نوید شاهد - بهرامعلی فرهادی اصلانی در روایتی از فرزندش میگوید: «ما در روستا زندگی میکردیم یکبار برای دیدوبازدید از باجناقم که در تهران زندگی میکرد، به خانه ایشان رفتم و وقتی علیمحمد مطلع شد که به تهران آمدهام خودش را رساند و گفت: بابا؛ زودتر به روستا برگرد و قول گوسفندی که دادهای برای قربانی را یادت نرود. من گفتم: چند روز دیگر عیدفطر است، حتما میروم. ولی مدام علیمحمد اصرار میکرد زودتر برگرد. وقتی اصرار علیمحمد را دیدم تصمیم گرفتم زودتر به روستا برگردم و گوسفند را تهیه کنم تا زمانی که علیمحمد بیاید آن را ذبح کنم. چهار روز گذشت و نیامد تا اینکه خبر شهادتش را برایم آوردند.»