برش هفدهم

برش هفدهم

برش هفدهم کتاب "روی جاده رملی"/ حواست به همه چیز باشه

نوید شاهد - محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: پوتین هایم را پایم کردم. پاهایم را به هم چسباندم. کپه ی گِل خشک شده از کفشم کنده شد و روی زمین ریخت. فرمانده نگاهم نکرد. روی گزارش کار خم شد و گفت: برو، حواست به همه چیز باشه.

برش هفدهم از کتاب " چشم‌هایش می‌خندید"/ دوباره فرار کردیم

نوید شاهد – مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: از بازار که بیرون آمدیم، یک‌دفعه چشم‌مان به همان مأمورها افتاد. کوچه را قُرق کرده و منتظر ما بودند. دوباره فرار کردیم و آن‌ها هم افتادند دنبال‌مان.
طراحی و تولید: ایران سامانه