جبهه - صفحه 51

آخرین اخبار:
جبهه

شب سال تحويل؛ هفت تپه مقر لشگر 25 كربلا در دفاع مقدس

نويد شاهد مازندران، شب سال تحويل 1395 در هفت تپه مقر لشگر25 كربلا در دفاع مقدس
شهدای فروردین

مختصری از زندگینامه شهید حسين عزيزي

وي با بينش عميق و ديد مشورتي خویش و تفكر در رويدادها براي هميشه خط نفاق و الحاد را در منطقه مهر باطل زده.
شهدای فروردین

مختصری از زندگینامه شهید حاصل نظري

در آخرين بار او درنظر داشت كه بعد از برگشتن عروسي كند كه به نداي هل من ناصر ينصرني لبيك گفت و در تاريخ 63/1/1 به آرزوي خويش رسيد.
اى هم نفسان بودن و آسودن ماچيست *** ياران همه كردند سفر بودن ما چيست

مختصری از وصیتنامه شهید اردشير هدايت نيا

براى‌اولين‌بار كوله پشتى خود را ميبندم و به جبهه هاى حق عليه باطل عزيمت مينمايم و وظيفه شرعى هرمسلمان‌وايرانى‌است‌كه‌ازميهن‌ووطن‌خود دفاع نمايد.
گفتگو با آزاده اسماعیل یکتایی فرمانده دسته ضربت گردان یا رسول (ص) لشکر قدس گیلان

سردار املاکی درشناسایی ها در قلب دشمن بود

در لشکر 25 کربلا می گفتند یک نفر لنگرودی در اینجا ذی نفوذ است و در واحد اطلاعات عملیات حضور دارد. آنجا بود که اسم ایشان را برای اولین بار شنیدم. شاید یکی دو بار ایشان را از نزدیک دیده بودم ولی ...
فریاد اباذرها ره بسته به بیگانه/آتش شده در خرمن وای من و وای من

مختصری از زندگینامه شهید گودرز آوریده

مردم در قیامت بر طبق نیات باطنی وملکات درونی خود محشور می شوند.
«شهيد خرازي؛ شرح شوريدگي » در گفت و شنود شاهد ياران با سردار اسماعيل صادقي، از فرماندهان لشكر امام حسين(ع)

يک انسان کامل بود

از همان ابتدا که در سال 1360 توفيق پيدا کرديم به جبهه برويم فرمانده ما آقاي خرازي بود. اوايل، ارتباط چنداني نداشتيم؛ فقط خصوصيات ايشان را مي شنيديم يا دورادور مشاهده مي کرديم، اما در طول عمليات ها و جنگ، به کادر فرماندهي آمديم و بنده فرمانده گروهان، جانشين گردان و فرمانده گردان شدم...
شهید رحمت الله روشن نهاد

زندگی نامه و مناجات شهید رحمت الله روشن نهاد

خدای بزرگ! از تو پوزش مي‌طلبم که نتوانستم شکرت را به جا آورم! ای خدای بزرگ از تو خواهش دارم که گناهانم را ببخشی!
شهید حسین صبور

اوقات فراغت و حفظ قرآن توسط شهید حسین صبور

برای اوقات فراغت مان برنامه‌ی حفظ قرآن داشتیم. چند نفر بودیم. حسین هم یکی از آنها بود. برای این که رقابت ایجاد شود، هر کس بهتر می خواند برنده اعلام می‌شد.
نویسنده سوده عرب عامری و فاطمه گلپایگانی

معرفی کتاب «ساقیان معرفت»؛ خاطراتی از شهید محمد رضا عاشور و پرویز قدیری

نور خورشيد از تهويه‌ي غسالخانه مثل چند ستون مورب تا روي صورتش كشيده شده بود. يك ورم كبود شده روي صورتش و يك سوراخ كوچك روي قلبش كه تا پشتش رفته بود! مادرم از خدا خواسته بود كه جنازه‌اش سالم برگردد!
شهید رحیم صباغیان

خاطره ای از شهید رحیم صباغیان؛ دوستی های ناگسستنی!

