آخرین اخبار:
کد خبر : ۶۰۷۲۴۰
۱۲:۰۶

۱۴۰۴/۰۹/۲۲
به یاد شهید غریب در اسارت «مجتبی احمد خانیها»

مُهرِ مهربانی بر دیوارهای موصل/ شهید مجتبی احمدخانیها، لبخندِ اسارت بود

اسارت، یعنی سختی و چهره‌های درهم کشیده. اما در موصل، شهید«مجتبی احمدخانیها» معادلات را عوض کرده بود. لبخند و اخلاقش آنقدر بی‌نظیر بود که حتی دیوارهای سیمانی اردوگاه را هم نرم می‌کرد. این روایتِ دوست‌داشتنی از مهربانیِ این شهید در اسارت است، روایتی که توسط همرزمش، علیرضا اخوان مهدوی، بازگو می‌شود.


به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، در این روزگارِ فراموشی و هیاهو، هنوز صدای بعضی دل‌ها از پشت دیوار زمان می‌آید. دل‌هایی که در غربت اسارت، در دل زخم و رنج، بی‌صدا سوختند و تنها خدا و چند یار وفادارشان دانستند که چگونه به جای نان و آب، ایمان و عشق می‌خوردند. شهدای غریب… آنان که پیکرشان شاید بازنگشت، اما یادشان هرگز از خاک جدا نخواهد شد. یکی از آنان، شهید «مجتبی احمدخانیها» بود؛ جوانی خندان، مهربان و صبور که حتی در میانه زنجیر و درد، لبخند را فراموش نکرد.
شهید «مجتبی احمدخانیها» ۲۰ آبان ۱۳۴۹، در تهران چشم به جهان گشود. پدر ایشان شکرالله و مادرشان، قیزبس نام داشت. وی تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در دوره متوسطه ادامه داد و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. در جریان عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه مجروح و به اسارت دشمن بعثی درآمد. او در طول دوران اسارت، در اردوگاه‌های دشمن با رنج و شکنجه‌های دژخیمان بعثی ایستادگی کرد و سرانجام ۱۹ شهریور ۱۳۶۶، در سن ۲۷ سالگی در اردوگاه شماره یک موصل به شهادت رسید. مزار او در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) زیارتگاه عاشقان است.
 
روایتی از زندگی و رنج‌های عاشقانه در اسارت
 
علیرضا اخوان مهدوی، آزاده سرافراز و جانباز ۴۰ درصد دوران دفاع مقدس، هم بند اسارت شهید «مجتبی احمدخانیها» است که در دوران اسارت، شاهد آخرین لحظات زندگی این شهید والامقام بوده است. او در گفت‌وگویی با بیان گوشه‌هایی از آن روزهای سخت، یاد و نام این شهید غریب اسارت را زنده می‌کند.
علیرضا اخوان مهدوی هستم ازآزاده‌های دوران دفاع مقدس،  ۹۸ ماه از عمرم را در اردوگاه‌های عراق گذراندم از ۲۳ تیرماه ۱۳۶۱ که در جبهه شرق به اسارت درآمدم تا ۲۶ مرداد، دوباره خاک وطن را بوییدم. عمده دوران اسارتم را در زندان و اردوگاه موصل گذراندم؛ ابتدا مدتی کوتاه در موصل کوچک و بعد سال‌ها درموصل بزرگ، جایی که بعد‌ها به نام موصل ۲ شناخته شد.
در همان اردوگاه، آشنایی و رفاقت من با شهید احمدخانیها شکل گرفت؛ رفاقتی عمیق و واقعی، نزدیک به پنج، شش سال با هم در یک بند و یک آسایشگاه بودیم. او را از همان روز‌های اول، با لبخندی آرام و رفتاری مؤدبانه شناختم. مجتبی انسانی بود بی‌نهایت مهربان، خوش‌برخورد و بذله‌گو. با همه رفیق می‌شد، و حتی در سخت‌ترین لحظه‌ها، لبخند از چهره‌اش محو نمی‌شد.
اما روزگار اسارت، روزگار بی‌رحمی بود. مجتبی درگیر بیماری سختی شد و رفته‌رفته، ضعف و درد در وجودش ریشه دواند و توانش را از او گرفت. شرایط بهداشتی و درمانی اردوگاه‌ها فاجعه‌بار بود؛ نه دارویی، نه پزشکی، و نه امیدی جز خدا. پزشکان صلیب سرخ چند نوبت او را معاینه کردند و مدتی در بیمارستان موصل بستری‌اش کردند، اما درمان‌ها اثر نکرد. بیماری پیش رفت و درد در جانش خانه کرد. در اواخر، دیگر توان راه رفتن نداشت و بر روی ویلچر می‌نشست. 
در آن روزها، حاج‌آقا ابوترابی، پدر معنوی اسرا، همیشه جویای حال مجتبی بود. خودش نزد او می‌رفت، با او حرف می‌زد و به او امید زندگی می‌داد. مجتبی نیز به حاج‌آقا علاقه‌ی زیادی داشت، هر بار که حاج‌آقا کنارش می‌نشست، چشمان مجتبی برق دیگری پیدا می‌کرد و حال روحی‌اش بهتر می‌شد و آرامش می‌یافت. روزی با صدایی آرام به من گفت:
«اخوان، من می‌دانم سرنوشتم چیست، می‌دانم دیگر به ایران برنمی‌گردم، اما همین که کنار شما‌ها هستم، همین که گاهی با حاج‌آقا ابوترابی صحبت می‌کنم، آرام می‌گیرم. حرف‌زدن با او تسکین همه درد‌های من است.»
مجتبی، تا آخرین روز، با همان روحیه مهربانش زندگی کرد. هرچند بیماری رمق از بدنش برده بود، امّا تا وقتی توان داشت و  بیماری بهش غلبه نکرده بود در کار‌های اردوگاه کمک می‌کرد: نظافت، شستن ظرف‌ها، کار‌های کشاورزی… همیشه پیش‌قدم بود و هرگز خودش را کنار نمی‌کشید؛ تا اینکه بدنش یارای تحمل این همه درد و رنج را نداشت و در۱۹ شهریور ۱۳۶۶، در اردوگاه شماره یک موصل به شهادت رسید.
شهادتش غم بزرگی برای همه ما بود. بچه‌ها می‌گریستند، نه فقط به خاطر رفتن یک هم‌بند، بلکه به خاطر از دست دادن برادری واقعی. 

نمی‌دانم امروز پیکر پاکش به خاک وطن بازگشته یا هنوز در غربت آرمیده است. اما می‌دانم که خداوند، به یقین، بر چهره او لبخند زده؛ همان لبخندی که ما سال‌ها در چشمانش دیده بودیم.
او نه فقط از رنج اسارت گذشت، بلکه غربت، درد و بیماری را نیز با ایمان تحمل کرد. بی‌هیچ شک، نظر خاص الهی شامل حال شهید غریب «مجتبی احمدخانیها» شده است، همان‌گونه که وعده داده‌اند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتاً…

 


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه