مردم انقلابی و شهید پرور اهواز به همراه جمعی از خانواده های شاهد و ایثارگر با برپایی تجمع، جنایت تروریستی شهادت اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس توسط رژیم صهیونیستی را محکوم کردند.
مردم ولایت مدار و همیشه در صحنه خوزستان در پی جنایت رژیم منحوس صهیونیستی باز هم سکوت نکردند و با مشتهای گره کرده، خشم خود را از این جنایت ابراز کردند.
شهید «عباس مومنی جعفری» در فرازی از وصیتنامهاش خطاب به رئیسجمهور نوشت: «اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه(آبی) خودکار رأی دادهایم به خمینی کبیر ولی فقیه زمان، با مرکب سرخ خود که در خودکار رگمان جریان داشت و دارد رأی دادهایم و مرکب سیاه خودکار را با خون سرخ خود پاک خواهیم کرد.»
خواهر شهید تعریف میکند: «رفتم سر خیابان که برایش یخ بگیرم و یخ فروش یخها را برایم شکست و تحویلم داد. وقتی به خانه رسیدم کفشهای جعفر را ندیدم، فهمیدم که رفته، آن هم بدون خداحافظی...»
شهید «عباس مومنیجعفری»، از همان کودکی عاشق حضرت ابوالفضل(ع) بود و در عزاداریهای امام حسین(ع) سقا میشد و آب به دست عزاداران میداد و همیشه در محرم سپاهپوش آقایش امام حسین(ع) بود.
شهید «عباس مومنیجعفری»، یادگار علیاکبر و اقدس هفتم آذر ۱۳۴۱ در شهرستان ورامين به دنيا آمد و پنجم فروردين ۱۳۶۴ در بوكان توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسید. اسنادی از این شهید گرانقدر در دست داریم که نوید شاهد اقدام به انتشار آن کرده است.
شهید «عباس مومنیجعفری»، یادگار علیاکبر و اقدس هفتم آذر ۱۳۴۱ در شهرستان ورامين به دنيا آمد. با شروع جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد و پس از دلاوریهای فراوان پنجم فروردين ۱۳۶۴ در بوكان توسط گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسید. در ادامه تصاویری از این شهید گرانقدر را مشاهده میکنید.
دوست شهید «محمدعلی بنائیانسفید» نقل میکند: «در آخر نمازهایش وقتی با پروردگارش راز و نیاز میکرد، به پهنای صورت اشک میریخت و از خدا میخواست تا او را نیز به فیض شهادت برساند.»
شهید «حسین شیبانی کارخانه» در وصیتنامهاش نوشته است: «ای برادران و خواهران هر چقدر میتوانید در فرا گرفتن اصول مکتب کوشا باشید و هر چقدر میتوانید مطالعه کنید و به گرد روحانیت مسئول و متعهد جمع شوید تا میهن اسلامی از گردابهای نفاق رها شوید.»
شهید «بزرگ میرانی» در وصیتنامهاش مینویسد: «وقتی که هزاران زن و کودک بیگناه زیر بمبارانهای صهیونیستهای غاصب جهان جان میسپارند و غارت میشوند و ندای حق طلبانه آنها ثمری ندارد، پس دیگر زندگی بدون جهاد معنی دارد؟!»
مادر شهید «ابراهیم مختاریان» میگوید: همیشه هر وقت از کنارم رد میشد سرم را میبوسید و میگفت؛ «مادر من به سربازی میروم و اگر خدا بخواهد شهید میشوم. دعا کن شهید شوم، مگر این دنیا چی دارد که بمانم. مادر به شهادتم افتخار کن...»