کد خبر : ۶۰۷۶۹۹
۰۱:۰۸

۱۴۰۴/۰۹/۲۷

آرزوی دیرینه علی‌اکبر، شهادت بود

ابوطالب ناهیدی از همرزم شهید غریب در اسارتش علی‌اکبر آلوستانی‌مفرد روایت می‌کند. شهیدی که در غربت و اسارت به فیض شهادت نائل شد و شهادت آرزوی دیرینه‌اش بود که به آن رسید. جوانی پاک و مومن با ایمانی راسخ که همیشه پیام‌آور امید بین رزمندگان بود.


به هدف نهایی رسید، روایت شهید غریب در اسارت، شهید علی اکبر آلوستانی مفردشهیدی که در غربت به فیض شهادت نائل شد.

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، شهید علی‌اکبر آلوستانی مفرد، متولد میرمحله گرگان یکم تیرماه سال ۱۳۴۴، بود. رزمنده‌ی محجوب و ایثارگر لشکر ۲۵ کربلا، متأهل و پدر دو فرزند، که در عملیات کربلای ۵ به اسارت درآمد و پس از روزهای سخت در آسایشگاه ۵ اردوگاه تکریت عراق، در سپیده‌دم روز جمعه ۲۲ اسفندماه سال ۱۳۶۵ به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید و پیکرش پس از سال‌ها غربت به زادگاهش بازگشت. او جوانی با ایمان و اهل دعا بود که شهادت را نه تنها آرزو، بلکه مقصد نهایی خود می‌دید و با عشق و اخلاص در جبهه‌های جنگ حضور یافت.

در ادامه ابوطالب ناهیدی خواستیم تا درباره شهید صحبت کند: آشنایی من با علی‌اکبر آلوستانی مفرد به روزهای آغازین اسفند سال ۱۳۶۵ برمی‌گردد. در پادگان هفت‌تپه، لشکر ۲۵ کربلا، در همان سنگرها و فضای آماده‌سازی عملیات کربلای ۵ بود که برای نخستین بار با او هم‌صحبت شدم. جوانی ساده و محجوب بود؛ وقتی از روستا و خانواده‌اش گفت و اینکه دو فرزند دارد، باورش برایم سخت بود، چون چهره‌ای جوان و پرطراوت داشت. در همان روزهای کوتاه، در یک گردان و یک دسته کنار هم بودیم؛ او کمک تیربارچی بود و من آرپی‌جی‌زن. گفت‌وگوهای ساده‌مان درباره شهر و خانواده، خیلی زود به دوستی تبدیل شد. علی‌اکبر کم‌حرف بود، اما وقتی سخن می‌گفت، کلامش پرمعنا و دلنشین بود. او جوانی از روستای میرمحله گرگان بود؛ متولد میانه دهه چهل، متأهل و پدر دو فرزند. با وجود جوانی و چهره‌ی ساده و محجوبش، بار مسئولیت خانواده را بر دوش داشت و در عین حال با ایمان و ایثار در خط مقدم حضور می‌یافت. او جوانی محجوب و کم‌حرف، اما با کلامی پرمعنا و اثرگذار بود. صادق و بی‌ریا، ساده و صمیمی، اهل عمل و همیشه آماده‌ی ایثار. جانش را برای دیگران می‌گذاشت، باایمان و خداجو، روحیه‌اش نشان می‌داد در انتظار شهادت است. متواضع و دوست‌داشتنی، محبوب همه‌ی بچه‌های گردان. در سختی‌ها صبور و در اسارت آرام؛ حتی در لحظه‌های آخر نیز با آرامش نفس کشید. علی‌اکبر آلوستانی مفرد برای من نماد یک رزمنده‌ی مخلص است؛ کسی که با اخلاق و ایمانش پیش از شهادت هم شهید شده بود.»

