مادر شهید «قاسم جعفرلو» روایت میکند: «روزی که میخواست به جبهه برود دخترم در بیمارستان بود و من به قاسم گفتم: قاسم جان فعلاً چند روزی را در خانه بمان تا من پیش خواهرت بروم و کارهایش را انجام بدهم و بعد که برگشتم تو را راهی جبهه میکنم اما متاسفانه قاسم به حرفم گوش نداد یعنی چون میدانست من اجازه نمیدهم که برود. همان روز که من رفتم ساک خود را جمع کرد و رفت و دیگر ندیدمش.»