نگذاریم خون شهیدان بر روی زمین بماند
جانباز سرافراز «موسی کچلانلو» در سال ۱۳۴۴ در یک خانواده مذهبی متولد شد و چهار خواهر و دو برادر دارد و در سن ۱۷ سالگی به مناطق جنگی و جبهه اعزام شدند و توسط تیر مستقیم جانباز شد. ایشان جانباز ۳۰ درصد میباشد. در ادامه گفتگوی این جانباز با نوید شاهد آذربایجان غربی را میخوانید:

معرفی
در سال 1344 در یک از روستاهای چالدران در یک خانواده متدین و مذهبی به دنیا آمدم. خانواده من بسیار انقلابی بودند و پسر عموی من در تظاهرات انقلاب شهید شد. دین اسلام را بسیار دوست داشتند و در همه مراسمات شرکت می کردیم. ما چهار خواهر و دو برادر هستیم و همه ما را انقلابی بزرگ کردند.
انقلاب اسلامی
من در زمان انقلاب کوچک بودم، اما احساس می کردم اوضاع بسیار سخت است به خصوص در حوزه اقتصادی خانوادهها در روستاها مشکلات بسیار داشتند و بسیاری از امکانات و امنیت خوب نبود. اوضاع با امروز بسیار متفاوت بود و حداقل امکانات هم در دسترس نبود و یکی از پسر عموهایم هم برای تغییر شرایط در تظاهرات انقلاب شرکت کرد و شهید شد.
جبهه
بعد از تحصیل، پدر و مادرم مشوق من بودند و میگفتند همه این رزمندگان برای دفاع از دین و ناموس و مملکتشان میروند و شما هم باید بروید. من دو ماه بود عروسی کرده بودم و پدرم تشویق کرد به جبهه برای دفاع از خاکمان بروم. برای اعزام به جبهه خودم را به پاسگاه معرفی کردم و به خدمت مقدس سرباز اعزام شدم. در ارومیه آموزش دیدم و بعد از آموزش به سلماس اعزام شدم و سپس مدتی جهت شرکت در عملیات به خرمشهر اعزام شدم.
جانبازی
من خط شکن و در عملیاتها در حمله بودم به همین خاطر رفیق ها و دوستانم در جبهه در جلوی چشمانم شهید شدند، دو تن از پسر عموهایم در یک روز شهید شدند و فداکاری های بسیاری را در جبهه ها از نزدیک دیدم. من در عملیات های بسیاری شرکت داشتم و در منطقه حاج عمران در درگیری با گروههای معاند بر اثر اصابت تیر ستقیم در درگیری تن به تن مجروح شدم. گروه های معاند بسیاری در آنجا بود و رزمندگان فداکاری های بسیاری برای دفاع از مملکت کردند و شهید و مجروح شدند. بعد از اینکه من مجروح شدم، من را به بیمارستان تبریز منتقل کردند. دو ماه در تبریز در کما بودم و خانواده تصور می کردند شهید شده ام و پدرم در همه روستا می گفت پسرم شهید شده است. بعد از به هوش آمدن بخشی از قدرت تکلم خود را از دست داده بودم و روستا و آشنایانم را به یاد نمی آوردم و نمی توانستم به مسئولان بیمارستان آدرس محل زندگیام را بدهم. یکی از همرزمانم که او هم بعدها مجروح شده بود و برای مداوا به بیمارستان اعزام شده بود، من را شناخت و به بیمارستان و پزشکان آدرس خانواده من را دادند و سپس با آمبولانس من را به روستا در کنار خانواده انتقال دادند. من دو سال در خانه خوابیدم و همسرم بسیار زحمت کشید و از من مراقبت می کرد.
توصیه
از جوانان می خواهم در مقابل دشمن بایستند و نگذراند خون شهیدان بر روی زمین بماند و در دفاع از خاک و ناموس خود هر کاری می توانند انجام دهند. قدران امنیت فعلی مملکت باشیم، در بسیاری از کشورها درگیری است و امنیت وجود ندارد و نمی توانید شب براحتی بخوابید اما به خاطر خون شهیدان و فداکاریشان امروز می توانیم امنیت داشته باشیم و شبها راحت بخوابیم.
انتهای پیام/