رحیم! هر جا می ری همه رو جذب خودت می کنی. نکنه آهن ربا داری و ما خبر نداریم؟
نویسنده سمیرا سادات امامی

معرفی کتاب «رفیقت کجاست»؛ خاطراتی از برادران شهید محمد حسین و محمد احمدی

وقتی محمد یحیايی به سمت آقای احمدی می‌رفت پاهایش می‌لرزید و صحنه‌های آخرین روز خداحافظی از مقابل چشمانش می‌گذشتند. محمد توان نداشت به چشمان پدر شهید نگاه کند، اما آقای احمدی او را در آغوش گرفت و بوسید؛ به جای پسری که نتوانست صورتش را ببیند. سپس به چشمهایش نگاه کرد. آرام پرسید:«محمد رفیقت کجاست؟».
نویسنده عبدالله دخانیان

معرفی کتاب «راز ناگفته»؛ خاطراتی از شهید ناصر ترحمی

در حفظ انقلاب بکوشید! راه شهدا را ادامه بدید! امام را تنها نگذارید! وصیت نامه نوشته ام ولی به مادرم بگویید صبر کند!
نویسنده سمیرا سادات امامی

معرفی کتاب «دیدار با آفتاب»؛ خاطرات جانباز محمد یحیایی

قهرماني در اين مسابقه كه همراه با تشويق‌هاي اخوي ‌عرب اتفاق افتاد هنور هم برايم شیرین‌ترين مقامي است كه در دوران فعاليت ورزشي‌ام به دست آوردم. این ‌روزها كه عكس‌ها و خاطرات گذشته را مرور مي‌كنم گرچه گاه دلتنگ مسابقات مي‌شوم اما اين همه در مقابل دلتنگي‌ام براي ياران سفر كرده هيچ است.
شهید محمدرضا شمس الدین

شیوه تربیت فرزند از زبان مادر شهید محمدرضا شمس الدین

گفت:‘ محّمدرضا! بابات اومده بود ببینه تو واقعاً هر شب می یای مسجد یا نه’. توی دلم به بابام آفرین گفتم که دورادور مواظب بچه هاشه تا خدای ناکرده راه خطا نرن
به مناسبت 20 بهمن ماه سالروز عملیات والفجر هشت

عملیات والفجر هشت به روایت جانباز ابوالفضل حسن بیکی

به بچه‌ها گفتم: «بیایید عقب تا به فاو بریم». گفتم به صیاد شیرازی خبر بدهید که ما رفتیم و کار تمام شد. دیده‌بان، خودش خبر داده بود که ما کار را تمام کرده‌ایم. به صیاد گفتم: «اجازه هست برویم!؟» صیاد بوسمان کرد و با حالت خاصی گفت: «آره. بروید! بعداً می‌آیم». همۀ عملیات در فاو متمرکز شد. به عقبه اهواز رفتم و با نیروهایی که آنجا و واحدهایی که در شلمچه مستقر بودند، هماهنگی انجام شد تا به فاو برویم. از فاو هم مجدداً تماس گرفتند که هر چه سریع‌تر بیا. بعد از عمل جراحی، بخشی از بخیه­ها مانده بود. منطقه آلوده بود و بعضی از بخیه­ها عفونت کرد. درد و سوزش هم داشت. با همان شرایط مجبور شدم سریع به فاو بروم.
شهدای بهمن

مختصری از وصیتنامه شهید سيدآلارحم زيني پور

امت اسلامي و قهرمان ايران؛ اميدوارم که همانند هميشه به ياري برادرانتان در جبهه بشتابيد و نگذاريد دشمنان در ميان شما رخنه کنند و مانند اهل کوفه نباشيد که امام خود را در صحراي کربلا تنها گذاشتند .

داستان دو برادر انقلابی؛ از مبارزه با منافقین تا شهادت در بازی‌دراز

مصطفی و مهدی واعظی دو برادر انقلابی بودند که در سال‌های قبل از انقلاب و در روزهای خفقان به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پرداختند. مصطفی در ارتفاعات بازی‌دراز و در مقابله با رژیم بعث به شهادت رسید و مهدی در خرداد 60 توسط منافقین شهید شد.
زیارت عاشورا و مراسم سینه زنی و عزاداری رزمندگان و شهدای استان سمنان

کلیپ / مراسم عزاداری رزمندگان و شهدای استان سمنان (عشق و خون)

مراسم سینه زنی و عزاداری سرور و سالار شهیدان توسط رزمندگان و شهدای استان سمنان
نویسنده علی رضا عالمی

«دفتر عشق»؛ یادمان طلبه شهید محمد خونجگری و بسیجی شهید احمد خونجگری

رمضان سال 1363 ، مدتی را در پایگاه مقاومت بسیج شهر کلاته خیج به تنهایی به سر می برد چند روز از ماه مبارک رمضان گذشته بود ؛ و به علت دوری مسافت بین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر شاهرود و این پایگاه تدارکات ، امکانات غذایی به پایگاه برده نشده بود و شهید شیخ محمد چند روز با نان های خشکی که از قبل مانده بود ، روزه گرفت و به کسی هم اظهار نکرد تا این که خود برادران بسیج محل به این قضیه پی بردند و موضوع را با سپاه شهر جهت آوردن غذا و تدارکات در میان گذاشتند که شهید محمد می فرمود : « آن چند روز ، روزه هایش ساده و بی تکلف بوده است . »
طراحی و تولید: ایران سامانه