نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات دهه شصت
قسمت چهارم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفتم: اسماعیل! معاون گروهان شدی که بی‌عدالتی کنی؟ با شنیدن صدای من برگشت. همدیگر را بغل کردیم. گفتم: چی شده؟ همیشه یک‌طوری رفتار می‌کنی که آدم فکر می‌کنه آخرین عملیاته که شرکت می‌کنی و قراره شهید بشی؟ گفت: دعا کن شهید بشم، قول می‌دم شفاعت تو رو بکنم. می‌خوام با شهادتم شاهد و گواه قرآن باشم.»
کد خبر: ۵۵۳۵۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۸

قسمت سوم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
هم‌رزم شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «گفت؛ ساعت دو نصف شب بیدار شدن و گوسفند کشتن که سختی نداره، پدرم کارش اینه. ما هم به قصابی و سختی‌هاش عادت کردیم. گفتم: چیزی به پدرت نمی‌گی؟ اعتراضی یا... گفت: دایی‌ام روحانیه، همیشه می‌گه: توی قرآن برای احترام به پدر و مادر سفارش زیادی شده. تو که نمی‌خوای حرف خدا رو زیر پا بذارم؟»
کد خبر: ۵۵۳۴۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶

قسمت اول خاطرات شهید «قاسم صبور»
هم‌رزم شهید «داود حسنی» نقل می‌کند: «گفت: «داود! دعا کن شهید بشیم. خیلی سخته آدم این همه توی جبهه و جنگ باشه و هیچ چیزش نشه. می‌دونی اگه شهید بشیم، می‌شیم رابط بین مردم و خدا؟ دیگه چی بهتر از این؟»
کد خبر: ۵۵۳۳۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۶

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «اسماعیل جمال»
خواهر شهید «اسماعیل جمال» نقل می‌کند: «بعد از خواندن قرآن، تصمیم گرفتم از او بپرسم. مثل دفعه‌های قبل جواب داد: دلم نمی‌خواد برای این نامسلمون‌ها کار کنم. گفتم: کارت رو از دست می‌دی. جواب داد: خواهر! به خاطر حقوق ناچیز و بی‌ارزش، کار حرام نمی‌کنم.»
کد خبر: ۵۵۳۳۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۴

دایی شهید «عباسعلی خروطی» نقل می‌کند: «دختری برایش پیدا کردم و شروع کردم مفصل درباره خصوصیات اخلاقی‌اش گفتن. بلند شد و گفت: می‌خوای عشق این دختر رو به دلم بندازی؟ سپس برگشت و به پنجره خیره شد و زیر لب گفت: اگه عشق جانان بگذاره.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز معلم، خاطراتی از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۳۲۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۳

به مناسبت روز معلم، ویژه‌نامه شهید «نوروزعلی امیرفخریان» شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، اسناد و دست‌نوشته، تصاویر، کلیپ و معرفی کتاب خاطرات این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۲۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

مادر شهید «مصطفی پهلوان» نقل می‌کند: «تماس گرفتم با جبهه و گفتم: مادرجان! قرار بود برای مراسم سالگرد بهت بگیم، حالا زنگ زدم خبرت کنم. گفت: نه مادر! نمی‌تونم برگردم. بابا هم راضیه به این که عوض سالگردش توی عملیات شرکت کنم. در همان عملیات رضایت پدر را با شهادتش کامل کرد.» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز معلم، خاطراتی از این شهید گران‌قدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۳۲۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «هوشنگ الله‌بخش»
پدر شهید «هوشنگ الله‌بخش» نقل می‌کند: «پرسیدم: با تمام این احوال باز هم برگشتین؟ مکثی کرد و گفت: موندن تو اون موقعیت جرأت می‌خواست. ادامه داد: فرمانده، همۀ ما رو شب عملیات جمع کرد. باهامون اتمام حجت کرد که حملۀ فاو احتیاج به نیروی متخصص داره و راهی که داریم، قابل برگشت نیست. هر کسی بخواد می‌تونه برگرده... آن شب خیلی‌های دیگر همراه پسر من به شهادت رسیده بودند.»
کد خبر: ۵۵۳۲۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۲

قسمت دوم خاطرات معلم شهید «شعبان سجادی»
مادر شهید «شعبان سجادی» نقل می‌کند: «متوجه حضور خانم همسایه کنار من شد. سلام کرده و نکرده همان طور سر به زیر وارد خانه شد و به سمت اتاقش رفت. چند دقیقه بعد سراغش رفتم و گفتم: کارت درست نبود! چرا به همسایه درست سلام و علیک نکردی؟ گفت: مامان! درست نیست به‌خاطر یه سلام کردن، چشمم بیفته به چشم نامحرم!»
کد خبر: ۵۵۳۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۱

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «هوشنگ الله‌بخش»
پدر شهید «هوشنگ الله‌بخش» نقل می‌کند: «سرش را آرام روی شانه‌ام گذاشت. احساس سال‌های دور را داشتم. انگار دوباره هوشنگ با آن معصومیت بچگی، خودش را در بغلم انداخته بود. نمی‌دانستم آن آخرین باری بود که پسرم را در آغوش می‌گیرم!»
کد خبر: ۵۵۳۱۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۱

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «شعبان سجادی»
برادر شهید «شعبان سجادی» نقل می‌کند: «تابوت شعبان جلو می‌رفت روی دست‌های مردم. بیشتر روحانیون در مراسمش حضور داشتند. یاد آخرین وصیتش افتادم: مرا مثل داماد‌ها تشییع کنید!»
کد خبر: ۵۵۳۱۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

قسمت دوم خاطرات کارگر شهید «نعمت‌الله رادمند»
مادر شهید «نعمت‌الله رادمند» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! توی این جمعیت چطور زیارت کنم؟ چطور برگردم؟ در همین حال، یک مرتبه دیدم جمعیت غیبشان زد و صحن خلوت شد. به مقام ابراهیم که رسیدم دیدم کسی خوابیده و پارچه‌ای که شبیه پارچه روی کعبه است روی خود انداخته و فقط سرش بیرون است. گفت: هرچی دلت می‌خواد طواف کن!»
کد خبر: ۵۵۳۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۱۰

قسمت نخست خاطرات شهید «گل‌وردی ابوالی»
برادرزاده شهید «گل‌وردی ابوالی» نقل می‌کند: «گفت: توی صحرا بودم که میش سیاهه حالش بد شد. معلوم بود که قرار است بچه‌اش به دنیا بیاید. وقتی این صحنه رو دیدم، از خدا خواستم که اگه بچه‌اش سالم به دنیا اومد، اون رو برای خرج امام حسین (ع) بکشیم.»
کد خبر: ۵۵۲۸۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۶

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «فرشاد فولادی»، ویژه‌نامه این شهید گران‌قدر شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، مناجات، اسناد و دست‌نوشته، تصاویر و مصاحبه با شهید برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۲۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۵

قسمت سوم خاطرات شهید «قدرت‌الله الیاسی‌تویه»
دوست شهید «قدرت‌الله الیاسی‌تویه» نقل می‌کند: «به هم قول داده بودیم شب عروسیمان کنار هم باشیم و ساقدوش داماد. قدرت که شهید شد به ابراهیم ایثاری گفتم: کی می‌خواد ساقدوش قدرت باشه؟ یک طرف تابوت شهید من نشستم و طرف دیگر ابراهیم.»
کد خبر: ۵۵۲۶۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۰۵

مادر شهید «رضاحسین ابوالی» نقل می‌کند: «گفت: مادر چرا ناراحتی؟ من می‌خوام برم سربازی. باید ما‌ها بریم جبهه رو پر کنیم. خون ما که رنگین‌تر از خون پسر حضرت زهرا نیست. روزی می‌رسه که تو افتخار می‌کنی مادر شهیدی.»
کد خبر: ۵۵۲۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «بهرام امیدیان»
مادر شهید «بهرام امیدیان» می‌گوید: «در همین فکر‌ها بودم که بهرام با سینی چای داخل اتاق شد و گفت: خسته نباشین مادر! خاکستر تنور رو گرفتم و آماده‌اش کردم تا بوی نان‌های شما، همه محله رو پر کنه.»
کد خبر: ۵۵۲۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدابراهیم آقایی»
خواهر شهید «محمدابراهیم آقایی» نقل می‌کند: «گفت: حالا که به مامان کمک می‌کنی، منم برات یک هدیه خوشگل گرفتم. بسته کادویی را به سمتم گرفت. آن را باز کردم. کتاب بود؛ زندگی حضرت فاطمه (س). گفت: خواهرم! باید از همین سن با زندگی ائمه آشنا بشی.»
کد خبر: ۵۵۱۶۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵

قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا واحدی»
خواهر شهید «علیرضا واحدی» نقل می‌کند: «مادرم می‌‌گفت: وقتی جنازه علیرضا را آوردند، او مثل حضرت علی‌اکبر شده بود؛ همه بدنش تیر خورده بود.»
کد خبر: ۵۵۱۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۵

پدر شهید «مجید نظام‌دوست» نقل می‌کند: «حال خوشی نداشت. هنوز چند ساعتی به افطار مانده بود. دکتر وقتی معاینه‌اش کرد گفت: باید سرم وصل بشه همین حالا! مجید گفت: من روزه‌ام را باز نمی‌کنم آقای دکتر! بعد از افطار می‌آم سرم بهم وصل کنین.»
کد خبر: ۵۵۱۵۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۴