زندگینامه شهید مصطفی کرانی؛
شهید کنار مادرش نشسته بود. مثل همیشه خوش خلق و مهربان، دست های مادر را بوسید و بر دیده نهاد این دفعه نگاه هایش با همیشه فرق داشت، گویا این آخرین باری بود که دیده بر چهره شکسته مادر می دوخت، آرزوی شهادت در کلامش موج می زد، مادر زمانی که شهید شدم برایم شیون و زاری نکنید، من عاشق راهی هستم که در آن قدم گذاشته ام، اگر مرا دوست داری دعایم کن تا به آرزویم برسم. اما قبلا" ندایی قلب مادر را لرزانده بود ضجه زد، بغضش ترکید... یک روز بعد خبر شهادت مصطفی را به او دادند.