نوید شاهد - شهید بهرام محمدی اول فروردین سال ۱۳۴۱ در خانوادهای مومن از شهر زنجان دیده به جهان گشود. همرزمان وی از او به عنوان سرباز دلاور اسلامی یاد میکنند.
نوید شاهد _ هجدهم مهرماه سی و پنجمین سالگرد شهادت "شهید کامیار اعظمی" است از این رو سایت نوید شاهد تهران بزرگ زندگینامه این شهید والامقام را برای علاقه مندان منتشر میکند.
نوید شاهد – مادر شهید غلامحسن ناصر احمدی میگوید: رفتم اتاق غلامحسن داشت تو سجده گریه می کرد. همان جا دم در ایستادم. یک ساعتی توی سجده بود. از سجده که بلند شد چشم هایش کاسه خون شده بود.
نوید شاهد – مادر شهید "علیرضا بهمنی" میگوید: در شهادتش پسر همسایه مان خیلی بی تابی می کرد. دلیلش را که پرسیدم گفت: مادرم سخت مریض بود و ما پولی نداشتیم او را به دکتر ببریم. بغض کرده جلوی در خانه نشسته بودم. علیرضا که مرا دید.
شهيد «رمضانعلى احمدى» در وصيت نامه خود مى گويد:« شهید قلب تاریخ است و من غسل شهادت و لباس رزم را به تن کرده ام و راهى را با خون سرخم نشانه گذاری کردم و از جنگ نمی هراسم چون مرد جنگم.» گزيده وصيتنامه اين شهيد بزرگوار را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
نوید شاهد – بدانید ای مردم مسلمان ایران، ما در عصر آقا امام زمان زندگی می کنیم و باید از او اطاعت و فرمانبری کنیم. همچنانکه آن حضرت مسئولیت هدایت و ارشاد ما را برعهده گرفته است. آشنایی و شناخت هدف(صاحب الزمان )از وظایف عینی هر مسلمان است.
نوید شاهد – شهید "محمود سهرابی" میگوید: همان شب که قرار بود عملیات شروع شود، ابر سیاه و بزرگی در آسمان منطقه پدیدار شد و نم نم به طرف خطوط عراقی ها رفت و آن قسمت از منطقه را که قرار بود عملیات انجام شود، طوری سیاه و تاریک کرد که ما راحت تونستیم تا ده متری مواضع عراقی ها پیش بریم.
نويد شاهد - «رمضانعلى احمدى» برای بار سوم که از طریق مهندسی رزمی جهاد اعزام به جبهه نبرد شد و در واحد امدادگری انجام وظیفه مى نمود. ايشان در شب عمليات در شلمچه به درجه شهادت نايل آمد. گزيده زندگينامه اين امدادگر شهيد را در نويد شاهد مازندران بخوانيد.
نوید شاهد – مادر شهید "فرید ناصری" میگوید: فرید گم شده بود. ما چند ساعت دنبال او می گشتیم و نگرانش بودیم. یکی از آشنایان او را چند کوچه آن طرف تر پیدا کرد و آورد. فرید با دیدن من گریه کرد و گفت: نتوانستم نان را به فقیر بدهم!
نوید شاهد – مادر شهید جواد آقامیری میگوید: به خاطر دارم یکبار صبح از جیپ او پول برداشتم و رفتم نان خریدم. وقتی برگشتم جواد از خواب بیدار شده بود دیدم خیلی عصبانی است و با ناراحتی از من پرسید شما از جیب من پول برداشتید.