شما بروید، من اینجا هستم

در ادامه ناهیدی می‌گوید: «شب عملیات کربلای ۵، هوا تاریک و بارانی بود. زمین گل‌آلود شده بود و کفش و لباس‌ها به خاک و گل می‌چسبید. آتش دشمن سنگین بود و ما در میدان مین با احتیاط پشت سر تخریبچی حرکت می‌کردیم تا راهی برای عبور پیدا کنیم. در همان شرایط سخت، صدای ناله‌ای شنیدم؛ صدایی آشنا که قلبم را لرزاند. با خواهش از تخریب‌چی مسیر را باز کردیم و به سمت صدا رفتیم. وقتی رسیدیم، دیدم علی‌اکبر روی زمین افتاده، لباسش خیس و خون‌آلود است. در تاریکی رنگ خون به‌خوبی دیده نمی‌شد، اما شدت ضعفش نشان می‌داد تیر یا ترکش به بدنش خورده است. بررسی کردم و فهمیدم بالای کتف راستش تیر خورده است. چفیه‌ام را باز کردم و همان‌طور که بلد بودم زخم را بستم. خون زیادی از بدنش رفته بود و توان حرکت نداشت. با کمک دوستان بلندش کردیم و از میدان مین بیرون آوردیم، اما ادامه راه برایش بسیار سخت بود. در همان لحظه با ایثار گفت: «شما بروید، من اینجا هستم.» این جمله برای من فقط یک درخواست ساده نبود؛ نشانه‌ی روحیه‌ی فداکار و ایثارگر او بود. علی‌اکبر حاضر شد خودش بماند و رنج را تحمل کند تا ما بتوانیم راه را ادامه دهیم و شاید نجات پیدا کنیم. او همیشه همین‌طور بود؛ کم‌حرف، اما وقتی سخن می‌گفت، کلامش حقیقتی بزرگ را در دل داشت. در آن تاریکی و باران، در میان میدان مین و آتش دشمن، این جمله برای من معنای ایثار مطلق داشت؛ اینکه جان خود را فدای دیگران کنی و حتی در لحظه‌ی مرگ، به فکر همرزمانت باشی.»

آخرین نفس، آغاز جاودانگی 


ناهیدی درباره نحوه شهادت همرزمش گفت: «یکی از لحظاتی که هیچ‌وقت از ذهنم پاک نمی‌شود، شب پیش از عملیات کربلای ۵ است. علی‌اکبر با آرامش خاصی گفت: «در این عملیات ما به هدف نهایی می‌رسیم، همه‌چیز تمام می‌شود.» 
آن زمان ما این جمله را به‌عنوان امیدی برای پایان جنگ و رسیدن به پیروزی تعبیر کردیم. اما بعدها فهمیدیم که منظورش پایان دیگری بود؛ پایان زندگی دنیایی و رسیدن به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت. این جمله نشان‌دهنده‌ی ایمان و یقین او بود؛ او باور داشت که مأموریتش در این دنیا به پایان رسیده و مقصدش همان وصال حق است. وقتی در عملیات کربلای ۵ مجروح شد، صبح همان شب، ما هر دو به اسارت درآمدیم. ابتدا ما را برای تبلیغات و ضبط صدا به بصره بردند و سپس به زندان استخبارات منتقل کردند. شرایط زندان بسیار سخت بود؛ سلول‌های کوچک، سرمای زمستان، نبود پتو و هیچ‌گونه درمان برای مجروحان. علی‌اکبر چند بار تا مرز شهادت پیش رفت، نفس‌های آخر را کشید، اما دوباره جان گرفت. وقتی به اردوگاه تکریت عراق رسیدیم، حالش روزبه‌روز وخیم‌تر شد. زخم تیرخوردگی بدون درمان، خون‌ریزی و ضعف شدید، چهره‌اش را زرد کرده بود. هیچ‌یک از تلاش‌های ما برای درمان او نتیجه نداد. سرانجام در روز ۱۳ اسفند ۱۳۶۶، در آسایشگاه ۵ اردوگاه ۱۱ تکریت عراق، آخرین نفس خود را کشید و به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید. او شهید شد، اما شهید غربت و اسارت شد. آرام، بی‌صدا و در غربت. سال‌ها پس از شهادت علی‌اکبر، پیکر پاکش از غربت خاک عراق به وطن بازگشت. برای ما همرزمانش، دیدن تابوت او پس از آن همه سال، یادآور همان جمله‌ی معروفش بود: «در این عملیات ما به هدف نهایی می‌رسیم، همه‌چیز تمام می‌شود.» پیکر شهید را در زادگاهش، روستای میرمحله گرگان، به خاک سپردند. مزارش در کنار امامزاده‌ی روستا قرار دارد؛ جایی که مردم برای زیارت می‌آیند و یاد او را زنده نگه می‌دارند. آرامگاهش ساده اما پرمعناست؛ سنگی سفید با نام و تاریخ شهادت، که هر رهگذری را به یاد ایثار و ایمان او می‌اندازد.»

انتهای پیام/


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه