي كمتري بوديم.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (8)؛ عارف شبهاي اسارت

نوید شاهد: در شرايطي كه بيداري در دل تاريك شب، ‌برادارن ما را تهديد مي كرد،‌ فرزند برومند شهيد عالي مقام،‌ رهرو راه حسين(ع)،‌شهيد محمود امجديان،‌ بدون اعتنا اكثر شبها،‌ تا صبح بيدار مي ماند و در مقابل خستگي روز، ‌خواهش ما اين بود كه همانند بقيه برادرانت شب را به استراحت بپردازد. ولي به حق خانهْ‌ خدا و به حق صاحب اين ايام،‌ آقا حسين بن علي (ع)،‌ در هر لحظه اي از لحظات شب كه چشم را باز مي كردي،‌ محمود را رو به قبله،‌ سر به زانو،‌ يا در حال سجده و در حال خواندن قرآن مي ديدي.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (7)؛ يك بسيجي و اين همه دشمن!

نوید شاهد: در اردوگاه موصل بوديم. معولاً‌ گاه و بيگاه اردوگاه يا يك آسايشگاه را تنبيه مي كردند. مثلاً آْسايشگاهي كه صد و پنجاه اسير در آن زندگي مي كردند، ‌دستشويي را بيست و چهار ساعت روي اين صد و پنجاه نفر مي بستند و تنها يك مرتبه باز مي كردند و در همين يكبار هم موقع رفت و برگشت،‌با كابل بچه ها را مي زدند و بدرقه مي كردند. در يكي از موارد كه همهْ‌ اردوگاه را تنبيه كرده بودند،‌ نوبت آسايشگاه مقابل ما بود كه به دستشويي بروند. نگهبانهاي عراقي با كابل كنار هم ايستاده بودند و حدود ده،‌ دوازده نفر از بچه ها بايد از كنار آنها رد مي شدند.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (6)؛ محبتهاي فراموش نشدني

نوید شاهد: يك جانبازي كه از ناحيهْ‌ پا مجروح بود، ‌زياد زجر مي كشيد. به گونه اي بود كه خطر تهديدش مي كرد كه پايش را قطع كنند. خيلي زجر مي كشيد. ايشان مي خواست آزاد شود. به هر صورتي كه بود خودش را رساند پشت پنجرهْ‌ ما. گريه مي كرد:"حاجي!‌ فلاني(اسمش را فررموش كرده ام) اين قدر به من محبت كرده كه اگر مادر بود خسته مي شد،‌ ولي اين خسته نشد و محال بود برادر تني اينقدر به من خدمت كند.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (5)؛ ايثارگران گمنام

نوید شاهد: من يادم هست كه يك نفر حتي مقيد بود كه در شب سرفه هم نكنند و اگر سرفه اش مي گرفت دستش را جوري مي گرفت جلوي دهانش كه با صداي سرفهْ‌ او مبادا كسي بيدار شود. تا اين اندازه برادران ما نسبت به هم احساس خيرخواهي داشتند.

«حماسه های ناگفته» اسیران از زبان سیدآزادگان (4)؛ رشد فضیلت ها

نوید شاهد: هر چه اسارت طولاني تر مي شد به جاي اينكه ناهنجاريها بيشتر شود و صبر و تحمل كمتر شود و اسارت و نگرانيهاي روحي بيشتري به بار بياورد ،‌انسان مي ديد كه درست،‌ عكس اين مسأله پيش مي آمد. همان طور كه صليب گفته بود:"ما تعجب مي كنيم هر چه اسارت طولاني تر مي شود آرامش شما بيشتر و نگرانيهاي شما در اسارت كمتر مي شود.
طراحی و تولید: ایران سامانه