نوید شاهد- «حاجآقا معمولا وقتی رانندگی میکرد لباس روحانیت را از تن در میآورد. یک روز از قم عازم تهران بودیم که توی جاده دو نفر منتظر ماشین بودند، حاجآقا هم توقف کرد و آنها را که به تهران میرفتند سوار کرد. آنها شروع کردند به بدگویی به روحانیت و انقلاب و مرتب حرفهای غیراخلاقی میگفتند و با تعریف جُکهای آنچنانی میخندیدند ...» ادامه این خاطره را همزمان با ولادت سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" از این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶
نوید شاهد - کتاب "سیره ابوترابی ۱" خاطرات دوران اسارت سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین "سید علیاکبر ابوترابی فرد" است که در ۲ هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۰۷۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۶
نوید شاهد - «وقت شام شد و برای ما غذا آوردند؛ در حالی که حاجآقا را بسیار تحویل گرفته، غذای گرم و خوبی به ایشان دادند و برای ما فقط تکهای نان خشک آوردند. ما که این صحنه را دیدیم، خودمان را به خواب زدیم تا حاجآقا خجالت نکشد و غذایش را بخورد ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۲۹۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۱/۱۸
نوید شاهد - «محسن آمریکایی در روزهای اولیه اسارت بعد از شناسایی حاجآقا، نام و مشخصات ایشان را به ماموران عراقی لو میدهد و اینکه همین موضوع باعث شکنجههای شدید حاجآقا میشود ...» ادامه این خاطره از شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۱۵۸۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۲۴
نوید شاهد - «یک روز بین گروهی از بچههای ترک زبان و لر زبان اردوگاه، اختلاف پیش آمده و درگیری و زد و خورد شدیدی بوجود آمد ...» ادامه این خاطره از شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۰۳۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۲/۱۱
نوید شاهد - «دو دختر و پسر جوان قصد ازدواج داشتند و تقریبا داشت کار تمام میشد که خانواده داماد پی بردند، پدر عروس از نیروهای دربار رژیم گذشته بود و نمیدانستند باید چه کنند من پیشنهاد دادم موضوع را با حاجآقا ابوترابی در میان بگذارند ...» ادامه این خاطره را از شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۵۶۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۸
نوید شاهد - «ما که آن روزها جوان بودیم و اسلحه به دست و با زور و بازوی زیاد، انصافا میترسیدیم و جرات نمیکردیم که با آن شرور روبرو شویم، اما حاجآقا قبول کرد که برود و مشکل او را حل کند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۴۵۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۴
نوید شاهد - «فرمانده اردوگاه عصبانی شد و فریاد زد: اسرای ما که در ایران همه آخوند شدهاند و به درد ما نمیخورند، بلایی به سر شما میآوریم که اگر سالم هم به ایران رفتید به هیچ دردی نخورید ...» ادامه این خاطره از زبان همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین "سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۱۹۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۱۹
نوید شاهد - «یک روز که در حال شلوغ کاری بودم، حاج آقای ابوترابی را آورده و به ایشان گفتند: این آقا بیمارستان را به هم ریخته است، او را ساکت کنید ...» ادامه این خاطره از زبان همبند سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین "سید علیاکبر ابوترابی فرد" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۹۰۷۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۷/۳۰
نوید شاهد -«سید میگفت: مراسم عزاداری را به گونهای اجرا کنید که عراقیها متوجه نشوند، ولی هرگز دست از عزاداری برندارند و اگر عراقیها اجازه نمیدهند دسته جمعی عزاداری شود، دو نفر با هم بنشینند و یکی بخواند و دیگری گریه کند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی " در دوران اسارت به روایت همبند این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۶۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۰۱
نوید شاهد- «کارکنان بیمارستان اصلا به برادرم رسیدگی نمیکردند، ما هم نگران بودیم تا اینکه به حاجآقای ابوترابی زنگ زدیم و موضوع را مطرح کردیم، به طوری که توقع داشتیم ایشان پارتی ما بشوند. حاجآقا فرمودند: سادات احتیاج به پارتی ندارد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۲۳۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۴/۰۹
حضرت فاطمه الزهرا (س) از میان آن جمع باشکوه تشریف آوردند نزد اسرا و فرمودند: «ما هم میخواستیم که امام شما را بیشتر روی زمین نگه داریم ولی تقدیر پروردگار بر این قرار گرفت». باز گریه اسرا بلند شد و حضرت زهرا(س) فرمودند «شما بیتابی نکنید! اگر شما صبر و وفاداریتان را بیشتر حفظ کنید، سرانجام شما هم نزد امامتان جای خواهید گرفت»... آنچه میخوانید بخشی از رویایی است که یکی از اسرای جوان در عالم خواب دید و در اسارت، خبر رحلت امام (ره) را از زبان مبارک فاطمه زهرا (س) گرفت. این خاطره را سید آزادگان، شهید «حجتالاسلام والمسلمین سید علیاکبر ابوترابی » بیان کرده است.
کد خبر: ۴۸۰۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۳
همزمان با سالروز شهادت سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد» 3 خاطره خواندنی از این شهید بزرگوار که از زبان آزادگان قزوینی مطرح شده است را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۶۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۲
«صبحانه آماده شد ولی حاجآقا سر سفره حاضر نشد. گفتم: چرا؟ فرمود روزه هستم گفتم: حاجآقا الان که ماه رمضان نیست. ایشان خندهای کرد و هیچ نگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی فرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۸۰۳۴۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۶
ماه رمضان در اسارت حال و هوای دیگری داشت. عراقیها کاری به ماه رمضان نداشتند، صبحانه و ناهار توزیع میکردند و بچهها هر دو وعده را برای افطار و سحر نگاه میداشتند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سید علیاکبر ابوترابی » در دوران اسارت به روایت همبند این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۴۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۶
دیوارهای مسجد را خودش بالا برد، گاهی که از حاج آقای ابوترابی میپرسیدند: چرا چهرهات قرمز شده است، مگر عملگی میکنی؟ به آنها میفرمود: بله، برای خدا عملگی میکنم. اصلا به هیچکس این موضوع را نگفت و ماهم نگفتیم...
کد خبر: ۴۶۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۴
رفتم بالای پشتبام و دیدم حاجآقا ابوترابی علاوه بر پشتبام منزل ما، برف پشتبام چند خانه اطراف و همسایگان ما را نیز ریختهاند...
کد خبر: ۴۶۸۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
تا چشمم به بدن حاج آقای ابوترابی افتاد تمام بدنم به لرزه درآمد، آنقدر ایشان را شکنجه کرده بودند که تمام بدنشان کبود و ورم کرده بود...
کد خبر: ۴۶۷۰۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۱
حاج آقای ابوترابی که تا آن زمان آنجا نبودند، خودشان را رساندند و خطاب به فرمانده عراقی گفتند: این وحشیبازیها چیست که میکنید، اگر کارتان را ادامه بدهید من به صلیب اطلاع خواهم داد...
کد خبر: ۴۶۶۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۴
کتک زدن حاجآقا ابوترابیفرد یک ساعتی طول کشید و سرانجام سینهاش پاره شده و خون به بیرون زد. فرمانده اردوگاه که در مقابل استقامت ایشان کم آورده بود، خطاب به سربازها گفت: بابا اینها کی هستند؟ فلک نمیتواند با اینها مقابله کند!...
کد خبر: ۴۶۶۳۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۹